پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۲

یزدی: قانون اجازه رییس جمهور شدن را به خانم‌ها نمی‌دهد.

احراز صلاحیت لازم است و شورای نگهبان ممکن است بسیاری از افراد را رد کند/قانون اجازه رییس جمهور شدن را به خانم‌ها نمی‌دهد.

عضو فقهای شورای نگهبان با تشریح روند بررسی صلاحیت کاندیداهای ریاست جمهوری، گفت: اگر صلاحیت فردی احراز نشد، معنای آن این نیست که به درد هیچ کاری نمی‌خورد، بلکه صلاحیت ریاست جمهوری را ندارد و شاید در مسئولیت های پایین تر مانند وزارت، وکالت و.... بتواند موفق باشد. بنابراین احراز صلاحیت لازم است و شورای نگهبان ممکن است بسیاری از افراد را رد کند.

به گزارش ایلنا، آیت‌الله محمد یزدی در جمع طلاب، اساتید و فضلاء، در جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، با اشاره به روند بررسی صلاحیت کاندیداهای ریاست جمهوری در شورای نگهبان، به برخی سئوالات و ابهامات در این زمینه پاسخ داد.

وی با بیان این‌که یکی از مشاهیر و بزرگان به من تلفن ‌کرد و ‌گفت " در بحث تایید صلاحیت ها مقداری محکم‌تر برخورد کنید و سخت بگیرید و مواظب باشید، یعنی چه که هر کسی هوس ریاست جمهوری به سرش زده، اسم نوشته، آیا می شود سرنوشت کشور را به دست هرکسی داد"، اظهار داشت: امروز حقیقتا شرایط خیلی سخت است؛ به طوری که تعداد 686 نفر ثبت نام کرده‌اند تا رییس جمهور شوند؛ البته اکثر آنان نمی‌خواهند رییس جمهور شوند، بلکه فقط آمده‌اند تا بگویند ما هم هستیم و فیلمی از آنها گرفته شود.

رییس جامعه مدرسین حوزه با اشاره به ثبت نام بانوان، ادامه داد: در بین افرادی که ثبت نام کرده‌اند، ده، دوازده خانم‌ حضور دارند؛ یکی از آنها گفته که "اگر من رییس جمهور شوم، نیمی از کابینه‌ام خانم‌ها و نیم دیگر آقایان خواهند بود"؛ مثل معروفی هست که کسی می‌خواست وارد روستایی شود، اصلا راهش نمی‌دادند وارد روستا شود، اما می‌گفت "خانه کدخدا کجاست"؟!؛ قانون اجازه رییس جمهور شدن را به خانم‌ها نمی‌دهد، حالا چطور این فرد ترکیب کابینه را هم مشخص کرده است!

عضو فقهای شورای نگهبان با بیان این که در بین ثبت نام کنندگان عده‌ زیادی شرایط عمومی کلی را دارند، گفت: شرایط عمومی کلی در اصل 115 قانون اساسی آمده است؛ این اصل می‌گوید که "از میان رجال مذهبی - سیاسی یک نفر که واجد شرایط ذیل باشد، انتخاب می‌شود".

وی با اشاره به این که اولین شرط "ایرانی‌الاصل بودن" است، اظهارداشت: معنای "ایرانی الاصل بودن" چیست؟، آیا فقط پدر و مادر ایرانی باشند، یا جد هم باید ایرانی باشد و یا چند پشت او باید ایرانی باشند، یا این که پدر و مادرش ایرانی نباشند، اما فقط خودش متولد ایران باشد، کافی است؟

یزدی به مباحث حقوقی این مسئله اشاره کرد و افزود: در حقوق بحث این که آیا خاک معتبر است یا خون وجود دارد؛ یعنی در تبعیت محل تولد معتبر است یا اهل آن جا بودن، یا این که خون معتبر است و به پدر و مادر کاری ندارد؛ یعنی اگر پدر و مادر ایرانی برای تحصیل به خارج رفته‌اند و فرزند آنها در آن جا متولد شده، آیا چون پدر و مادر ایرانی است، فرزند هم ایرانی الاصل محسوب می شود؟؛ مقررات غربی می گوید خاک و محل تولد هم معتبر است، چون جایی که مادر فرزند را به دنیا آورده به این سرزمین خدماتی کرده است؛ البته این مباحث حقوقی است؛ بنابراین "ایرانی‌الاصل بودن" تا حدودی مورد اختلاف است.

وی با ذکر خاطره ای از تایید صلاحیت ها در یکی از دوره‌های انتخابات ریاست جمهوری، یادآور شد: در گذشته تجربه‌ای هم در این زمینه داریم؛ به طوری که جلال‌الدین فارسی در مرحله اول تایید شد، اما آقایی سوابق شناسنامه‌ای ایشان را در ثبت‌احوال مشهد پیدا کرد و در منزل مرحوم اشراقی به محضر حضرت امام(ره) ارائه داد و امام هم بلافاصله فرمودند "باید قانون اساسی رعایت شود"، بالاخره حاج احمد آقا به منزل ما آمدند و جلسه‌ای گرفتیم و بر اساس قانون اساس عمل شد؛ این تجربه مقداری به روشن شدن مفهوم اصل "ایرانی الاصل بودن" کمک می‌کند.

رییس جامعه مدرسین حوزه یادآور شد: در بحث تابعیت اختلافاتی وجود دارد و شاید هم خیلی پیچیده نباشد و این مسئله با مقررات حقوقی روشن می شود.

رییس جامعه مدرسین حوزه به موضوع مهم"مدیر و مدبر بودن" اشاره کرد و بیان داشت: یکی دیگر از مسائل، مسئله "مدیر و مدبر بودن" است که به عنوان دو لغت معنای بسیار وسیعی دارند؛ برخی فکر می‌کنند که مثلا اگر فردی کارخانه، موسسه و یا تشکیلاتی را مدیریت و اداره کرد، مدیر خوبی است و صلاحیت ریاست جمهوری را دارد؛ در حالی که اولا این دو لغت، دو مفهوم جداگانه دارد.

یزدی خاطرنشان کرد: "مدیر" یعنی کسی که در شرایط عادی بتواند متعلق اداره‌اش را به تناسب حکم و موضوع اداره کند، مثل تناسب بین جرم و مجازات؛ هر جرمی با مجازات تناسب دارد و هر مدیریتی با متَعلق تناسب دارد و هر چه متَعلق وسیع‌تر باشد، مفهوم مدیریت متین‌تر و سنگین‌تر می‌شود.

عضو فقهای شورای نگهبان با اشاره به تدوین آیین نامه ای پیرامون اصل "مدیر و مدبر بودن" در شورای نگهبان، یادآور شد: خوشبختانه برای اولین بار در این دوره، در دو سه روز گذشته این کلمات را با مباحث فشرده و کمک حقوقدانان معنا کردیم و آیین‌نامه داخلی مربوط به این اصل تنظیم شد؛ بنابراین معنای مدیر به نسبت متَعلق فرق می‌کند.

یزدی همچنین با اشاره به معنای "مدبر"، تصریح کرد: تدبیر غیر از اداره است؛ تدبیر یعنی فرد مدیر باید بعد از اداره، اندیشه پیشگیری از به وجود آمدن بحران را داشته باشد و اگر بحرانی ایجاد شد، قدرت مدیریت و حل آن را داشته باشد.

وی با اشاره به این که مدیریت مربوط به شرایط عادی و کلی است، ولی تدبیر زائد بر شرایط عادی، پیشگیری از بروز بحران و قدرت اداره در شرایط بحران است، افزود: "مدیریت" و "مدبریت" دو مسئله مهم است؛ البته این مفاهیم مقداری دایره اشخاصی که آمده اند اعم از روحانیون، وزراء، وکلا و دیگر اقشار و به طور کلی مجموعه 686 نفری که کاندیدا شده اند، را محدود کرده و بسیاری از آنان به خاطر "مدیریت" و "مدبریت" کنار گذاشته می شوند؛ زیرا شورای نگهبان باید طبق قانون صلاحیت ها را احراز کند.

وی با تاکید بر این‌که رد صلاحیت به هیچ عنوان دلیلی بر ناکارآمدی افراد در دیگر عرصه ها نیست، یادآور شد: اگر صلاحیت فردی احراز نشد، معنای آن این نیست که به درد هیچ کاری نمی‌خورد، بلکه صلاحیت ریاست جمهوری را ندارد و شاید در مسئولیت های پایین تر مانند وزارت، وکالت و.... بتواند موفق باشد؛ بنابراین احراز صلاحیت لازم است و شورای نگهبان ممکن است بسیاری از افراد را رد کند.

رییس جامعه مدرسین حوزه در پایان ابراز امیدواری کرد که مردم با احساس وظیفه و حضور حداکثری در انتخابات و خلق حماسه سیاسی از بین کاندیداهای تایید صلاحیت شده، با دقت کامل اصلح و فردی را که به درد اسلام، قرآن، نظام و مدیریت اسلامی می خورد، انتخاب کنند.

جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۲

داستان ماريه قبطی در سوره تحريم


آيا ماريه كنيز پيامبر(ص) بود يا حفصه؟ آيا رابطه پيامبر(ص) با ماريه شرعي بود يا نه؟ اگر شرعي بود پس چرا پيامبر(ص) او را بر خود حرام كرد آيا اين يك بي عدالتي در حق ماريه نبود؟ آيا اين رابطه، قانون مساوات بين همسران را در مورد عايشه نقض نمي كرد؟ چرا پيامبر(ص) كه معصوم است قسم مي خورد و خدا مي گويد آن را بشكن و كفاره بده؟ آيا سوره تحريم در مورد اين داستان است؟ تا چه حد اين داستان واقعيت دارد؟


سوره مباركه تحريم در مورد آزار دو تن از همسران پيامبر(ص) نسبت به ايشان نازل شده است كه آن حضرت در برابر آنان به عكس العمل منفى (تحريم برخى از لذائذ برخود) اقدام فرمود و اين آيات در رفع تحريم پيامبر(ص) و توبيخ آن دو زن و هشدار به اين كه همسرى پيامبر(ص) مانع از رفتن به جهنم يا موجب ورود به بهشت نمى‏شود نازل گرديد. شاهد اين مطلب آن است كه همسران نوح و لوط كه به شوهران خويش خيانت كردند به آتش دوزخ گرفتار آمدند. در تعيين اين دو زن بزرگان تفسير حتى بسيارى از مفسران اهل بيت نوشته‏اند كه آن دو زن يكى حفصه دختر عمر و ديگرى عايشه دختر ابوبكر بوده‏اند. براى تحقيق بيشتر به تفسيرهاى «نمونه» و «الميزان» سوره تحريم و تفاسير اهل سنت مراجعه شود. 

از آیات آغازین سوره تحریم بر می آید که پیامبر اکرم(ص) ، عمل حلالی را بر خود حرام کرده اند و زمینه آن اعتراض بعضی از زنان آن حضرت بوده اند که خداوند از آن تحریم پیامبر اکرم (ص) را بر حذر داشته اند . در اینکه آن کار چه بوده ، در میان مفسران، اختلاف وجود دارد اما پاره ای از مفسران آن را ، به بودن آنحضرت با یکی از زنان شان به نام ماریه قبطیه –که هدیه شاه مصریان به پیامبر بوده است – و اعتراض حفصه به آن بر شمرده اند ، که در نتیجه آن اعتراض ، پیامبر ، بودن با ماریه را بر خود حرام کردند . و خداوند سبحان از این تحریم پیامبر اکرم (ص)را ، نهی کرده است اما در اینکه حقیقت ماجرا چیست در میان نقل های مختلف ، متفاوت به نظر می رسد اما از آیات قرآن همان بدست می آید ، که گفته شد .



تفسیر المیزان علامه طباطبایی

سوره تحريم مدنى است و دوازده آيه دارد

سوره تحريم آيات 1 تا 9

 بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم يـايـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا احـل اللّه لك تـبـتـغـى مـرضـات ازوجـك و اللّه غـفـور رحـيـم (1)

 قد فرض اللّه لكم تحله ايـمـانـكـم و اللّه مـولئكم و هو العليم الحكيم (2)

 و اذ اسر النبى الى بعض ازوجه حديثا فـلمـا نبات به و اظهره اللّه عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير(3)

 ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظهرا عـليـهفان اللّه هو مولئه و جبريل و صلح المؤمنين و الملئكه بعد ذلك ظهير(4)

 عسى ربه ان طلقكن ان يبدله ازوجا خيرا منكن مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات و ابـكـارا(5)

 يـا ايـهـا الذيـن امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره عليها مـلئكـه غـلاظ شـداد لا يـعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يومرون (6)

 يا ايها الذين كفروالا تـعـتـذروا اليـوم انـمـا تـجـزون مـا كـنـتم تعملون (7)

 يا ايها الذين امنوا توبوا الى اللّه تـوبـه نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سياتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يـوم لا يـخـزى اللّه النبى والذين امنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربـنـا اتـمم لنا نورنا و اغفر لنا انك على كل شى ء قدير(8)

 يايها النبى جاهد الكفار و المنافقين واغلظ عليهم و ماويهم جهنم و بئس المصير(9)

ترجمه آيات

بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده بـخـشـايـشـگـر. اى پـيـامـبـر! چـرا بـه مـنـظـور خـوشـدل سـاخـتـن هـمـسـرانـت حـرام مـى كـنـى آنـچـه را كـه خـدا بـرايـت حلال كرده ؟ و خدا آمرزنده و رحيم است (1).

خـداونـد راه چـاره شـكـسـتن سوگند را براى شما بيان كرد و خدا سرپرست شما است و او داناى حكيم است (2).

و چـون پـيـامـبر مطلبى را سرى به بعضى از همسران خود گفت و همسر نامبرده آن سر را فـاش سـاخـت و خـدا پـيـامـبر خود را از اين افشاگرى همسرش خبر داد و پيامبر گوشه اى ازخـيـانـت را بـه وى اعـلام داشت و از همه جزئيات آن خوددارى كرد وقتى به او فرمود تو چـنـيـن كردى پرسيد: چه كسى از اين عمل من به تو خبر داد؟ فرمود خداى عليم خبير به من خبر داد (3).

و شـمـا دو زن اگـر بـه سوى خدا توبه ببريد (اميد است خدا دلهايتان را از انحراف به اسـتـقـامت برگرداند)، چون دلهاى شما منحرف گشته و اگر همچنان عليه پيامبر دست به دست هم بدهيد بدانيد كه خداوند مولاى او و جبرئيل و مؤمنين صالح و ملائكه هم بعد از خدا پشتيبان اويند (4).

امـيـد اسـت پـروردگـار او اگـر او شـمـا را طـلاق دهـد هـمـسـرانى بهتر از شما روزيش كند هـمـسـرانـى بدل از شما كه مسلمان، مومن، ملازم بندگى و خشوع، تائب و عابد و صائم باشند، كه يا بيوه باشند و يا بكر (5).

هـان اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد! خود و اهل خود را از آتشى كه آتش گيرانه اش مردم و سـنـگ حـفـظ كـنـيـد، آتـشـى كـه فـرشـتـگـان غـلاظ و شـداد مـوكل بر آنند فرشتگانى كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده بلكه هر چه مى گويد عمل مى كنند (6).

اى كـسـانى كه كفر ورزيديد! امروز ديگر معذرت نخواهيد براى اينكه كيفر شما جز آنچه مى كرديد چيز ديگرى نيست (7).

اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورديـد بـه سـوى خـدا تـوبـه بـبـريـد توبه اى خالص شايد پـروردگـارتـان گـنـاهـانـتـان را تـكـفـير نموده در جناتى داخلتان كند كه نهرها از زير درختانش روان است در روزى كه خدا نبى و مؤمنين با او را خوار نمى سازد نورشان جلوتر از خودشان در حركت است از جلو و طرف راست حركت مى كند مى گويند پروردگارا نور ما را تمام كن و ما را بيامرز كه تو بر هر توانايى (8).

اى پيامبر! با كفار و منافقين جهاد كن و بر آنان سخت بگير و خشونت به خرج ده و جايگاه ايشان در جهنم است كه چه بد بازگشت گاهى است (9).

بيان آيات

ايـن سـوره بـا داسـتـانـى كـه بـين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و بعضى از هـمـسـرانش اتفاق افتاد آغاز شده، و آن اين بود كه به خاطر حادثه اى كه شرحش مى آيد پـاره اى از حـلالهـا را بـر خـود حرام كرد، و بدين سبب در اين آيات آن جناب را مورد عتاب قـرار مـى دهـد كـه چـرا بـه خـاطـر رضـايـت بـعـضـى از هـمـسـرانـت، حـلال خـدا را بـر خـود حـرام كـردى، و در حـقيقت و به طورى كه از سياق بر مى آيد عتاب متوجه همان همسر است، و مى خواهد رسول گرامى خود را عليه آن همسر يارى كند.

بـعـد از نـقـل داسـتان مؤمنين را خطاب مى كند به اينكه جان خود را از عذاب آتشى كه آتش گـيـرانـه اش انـسـان و سـنـگ اسـت نـگـه بـدارنـد، و بـدانـنـد كـه بـه جـز اعمال خود آنان به ايشان جزايى نمى دهند، جز ايشان خود اعمالشان است، و معلوم است كه هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد از عـمـل خـود بـگريزد پس هيچ كس از اين جزا خلاصى ندارد، مگر پـيـغـمـبـر و آنـهـايـى كـه بـه وى ايـمـان آوردنـد، آنـگـاه بـار ديـگـر رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را به جهاد با كفار و منافقين خطاب مى كند. در آخـر، سوره را به آوردن مثلى ختم مى كند، مثلى از زنان كفار، و مثلى از زنان مؤمنين، و در اينكه سياق سوره ظهور در مدنيت آن دارد حرفى نيست.

مقصود از تحريم پيامبر (ص) آنچه را كه خدا بـرايـش حلال كرده (لم تحرم ما احل الله لك)

يا ايها النبى لم تحرم ما احل اللّه لك تبتغى مرضات ازواجك و اللّه غفور رحيم

خـطـابـى اسـت آمـيـخته با عتاب، كه چرا آن جناب پاره اى از حلالهاى خدا را بر خود حرام كـرده، ولى تـصـريـح نكرده كه آنچه حرام كرده چيست، و قصه چه بوده ؟ چيزى كه هست جـمـله آيا خشنودى همسرانت را مى خواهى ؟ اشاره دارد بر اينكه آنچه آن جناب بر خود حرام كرده، عملى از اعمال حلال بوده، كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آن راانجام مـى داده، و بـعـضـى از هـمسرانش از آن عمل ناراضى بوده، آن جناب را در مضيقه قرار مى دادنـد و اذيـت مـى كـرده انـد، تـا آن جـنـاب نـاگـزيـر شـده سـوگـنـد بخورد كه ديگر آن عمل را انجام ندهد.

پس اگر در جمله (يا ايها النبى ) خطاب را متوجه آن جناب بدان كه نبى است كرده، و نـه بـدان جـهـت كه رسول است، دلالت دارد كه مسأله مورد عتاب مسأله شخصى آن جناب بـوده، نـه مسأله اى كـه جـزو رسـالتـهاى او براى مردم باشد، و معلوم است كه وقتى صحيح و مناسب بود بفرمايد:

(يـا ايـهـا الرسـول ) كـه مسأله مـورد بـحث مربوط به يكى از رسالتهاى آن جناب باشد.

و مـراد از (تـحـريـم ) در جـمـله (لم تـحـرم مـا احـل اللّه لك )، تـحـريـم از طـرف خـدا نـبـوده، بلكه تحريم به وسيله نذر و سوگند بـوده، آيـه بـعـدى هـم بـر ايـن مـعـنـا دلالت دارد، چـون در آنجا سخن از سوگند كرده مى فـرمـايـد: (قـد فرض اللّه لكم تحله ايمانكم ) معلوم مى شود آن جناب با سوگند آن حـلال را بر خود حرام كرده، چون خاصيت سوگند همين است كه وقتى به عملى متعلق شود آن را واجـب مـى كـنـد، و چـون بـه تـرك عـمـلى مـتـعـلق شـود آن عـمـل را حـرام مـى سـازد، پـس مـعـلوم مـى شـود آن جـنـاب سـوگـنـد بـه تـرك آن عمل خورده، و آن عمل را بر خود حرام كرده، اما حرام به وسيله سوگند.

آرى مـنـظـور از تـحـريـم چـنـيـن تـحـريـمـى اسـت، نـه ايـنـكـه حـرمـت آن عـمل را براى شخص خودش تشريع كرده باشد، چون پيغمبر نمى تواند چيزى را كه خدا حلالش كرده بر خود و يا بر همه تحريم كند، و چنين اختيارى ندارد.

(تـبـتغى مرضات ازواجك ) - يعنى تو با اين تحريم مى خواهى رضاى زنان خود را بـه دسـت بـيـاورى، و ايـن جـمـله بـدل اسـت از جـمـله (لم تـحـرم ). مـمـكـن هـم هـسـت حال از فاعل آن باشد، و اين جمله خود قرينه اى است بر اينكه عتاب مذكور در حقيقت متوجه زنـان آن حـضـرت اسـت، نه خود او، جمله (ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما...) و نيز جمله (و اللّه غفور رحيم ) اين معنا را تأييد مى كند.

 

قد فرض اللّه لكم تحله ايمانكم و اللّه موليكم و هو العليم الحكيم

راغـب گـفـتـه : هـر جـا كـلمـه (فـرض ) در مـورد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در قرآن آمده، و با حرف (على ) متعدى شده، دلالت دارد بـر وجـوب آن عـمـل بـر هـمـه امـت، كـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) هم داخل آنان است، و هر جا اين كلمه در مورد آن جـنـاب بـه وسـيـله حـرف (لام ) آمـده، دلالت دارد بـر ايـنـكـه آن عـمـل براى آن جناب ممنوع و حرام نيست، مثلا وقتى مى بينيم فرموده : (ما كان على النبى مـن حـرج فيما فرض اللّه له )، و يا فرموده : (قد فرض الله لكم تحله ايمانكم )، بايد بفهميم كه آن جناب در اين موارد منعى ندارد.

و كلمه (تحله ) در اصل (تحلله ) بر وزن تذكره و تكرمه بوده، و اين كلمه مانند كلمه تحليل مصدر است.

راغـب گـفـته : معناى آيه (قد فرض اللّه لكم تحله ايمانكم ) است كه خداى تعالى راه چاره شكستن سوگند را كه همان دادن كفاره است براى شما بيان كرده .

در نـتـيجه معناى آيه چنين مى شود: خداى تعالى براى شما تقدير كرد - گويى شكستن سـوگـنـد سود و بهره اى است كه خداى تعالى به انسان داده، و از آن منع نفرموده ، چون فـرمود: (لكم )، و نفرمود: (عليكم ) - كه سوگند خود رابا دادن كفاره بشكنيد، و خدا ولى شما است، چون تدبير امورتان به دست او است، و او است كه برايتان تشريع احكام مى كند و هدايتتان مى نمايد، و او است داناى فرزانه.

ايـن آيـه دلالت دارد بـر ايـنـكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به ترك عملى سـوگـنـد خـورده بـوده، و بـه وى دسـتـور مـى دهد سوگند خود را بشكند، چون فرموده : (فـرض اللّه لكـم تـحـله ايـمـانـكم )، و نفرمود (فرض اللّه لكم حنث ايمانكم )، و (تحله ) از حل به معناى گشودن است، معلوم مى شود سوگندى كه آن جناب خورده بود آزاديش را سلب كرده بوده، و اين با سوگند بر ترك عملى مناسب است، نه سوگند بر انجام فعلى.

افشاى سر پيامبر (ص) و آزار او توسط يكى از همسرانش (حفضه دختر عمو)

و اذ اسـر النـبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره اللّه عليه... قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير

كلمه (سر) به معناى مطلبى كه در دل خود پنهان كرده باشى و نخواهى ديگران از آن خـبردار شوند، و كلمه (اسرار) كه باب افعال همان (سر) است، به معناى است كه هـمـان مـطلب را براى كسى فاش سازى و سفارش كنى كه آن را پنهان بدارد و به كسى اطـلاع نـدهـد، و ضـمير در نبات به به همان بعض ازواج بر مى گردد، و ضمير به به حـديـث، و ضـمـيـر در (اظهره ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)، و ضمير (عـليـه ) بـه (انـباء) يعنى افشاى سر، و ضمير در (عرف ) و در (اعرض ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)، و ضمير در (بعضه ) به حديث بر مى گردد، و اشاره به (هذا) به (انباء) يعنى افشاى سر است.

و حاصل معناى آيه اينكه : (و زمانى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) سرى از اسـرار خـود را نـزد بـعـضـى از همسرانش - يعنى حفصه دختر عمر بن خطاب - افشا كرد)، و به وى سفارش فرمود كه اين مطلب را به كسى نگويد، همين كه حفصه آن سر را بر خلاف دستور آن جناب به ديگرى گفت،

و قـسـمـتـى از سـر آن جـنـاب را فـاش نـمـوده از فـاش كـردن بقيه آن سر خوددارى نمود، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) جريان را به عنوان اعتراض به خود او خبر داد، يـعـنى خبر داد كه تو سر مرا فاش كردى، آن زن پرسيد چه كسى به تو خبر داد كه من ايـن كـار را كـرده ام، و سـر تـو را فـاش سـاخـتـه ام ؟ رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) فرمود خداى عليم و خبير به من خبر داد، و او خدايى است كه عالم به سر و علانيه، و با خبر از سرائر و اسرار است.

 

ان تـتـوبـا الى الله فـقـد صـغـت قـلوبـكـمـا و ان تـظاهرا عليه فان اللّه هو موليه و جبريل و صالح المؤمنين و الملئكه بعد ذلك ظهير

يـعـنـى : اگـر شـما دو زن به سوى خدا برگرديد كه هيچ، وسيله توبه خود را فراهم كرده ايد، و اگر عليه آن جناب دست به دست هم دهيد، بدانيد كه مولاى او خدا است...

تـمـامـى روايـات اتـفـاق دارنـد بـر ايـنـكـه مـنـظـور از آن دو زن حـفصه و عايشه دو همسر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هستند.

و كـلمـه (صـغـت ) فـعـل مـاضـى از مـاده (صـغـو) اسـت، و (صـغـو) بـه مـعـنـاى ميل است، كه البته در اينجا منظور ميل به باطل و خروج از حالت استقامت است. خوب، پس مـسـلم شـد كـه ايـن دو زن، رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را آزردند و عليه او دسـت بـه دسـت هـم دادنـد، و دست به دست هم دادن عليه آن جناب از گناهان كبيره است، به دليـل ايـنـكـه فرموده : (ان الذين يوذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الاخره و اعـدعـذابـا مـهـيـنـا)، و نـيـز فـرمـوده : (و الذيـن يـوذون رسول اللّه لهم عذاب اليم ).

در اين آيه خطاب را متوجه دو تا از همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كرده، و با اينكه دو نفر دو تا قلب دارد، قلب را به صيغه جمع آورده و اين صرف استعمالى است كه نظائرش بسيار است، (در فـارسـى هـم خطاب به دو نفر مى گوييم : مگر دلهايتان چدنى است، و نمى گوييم مگر دو دل شما چدنى است ).

پـشـتـيبانى خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه از آن حضرت صلى الله عليه و آله وسلم

(و ان تـظـاهـرا عليه فان اللّه هو موليه...) - كلمه (تظاهر) به معناى پشت به پـشـت هـم دادن، و كـمـك كـردن اسـت، و اصـل ايـن كـلمـه (تـتـظـاهـرا) بـوده، و ضـمـير فعل (هو) براى اين آورده شده كه بفهماند خداى سبحان عنايت خاصى به آن جناب دارد، و به همين جهت بدون هيچ واسطه اى از مخلوقاتش خود او وى را يارى مى كند، و متولى امور او مـى شـود، و كـلمه (مولى ) به معناى ولى و سرپرستى است كه عهده دار امر متولى عليه باشد و او را در هر خطرى كه تهديدش كند يارى نمايد.

و كـلمـه (جـبـريـل ) عـطف است بر اسم جلاله (اللّه )، و كلمه (صالح المؤمنين ) عطف اسـت بر كلمه (جبريل )، و منظور از (صالح المؤمنين ) - به طورى كه گفته اند - صـلحـاى از مؤمنين است، و اگر كلمه (صالح ) را مفرد آورده، معناى جمع از آن اراده كـرده اسـت، هـمـچـنـان كـه خود ما نيز مى گوييم : هيچ آدم حسابى چنين كارى نمى كند، كه مـنـظـورمان از آدم جنس انسان است، و منظورمان از كار هم جنس آن كار است نه يك كار. و نيز مـى گـوييم : من در سامر و حاضر بودم، با اينكه كلمه (سامر) در عين اينكه مفرد است بـه مـعـنـاى جـمـاعـتـى كـه در شـب در بيابان پياده شوند و به گفتگو بپردازند، و كلمه (حـاضر) به معناى جمعيتى است كه اين كار را در شهر انجام دهند، پس اين دو كلمه مفرد است ، و معناى جمعيت را مى دهد.

ولى ايـن سـخـن درسـت نـيـسـت، صـاحـب اين قول مضاف به جمع - صالح المؤمنين - را مـقـايـسـه كـرده بـا مفرد داراى الف و لام، از قبيل الصالح و السامر و الحاضر، و گمان كرده همانطور كه مفرد داراى الف و لام جنس را مى رساند، مضاف به جمع هم همين طور، در حـالى كـه چـنين نيست، و ظاهر (صالح المؤمنين ) معنايى است غير آن معنايى كه عبارت (الصـالح مـن المؤمنين ) آن را افاده مى كند دومى افاده جنس مى كند، ولى اولى جنسيت و كليت را نمى رساند.

و در روايـت وارده از طـرق اهـل سـنـت هـم آمـده كـه رسـول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مراد از صالح المؤمنين تنها على (عليه السلام) است، و اين معنا در روايات وارده از طـرق شـيـعـه از ائمـه اهـل بـيت (عليهم السلم) نيز آمده، كه به زودى از نظر خواننده گـرامـى خـواهـد گـذشت، ان شاء اللّه. و مفسرين در اينكه منظور از صالح المؤمنين كيست اقوالى ديگر دارند، كه چون هيچ يك دليل نداشت از نقلش صرفنظر كرديم.

(و الملئكه بعد ذلك ظهير) - كلمه (ملائكه ) مبتدا، و كلمه (ظهير) خبر آن است، و اگـر خبر را مفرد آورده با اين كه مبتدا جمع مى باشد براى اين است كه بفهماند ملائكه در پـشـتـيـبـانـى پـيـامـبـر مـتـحـد و مـتـفـقـنـد، گـويـى در صـف واحـدى قـرار دارنـد، و مـثـل تـن واحـدنـد، و اگـر فـرمـود: (مـلائكـه بـعـد از خـدا و جـبـريـل و صـالح مؤمنين پشتيبان اويند) براى اين بود كه پشتيبانى ملائكه را بزرگ جـلوه دهـد، گـويى نامبردگان در اول آيه يك طرف، و ملائكه به تنهايى يك طرف قرار دارند.

لحن و بيان عجيبى كه در آيات متضمن پشتيبانى و تأييد رسول الله (ص) به كار رفته است

و در آيـه شـريفه در اظهار و پيروز ساختن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر دشـمـنـان، و تـشـديـد عـتاب به آنهايى كه عليه او پشت به پشت هم داده اند، لحنى عجيب بكار رفته، اولا خطاب را متوجه خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نموده، او را بـه خـاطـر ايـنـكه حلال خدا را حرام كرده عتاب نموده، بعد دستور مى دهد سوگندش را بشكند، و اين لحن در حقيقت تأييد و نصرت آن جناب است به صورت عتاب.

خـداى تـعـالى در آيـه بـعـدى خـطـاب را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به سوى مؤمنين برگردانيده، فرمود: (و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه ) تا به وسيله ايـن التـفـات قـصـه را بـراى مؤمنـيـن نـقـل كـنـد، و در نـقـل قـصـه نـامـى از آن هـمـسـر نـبـرد، و مـطـلب را مـبهم ذكر كرد، و اين نام نبردن، و نيز تأييدى كـه قـبل از نقل قصه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كرده بود، و هـمـچـنـيـن اصـل پـرده بـردارى از ايـن مـاجـرا، و نـيـز نقل آن به طور سربسته همه و همه نوعى تأييد بيشتر از آن جناب به شمار مى رود.

و سـپـس التـفـاتـى ديـگر بكار برده، خطاب را از مؤمنين برگردانيده، متوجه آن دو زن كـرد، و به آن دو فرمود: دلهايتان در اثر عملى كه كرديد منحرف شده، و به جاى اينكه بـه آن دو دسـتـور دهـد كـه تـوبه كنند، خاطرنشان ساخت كه شما دو نفر بين دو امر قرار گـرفته ايد، يا اينكه از گناه خود توبه كنيد، و يا عليه كسى كه خدا مولاى او است، و جـبـرئيـل و صـالح مؤمنين و ملائكه پشتيبان اويند، به اتفاق يكديگر توطئه كنيد، آنگاه اظـهـار امـيـد كـرده كـه اگر پيامبر طلاقشان دهد، خداى تعالى زنان بهترى نصيب آن جناب فـرمـايـد، و سـپس به پيامبر امر مى كند كه با كفار و منافقين بجنگد، و آنان را در فشار قرار دهد.

و در آخـر رشـتـه كـلام بـديـنـجـا مـنـتـهـى مـى شـود كـه دو تـا مثل بياورد، يكى براى كفار، و يكى براى مؤمنين.

خـداى تـعـالى بعد از آنكه در آيه (ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه...) متعرض حال آن دو زن گرديد، كلام خود را بين دو طرف ايمان و كفربه دوران انداخت، در يك آيه خطاب به مؤمنين كرد و فـرمـود: (يـا ايـهـا الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم...) و يكى را خطاب به كفار كرد و فرمود: (يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا...)، دوباره خطاب را به مؤمنين كرد و فرمود: (يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا توبوا...)، و بار ديگر خطاب را از مؤمنين برگردانيده متوجه رسـول گـرامـى خـود نـمـود و فـرمود: (يا ايها النبى جاهد الكفار...)، و باز خطاب را مـتوقف نموده مثالى براى كفار زد و فرمود: (ضرب اللّه مثلا للذين كفروا...)، و مثالى براى مؤمنين زد و فرمود: (و ضرب اللّه مثلا للذين امنوا....).

 

عسى ربه ان طلقكن ان يبدله ازوا جا خيرا منكن...

اشاره به اينكه همه همسران پيامبر (ص) نيكوكار و مأجر نبوده اند

در اين آيه بى نيازى خدا را خاطر نشان ساخته، مى فرمايد: هر چند شما به شرف زوجيت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مشرف شده ايد، ليكن كرامت نزد خدا به حرفها نـيـسـت، بـلكه تنها به تقوى است و بس، همچنان كه در جاى ديگر نيز فرموده : (فان اللّه اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما) يعنى خداى تعالى اگر براى شما زنان پيامبر اجر عـظـيـم مـهـيا ساخته، براى اين نيست كه همسر اوييد، بلكه براى اين است كه نيكوكاريد، پس هر يك از شما كه نيكوكار نباشد، نزد خدا پاداشى ندارد.

خواننده گرامى كلمه (منكن ) را از نظر، دور ندارد، چون حرف من براى تبعيض است، مى فـرمـايـد: اجـر عـظـيـم مـخـصـوص بـعـضـى از شـمـا هـمـسـران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، و آن بعض همان نيكوكاران است، معلوم مى شود همسران آن جناب همه نيكوكار نبوده اند.

و نيز مى فرمايد: (يا نساء النبى من يات منكن بفاحشه مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين و كـان ذلك عـلى اللّه يـسـيـرا و مـن يـقـنـت مـنـكـن لله و رسـوله و تـعـمـل صـالحـا نـوتها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما) از اين آيه و مخصوصا از كـلمـه (مـنـكن ) نيز بر مى آيد كه همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از نظر هدايت و ضلالت و خوبى و بدى دو جور بودند، و همه يكسان نبودند.

و به همين جهت بود كه دنبال اظهار بى نيازى خدا اظهار اميد كرد، كـه اگر آن جناب طلاقتان دهد خداى تعالى زنانى بهتر از شما به او روزى كند، زنانى كـه مـسـلمان، مومن، عابد، توبه كار، قانت و سائح (روزه گير) باشند، زنانى بيوه يا دوشيزگانى بكر.

بيـان ايـنـكـه ملاك بهتر و برترى مفاد (ازواجا خيرا منكن) توبه و قنوت (اطاعت) است

پـس هر زنى كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) ازدواج مى كرد، و متصف به مـجموع اين صفات بوده، بهتر از آن دو زن بوده، و اين بهترى نبود مگر به خاطر اينكه داراى قـنـوت و تـوبه بودند، و يا داراى قنوت به تنهايى بوده و در ساير صفات با ساير زنان اشتراك داشتند و قنوت عبارت است از ملازمت به اطاعت و خضوع.

ايـن معنايى كه براى قنوت كرديم با جمله اى كه در آخر سوره درباره مريم آمده كه (و كـانـت مـن القـانـتـيـن ) تأييد مـى شود، پس قنوت همان چيزى است كه بعضى از زنان رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) فـاقـد آن بـودنـد، و آن عبارت بود از اطاعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)، كه اطاعت خدا هم در آن است و آن دو زن نداشتند، و نـيز تقوى از نافرمانى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)، و پرهيز از آزار او، كه باز فاقد آن بودند.

بـا بـيانى كه گذشت فساد اين گفتار روشن مى شود كه بعضى گفته اند: وجه بهترى زنـان فـعـلى از زنـان قـبـلى آن حـضـرت ايـن اسـت كه زنان فعلى آن جناب داراى شرافت هـمـسـرى بـا آن جـنـاب هـستند، و زنان قبلى به خاطر جدايى از آن جناب شرافت را از دست دادنـد، وجـه فـسـاد ايـن سخن اين است كه اگر ملاك بهترى كه در آيه شريفه آمده صرف هـمـسـرى بـا آن جـنـاب بـاشـد، بـايـد هـر زنـى كـه بـا آن جـنـاب ازدواج مـى كـرده افضل و اشرف از زنان مطلقه آن جناب باشد، هر چند آن صفاتى كه در آيه ملاك كرامت و بـرترى است نداشته باشد، و در اين صورت شمردن آن صفات در آيه شريفه هيچ مورد نداشته، (و چون خداى عزوجل منزه از بى مورد سخن گفتن است، پس ملاك برترى، زوجيت و همسرى نيست، بلكه همان صفاتى است كه در آيه ذكر شده ).

در كشاف آمده كه اگر بپرسى چرا در اين آيه صفات را بدون (واو) عاطفه شمرده، و تنها بين دو صفت (ثيب ) و (بكر) واو عاطفه آورده، در پاسخ مى گوييم : صفاتى كـه در اول آيـه شمرده، مانعه الجمع نيستند، و ممكن است همه آنها در يك نفر يافت شود، و به همين جهت واو عاطفه لازم نداشت، به خلاف دو صفت ثيب و بكر، ممكن نيست در آن واحد در يك فرد جمع شود، زيرا زنان يا بيوه اند، و يا دوشيره.

 

يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره ...

كـلمـه (قوا) جمع امر حاضر از مصدر (وقايه ) است، و وقايه به معناى حفظ كردن چيزى است از هر خطرى كه به آن صدمه بزند، و برايش مضر باشد، و كلمه (وقود) - بـه فـتـحـه واو - اسـم هر چيزى است كه با آن آتش را بگيرانند، چه آتش هيزم و چه مانند آن، و مراد از كلمه (نار) آتش است، و اگر انسان هاى معذب در آتش دوزخ را آتش گـيـرانـه دوزخ خوانده، بدين جهت است كه شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خود آنان است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (ثم فى النار يسجرون )، در نتيجه جمله مـورد بـحـث يـكـى از ادله تجسم اعمال همچنان كه ظاهر آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا...)، همين معنا است، براى اينكه در آخرش مى فرمايد: تنها و تـنـهـا اعـمال خودتان را به شما به عنوان جزا مى دهند. و اما كلمه (حجاره ) را بعضى تفسير كرده اند به بت ها.

مراد از توصيف ملائكـه مـوكـل بـر جـهنم به غلاظ و شداد بودن و اينكه: (لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون)

(عليها ملئكه غلاظ شداد لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يومرون ) - يعنى بر آن آتـش مـلائكـه اى مـوكـل شـده انـد تـا انـواع عـذاب را بـر سـر اهل دوزخ بياورند، ملائكه اى غلاظ و شداد.

كلمه (غلاظ) جمع (غليظ) است، و غليظ ضد رقيق است، و مناسب تر با مقام اين است كـه مـنـظـور از (فرشته غليظ) و (فرشتگان غلاظ) فرشتگانى باشد كه خشونت عمل دارند، (چون فرشتگان مثل ما آدميان قلب مادى ندارند تا متصف به خشونت و رقت شوند) در آيـه اى هـم كـه بـعـدا مـى آيـد غـلظـت را عـبـارت از غـلظـت در عـمـل دانـسته، فرموده : (جاهد الكفار والمنافقين و اغلظ عليهم ) كلمه (شداد) هم جمع شـديـد اسـت، كـه بـه مـعـنـاى پـهـلوان و قـهـرمـان و نـيـرومـنـد در تـصـمـيـم و عمل است.

و جـمـله (لا يـعـصـون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يومرون ) به منزله تفسيرى است براى جـمـله (غـلاظ شـداد)، مـى فرمايد: منظور از غلاظ و شداد اين است كه فرشتگان نامبرده مـلازم آن مأموريـتـى هـسـتـنـد كـه خـداى تـعالى به آنان داده، و غير از خدا و اوامرش هيچ عامل ديگرى از قبيل رقت و ترحم و امثال آن در آنان اثر نمى گذارد، و خدا را با مخالفت و يا رد، عصيان نمى كنند، هر چه را مأمور باشند مو به مو اجرا مى كنند، بدون اينكه چيزى از خود آنان فوت شود، و يا به خاطر ضعف و خستگى از مأموريت كم كنند، (نتيجه عذابى كـه آنـان بـه انـسان ها مى دهند عذابى است كه اگر انسانى آن را انجام مى داد، مى گفتيم فلانى شكنجه گرى غلاظ و شديد و مـردى بـى رحـم و بـى شـفـقـت اسـت، و خـلاصـه ايـنـكـه ) وقـتـى عمل چنين عملى بود، مى توان صاحب عمل را غليظ و شديد خواند.

توضيحى راجع به مكلف بودن ملائكه

و با اين بيان روشن مى شود كه جمله (لا يعصون اللّه ما امرهم ) ناظر به اين است كه ايـن فـرشـتـگـان مـلتـزم بـه تـكـليف خويشند، و جمله (يفعلون ) ناظر به اين است كه عـمـل را طـبـق دسـتـور انـجـام مـى دهـنـد، پـس شـمـا خـوانـنـده عـزيز مانند بعضى از مفسرين خـيـال نـكـنـيـد كـه جـمـله دومـى تـكـرار جـمـله اول اسـت، خـيـر، جـمـله اول راجـع بـه دست نكشيدن از كار است، و جمله دوم راجع به اين است كه كار را مو به مو طبق دستور خدا انجام مى دهند.

فـخر رازى در تفسير كبير خود در ذيل آيه شريفه مورد بحث گفته : در اين آيه اشاره اى اسـت بـه ايـنـكـه ملائكه در آخرت مكلف به تكاليف مى شوند (همانطور كه ما انسان ها در دنيا مكلف هستيم ) آنها در آخرت مورد تكاليف و اوامر و نواهى مى گردند، و عصيان ملائكه به همين است كه با امر و نهى خدا مخالفت كنند ولى ايـن حـرف درسـت نـيـسـت، چون در آيه چنين اشاره اى وجود ندارد آيه شريفه تنها مى خـواهـد بـفـرمـايـد: مـلائكـه مـحـض اطـاعـتـنـد، و در آنـهـا مـعـصـيـت نـيـسـت، و بـه اطـلاقـش شامل دنيا و آخرت هر دو مى شود، پس ملائكه نه در دنيا عصيان دارند و نه در آخرت، پس هيچ وجهى ندارد كه رازى تكليف ملائكه را مختص به آخرت بداند.

و نـيـز تـكليف ملائكه از سنخ تكليف معهود در مجتمع بشرى ما نيست، چون در بين ما انسان هـاى اجـتـمـاعـى تـكـليـف عـبـارت از ايـن اسـت كـه تـكـليـف كـنـنـده اراده خـود را مـتـعـلق بـه فعل مكلف كند، و اين تعلق امرى است اعتبارى، كه دنبالش پاى ثواب و عقاب به ميان مى آيـد، يـعـنـى اگـر مـكلف موجودى داراى اختيار باشد، و به اختيار خود اراده تكليف كننده را انـجام بدهد، مستحق پاداش مى شود، و اگر ندهد سزاوار عقاب مى گردد، و در چنين ظرفى يـعـنى ظرف اجتماع، ونسبت به چنين تعلقى يعنى تعلق اعتبارى البته، هم فرض اطاعت هـسـت و هم فرض معصيت، هم ممكن است مكلف فعل مورد اراده تكليف كننده را بياورد و هم ممكن است نياورد.

امـا در غـير ظرف اجتماع مثلا در بين ملائكه كه زندگيشان اجتماعى نيست، و اعتبار در آن راه ندارد، تا فرض اطاعت و معصيت هر دو در آن راه داشته باشد، تكليف هم معناى ديگرى دارد، آرى مـلائكـه خـلقـى از مـخلوقات خدايند، داراى ذواتى طاهره و نوريه، كه اراده نمى كنند مگر آنچه خدا اراده كرده باشد و انـجـام نـمـى دهـنـد مـگـر آنـچـه او مأمورشـان كـرده بـاشـد، هـمـچـنـان كـه فـرمـود: (بـل عـبـاد مـكـرمـون لا يـسـبـقـونـه بـالقـول و هـم بامره يعملون )، و به همين جهت عالم فـرشـتـگـان جـزا و پاداشى نيست، نه ثوابى و نه عقابى، و در حقيقت ملائكه مكلف به تـكـاليـف تـكـوينى اند، نه امر و نهى هاى تشريعى، و تكاليف تكوينيشان هم به خاطر اختلافى كه در درجات آنان هست مختلف است، همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده : (و ما منا الا له مـقـام مـعـلوم )، و نـيـز از خـود مـلائكـه نـقـل كـرده كـه مـى گـويـنـد: (و مـا نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا).

و آيه شريفه مورد بحث بعد از آيات قبلى جنبه تعميم بعد از تخصيص را دارد، چون خداى تـعـالى نـخـست با بيانى خصوصى همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را ادب مـى آمـوزد، و در آخـر، خـطـاب را مـتـوجـه عـمـوم مؤمنـيـن مـى كـنـد، كـه خـود و اهـل بيت خود را ادب كنيد، و از آتشى كه آتش گيرانه اش خود دوزخيانند حفظ نماييد، و مى فهماند كه همين اعمال بد خود شما است، و در آن جهان بر مى گردد، و آتشى شده به جان خودتان مى افتد، آتشى كه به هيچ وجه خلاصى و مفرى از آن نيست.

در قيامت جزا عبارت است از خود عمل و عذر خواهى در آن روز بلااثر است

يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون

ايـن آيـه شـريـفـه خطابى است عمومى به همه كفار، خطابى است كه بعد از رسيدن كفار بـه آتـش دوزخ (و زبـان بـه عـذرخـواهـى گـشـودن، كـه اگر كفر ورزيديم، و يا گناه كـرديم عذرمان اين بود و اين بود) به ايشان مى شود كه امروز سخن عذر خواهى به ميان نـيـاوريد، چون روز قيامت روز جزا است و بس. علاوه بر اين، جزايى كه به شما داده شد عـيـن اعـمـالى است كه كرده بوديد، خود اعمال زشت شما است كه امروز حقيقتش برايتان به صـورت جـلوه كـرده اسـت، و چـون عـامـل آن اعـمـال خـود شـمـابـوديـد، عـامـل بـودنـتـان قـابـل تـغـيـيـر نـيـسـت، و بـا عـذرخـواهـى نـمـى تـوانـيـد عامل بودن خود را انكار كنيد، چون واقعيت، قابل تغيير نيست، و كلمه عذاب كه از ناحيه خدا عـليـه شما محقق شده باطل نمى شود. اين معنايى است كه از ظاهر خطاب در آيه استفاده مى شود.

ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد: عـذرخـواهـى كـفـار بـعـد از داخـل شـدن در آتـش اسـت، و عـذرخـواهـى خـود نـوعـى تـوبـه اسـت، و بـعـد از داخـل شـدن در آتـش ، ديـگـر تـوبه قبول نمى شود، و در معناى جمله (انما تجزون...) گـفـته اند: معنايش اين است كه در مقابل اعمالى كه كرده ايد آن جزايى را به شما مى دهند كه حكم ت لازمش مى داند.

و در ايـنـكـه آيـه مـورد بـحـث دنباله آيات سابق قرار گرفت، و در آن خطابى قهرآميز و تـهـديـدى جـدى شـد، اشـاره اى هـم بـه ايـن حـقـيـقـت هـسـت كـه نـافـرمـانى خداى تعالى و رسول او چه بسا كار آدمى را به كفر بكشاند.

يا ايها الذين امنوا توبوا الى اللّه توبه نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار...

معناى (توبه نصوح) كه خداوند به آن امر فرموده است

كـلمـه (نـصـوح ) از مـاده نـصـح اسـت كـه بـه مـعـنـاى جـسـتـجـو از بـهـتـريـن عـمـل و بهترين گفتارى است كه صاحبش را بهتر و بيشتر سود ببخشد، و اين كلمه معنايى ديگر نيز دارد، و آن عبارت است از اخلاص ، وقتى مى گويى : (نصحت له الود) معنايش ايـن اسـت كـه من دوستى را با او به حد خلوص رساندم، و اين معنايى است كه راغب براى ايـن كلمه كرده. و بنابر گفته وى، توبه نصوح مى تواند عبارت باشد از توبه اى كـه صـاحبش را از برگشتن به طرف گناه باز بدارد، و يا توبه اى كه بنده را براى رجـوع از گـنـاه خـالص سـازد، و در نتيجه، ديگر به آن عملى كه از آن توبه كرده بر نگردد.

بـعـد از آنـكـه مؤمنـين را امر فرمود كه خود و اهل بيت خود را از آتش حفظ كنند، در اين آيه بـراى نوبت دوم - البته به طور عمومى - به همه مؤمنين مى فرمايد: توبه كنند، و سـپـس بـا تـعـبـيـر عـسـى ايـن امـيـد را كـه خـدا گـنـاهـانـشـان را بـپـوشـانـد، و آنـان را داخل بهشتهايى كند كه نهرها از زير آن روان است، متفرع بر آن فرمان كرده است.

(يـوم لا تـخـزى اللّه النبى و الذين امنوا معه ) - راغب مى گويد: وقتى درباره كسى گفته مى شود: (خزى الرجل )، كه دچار انكسار شده باشد، يا انكسار از ناحيه خودش و يا از ناحيه ديگران، انكسارى كه از ناحيه خود شخص به او دست مى دهد، همان حياى مفرط و بـرون از حـد اعـتـدال اسـت، كـه مـصـدرش (خزايت ) مى آيد، و انكسارى كه از نا حيه ديـگـران بـه او مـى رسـد، كه نوعى خوار شمردن هم ناميده مى شود، مصدرش (خزى ) اسـت و امـا (اخزاء) هم از (خزايت ) مى آيد و هم از (خزى )، آنگاه مى گويد: نظير اين مطلب كه درباره كلمه (خزى ) گفتيم، در دو كـلمـه (ذل ) و (هان ) مى آيد، ذلت و هوانى كه خود آدمى در نفس خود ايجاد مى كـنـد، و فـضـيـلتـى پـسـنـديـده اسـت، مـصـدرش ‍ (هـون ) - بـه فـتـحـه هـا -، و (ذل ) - به فتحه ذال - است، و ذلت و هوانى كه از ناحيه غير به انسان مى رسد، و يـكـى از رذائل اخـلاقـى اسـت، مـصـدرش (هـون ) - بـه ضـمـه هـاء - و (ذل ) - به ضمه ذال - است.

دو احتمال در معناى جمله :(يوم لا يخزى الله النبى و الذين آمنوا معه....)

بـنـابـرايـن، كـلمـه (يـوم ) در آيـه شـريـفـه ظـرف اسـت بـراى مـطـالب قـبـل. و معناى آيه اين است كه به سوى خدا توبه كنيد كه اميد است خداى تعالى گناهان شما را بپوشاند و داخل بهشتتان كند، در روزى كه خداوند شخصيت پيغمبر و مؤمنين را نمى شـكـنـد، يعنى ايشان را از كرامت محروم نمى سازد، و وعده هاى جميلى كه به آنان داده بود خلف نمى كند.

(النـبى و الذين امنوا معه ) - در اين آيه مطلب مقيد شده به مؤمنين كه با پيامبرند، و اعتبار معيت و با پيامبر بودن براى اين است كه بفهماند صرف ايمان آوردن در دنيا كافى نيست، بايد لوازم ايمان راهم داشته باشند، و آن اين است كه ملازم با پيامبر باشند، و او را به تمام معناى كلمه اطاعت كنند، و مخالفت و بگو مگو با وى نداشته باشند.

احـتـمـال هـم دارد كـه جـمـله (الذيـن امـنـوا) مـبتدا باشد، و كلمه (معه ) خبر آن، و جمله (نـورهـم يـسعى...) خبر دومش، و جمله (يقولون...)، خبر سومش باشد، و معناى آيه چنين باشد: روزى كه خدا پيامبر خود را خوار نمى كند، و روزى كه (الذين امنوا - ايمان آورنـدگـان ) بـا اويـنـد، و از او جـدا نـمـى شوند، و آن جناب هم از ايشان جدا نمى شود. واحـتـمـال، احـتـمـال خوبى است، و لازمه اش ‍ اين است كه از خاصيت سه گانه عدم خزى، سعى نور، و درخواست اتمام آن، اولى مخصوص پيامبر، و دومى و سومى مخصوص ‍ مؤمنين با او باشد، مؤ يد اين احتمال آيه سوره حديد است كه مسأله به راه افتادن نور در پيش پاى طرف راست را خاص مؤمنين مى دانست، و مى فرمود: (يوم ترى المؤمنين و المومنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم...). احتمال هم دارد كه كلمه (معه ) متعلق باشد بـه جـمـله (امـنـوا و جـمـله نـورهـم يـسـعـى ...)، اوليـن خبر و آن ديگرى دومين خبر براى (الذين ) باشد، كه بنابر اين، معنا چنين مى شود: روزى كه خدا پيامبرش را خوار نمى كـنـد، و كسانى كه به او ايمان آوردند، و در نتيجه با او هستند، اولا نورشان در جلو و در دسـت راسـتـشـان در حـركـت اسـت، و ثـانـيـا مـى گـويـنـد پـروردگـارا نـور مـا را كامل كن.

(نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم ) - عين اين مضمون در آيه شريفه (يوم ترى المؤمنـيـن و المـومـنـات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم ) بود، و ما در آنجا مقدارى پـيـرامـونـش بـحـث كـرديـم، در ايـنـجـا تـنـهـا ايـن را اضـافـه مـى كـنـيـم كـه احتمال دارد نورى كه در پيش ‍ روى آنان به حركت در مى آيد نور ايمان باشد، و نور دست راستشان نور عمل باشد.

مقصود از دعاى مؤمنين در قيامت : (ربنا اتمم لنا نورنا...)

(يـقـولون ربـنـا اتـمـم لنـا نـورنـا و اغـفـر لنـا انـك عـلى كل شى ء قدير) - از سياق بر مى آيد مغفرتى كه مؤمنين درخواست مى كنند سبب تماميت نور و يا حداقل ملازم با تماميت نور باشد، در نتيجه آيه شريفه مى رساند كه مؤمنين در آن روز نـور خـدا را نـاقـص مـى بـيـنـنـد، و چـون نـور آن روز ايـمـان و عـمـل صـالح امـروز اسـت، مـعـلوم مـى شـود نـقـصـى در درجـات ايـمـان و عـمـل خـود مـى بـيـنـنـد، و يـا مـى بـيـنند كه آثار گناهان در نامه اعمالشان جاى عبوديت را گـرفـتـه، و در آن نـقـاط عـمـل صالحى نوشته نشده، و آمرزش گناهان كه درخواست دوم ايشان است، تنها باعث آن مى شود كه گناهى در نامه نماند، ولى جاى خالى آن گناهان را چـيـزى پر نمى كند، لذا در خواست مى كنند، خدا نورشان را تمام كند، آن نقاط خالى را هم پر كند، و آيه شريفه (و الذين امنوا باللّه و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهما جرهم و نورهم ) هم به اين معنا اشاره دارد.

مراد از امر به جهاد با منافقين به پيامبر اكرم (ص)

يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماويهم جهنم و بئس المصير

مـراد از (جـهـاد بـا كـفـار و مـنـافـقين ) بذل جهد و كوشش در اصلاح امر از ناحيه اين دو طـايـفه است، و خلاصه منظور اين است كه با تلاش پى گير خود جلو شر و فسادى كه ايـن دو طايفه براى دعوت دارند بگيرد، و معلوم است كه اين جلوگيرى در ناحيه كفار به اين است كه حق را براى آنان بيان نموده، رسالت خود را به ايشان برساند، اگر ايمان آوردنـد كـه هيچ، و اگر نياوردند باايشان جنگ كند. و در ناحيه منافقين به اين است كه از آنـان دلجـويـى كـنـد و تـاءليـف قـلوب نـمايد، تا به تدريج دلهايشان به سوى ايمان گرايش يابد. و اگر همچنان به نفاق خود ادامه دادند، جنگ با منافقان (كه شايد ظاهر آيه شريفه هم همين باشد)، سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر آن جارى نشده، و آن جناب در تمام عمر با هيچ منافقى نجنگيده، ناگزير بايد كلمه (جاهد) را به همان معنايى كه كرديم بگيريم.

بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از جهاد، سخت گيرى با آنان در اقامه حدود است، چون بيشتر كسانى كه در عهد رسول خد(ص) حد مى خوردند، همين منافقين بودند. ولى خواننده عزيز خودش به نادرستى اين سخن واقف است.

بحث روايتى

رواياتى در ذيل آيات نخست سوره تحريم و شأننزول آن آيات

قمى در تفسير خود به سندى كه به ابن السيار دارد، از او از امام صادق (عليه السلام) روايـت كـرده كـه در تـفـسـيـر آيـه (يـا ايـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا احـل اللّه لك تـبـتـغـى مـرضـات ازواجـك ) فـرمـوده اسـت : عـايـشـه و حـفـصـه روزى كـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در خانه ماريه قبطيه بودند به گوش نشستند، و بعدا به آن جناب اعتراض كردند كه چرا به خانه ماريه رفتى، حضرت سوگند خورد كـه و اللّه ديـگـر نـزديك او نمى شوم، خداى تعالى در اين آيه آن جناب را عتاب كرد كه چرا حلال خدا را بر خود حرام كردى، كفاره قسم را بده، و همچنان به همسرت سر بزن.

و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب از مردى پرسيدم كه به همسرش گفته : تو بر من حرامى، حضرت فرمود: اگر مـن حـاكـم مـبـسـوط اليـد بـودم تـوى سـرش مـى زدم و مـى گـفـتـم خـدا او رابـر تـو حـلال كـرده، بـه چـه اجـازه اى بر خود حرامش مى كنى ؟ بله اين مرد سخنى كه گفته هيچ اثـرى نـدارد، و زنـش هـمـچـنـان زن او اسـت، تـنـهـا دروغـى بـه زبـان خـود رانـده، و به حـلال خـدا گـفـتـه كه تو بر من حرامى، و گرنه با اين كلام نه طلاقى واقع شده و نه كفاره اى لازم مى شود.

عـرضـه داشـتـم : پـس آيـه شـريـفـه (يـا ايـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا احـل اللّه لك )، چـه مـى گـويـد؟ ايـن آيـه كـفـاره را واجـب كـرده اسـت ؟ فـرمـود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ماريه را در عين اينكه همسرش بود بر خود حرام كـرد، و سـوگـند خورد كه به او نزديك نشود، و كفاره اى كه بر آن جناب واجب شد كفاره سوگند بود، نه كفاره تحريم.

و در الدر المـنـثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه، به سندى صـحـيـح از ابـن عـبـاس روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) هر وقت به خانه همسرش سوده مى رفت، در آنـجـا شـربـتـى از عـسـل مـى نـوشيد، روزى از منزل سوده در آمد و به خانه عايشه رفت، عـايـشـه گـفت : من از تو بويى مى شنوم، از آنجا به خانه حفصه رفت ، او هم گفت من از تـو بـويـى مـى شـنـوم. حضرت فرمود: به گمانم بوى شربتى باشد كه من در خانه سـوده نـوشـيـدم، و و اللّه ديـگر نمى نوشم، خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه (يا ايها النبى لم تحرم ما احل اللّه لك...).

مؤلف: ايـن حـديـث بـه طـرق مـخـتـلف و الفـاظـى مـخـتـلف نـقـل شـده، ليـكـن بـه روشـنى با آيات مورد بحث كه همه در يك سياق قرار دارند تطبيق نمى شود.

و نـيز در آن كتاب است كه ابن سعد و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : عـايـشه و حفصه خيلى به هم علاقمند بودند و با هم مى جوشيدند، روزى حفصه به خانه پـدرش عـمـر رفـت، و بـا پـدر گـرم گـفـتـگـو شـد، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) وقـتى خانه را از حفصه خالى ديد، فرستاد كـنـيـزش بـيـايد، و با كنيزش در خانه حفصه بود، و اتفاقا آن روز روزى بود كه بايد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به خانه عايشه مى رفت، عايشه آن جناب را با كـنـيزش در خانه حفصه يافت، منتظر شد تا بيرون بيايد، و سخت دچار غيرت شده بود، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كنيزش را بيرون كرد، و حفصه وارد خانه شد و گـفـت : مـن فـهـمـيـدم كـه چـه كسى با تو بود، به خدا سوگند تو با من بدى مى كنى. رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) فرمود. به خدا سوگند راضيت مى كنم، و من نـزد تو سرى مى سپارم آن را حفظ كن. پرسيد آن سر چيست ؟ فرمود: آن اين است كه به خـاطـر رضـايـت تـو ايـن كـنيزم بر من حرام باشد و تو شاهد آن باش. حفصه چون اين را شـنـيـد نـزد عـايشه رفت و سر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را نزد او فاش ‍ سـاخـت، و مـژده اش داد كـه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كنيز خود را بر خود حرام كرد، همين كه حفصه اين عمل خلاف را انجام داد، خداى تعالى پيامبر گراميش را بر آن واقـف سـاخـت، و در آخـر فـرمـود: (يـا ايـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا احل اللّه لك.)

مؤلف: اين روايت هم آنطور كه بايد به روشنى با آيات مورد بحث و مخصوصا با جمله (عـرف بـعـضـه و اعـرض عـن بـعـض ) نـمى سازد، زيرا ظاهر عبارت اين است كه خداى تعالى بعضى از خلافكاريهاى آن دو زن را بيان كرد، و همه را بيان نكرد، و ظاهر عبارت

(يـا ايـهـا النـبـى ) ايـن اسـت كـه هـمـه آن اسـرار را بـراى رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) فاش ساخت، و به آن جناب عتاب كرد كه چرا چيزى را كه پروردگارت برايت حلال كرده بر خود حرام مى كنى.

و نـيـز در آن كـتـاب كه طبرانى و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه (و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا) گفته : حفصه در خانه خودش به درون اطاق رفت و ديد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در حجره او با ماريه كنيزش عـمل زناشويى انجام مى دهد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به حفصه فرمود: جـريـان را بـه عـايـشـه خـبر مده تا من به تو بشارتى بدهم، و آن بشارت اين است كه پدرت بعد از من و بعد از ابو بكر زمامدار مسلمانان مى شود.

حـفـصـه بـلافـاصـله خـبـر را بـه عـايـشـه رسـانـيـد، عـايـشـه از رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) پرسيد: چه كسى به تو خبر داد كه پدر من و پدر حفصه بعد از تو زمامدار مى شوند؟ فرمود: خداى عليم و خبير، عايشه گفت : من ديگر بـه روى تـو نـظـر نـمـى كـنـم تـا مـاريـه را بـر خـود حـرام كـنـى، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هم او را بر خود حرام كرد، و اينجا بود كه آيه شريفه (يا ايها النبى لم تحرم...) نازل گرديد.

نقد و بررسى روايات فوق

مؤلف: روايـات در ايـن باب بسيار زياد، و بسيار مختلف است، و در بيشتر آنها آمده كه مـاريـه را بـه خـاطر كلام حفصه بر خود حرام كرد، نه به خاطر كلام عايشه، و گوينده (مـن انـبـاك هـذا - چـه كـسـى ايـن را به تو خبر داد) حفصه بود، نه عايشه، و منظور حفصه از اين سوال اين بود كه چه كسى به تو خبر داد كه من جريان ماريه را به عايشه رساندم.

و ايـن روايـات با همه كثرتش در عين حال، ابهامى را كه در جمله (عرف بعضه و اعرض عـن بـعـض هـسـت )، بـر طـرف نـكـرده و روشـن نـكـرده كـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) بـراى چه كسى بعضى از داستان را تعريف كـرد، و از بعضى ديگرش صرفنظر نمود. بله در روايتى كه ابن مردويه از على (عليه السلام) نـقل كرده آمده است كه هيچ انسان بزرگوارى به خود اجازه نمى دهد ته و توى يـك مـاجـرا را در آورد، بـراى ايـنـكـه خـداى عـزوجـل (دربـاره رسـول گـرامـيـش ) مى فرمايد: (عرف بعضه و اعرض عن بعض ) قسمتى از داستان را بـا پـى گـيـرى كـشـف كرد، و از بقيه آن صرفنظر نمود. و نيز در روايتى كه ابن ابى حـاتـم، از مـجـاهـد و ابـن مـردويـه از ابـن عـبـاس ‍ نـقـل كـرده انـد آمـده كه آن قسمتى را كه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) پى گيرى و كشف كرد مسأله ماريه بود، و آنچه را كه از پى گيريش صرفنظر نمود مسأله زمامدارى ابو بكر و عمر بعد از رحلت خود بود، چون ترسيد اشاعه پيدا كند.

اشـكالى كه متوجه اين دو روايت است اين است كه كجاى اين كار كرامت و بزرگوارى است، آيـا افـشا كردن ماجراى ماريه (كه يك مسأله خانوادگى بزرگوارى است )؟! و يا پنهان كـردن زمـامـدارى ابو بكر و عمر بزرگوارى است ؟ يا اينكه اگر كرامتى باشد در عكس ‍ ايـن قـضـيـه اسـت ؟ يـك انـسـان بـزرگـوار هـمـواره مـسـائل خـانـوادگـى و نـامـوسـى خـود را پـنـهـان مـى دارد، و مسائل اجتماعى را در اطلاع همه مى گذارد.

شأن نزول آيه تريم به نقل عمر بن الخطاب

علاوه بر اين، سبب نزول آيه از عمر بن خطاب به چند طريق روايت شده، و در روايات او اسمى از اين ماجرا برده نشده، مثلا در عده اى از كتب حديث نظير بخارى و مسلم و ترمذى از ابـن عـبـاس روايـت شده كه گفت : من همواره حريص بودم ، از عمر جريان دو نفر از همسران رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) را كـه آيـه (ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قـلوبكما) درباره آنان نازل شده بپرسم : تا آنكه سالى عمر به حج رفت، من نيز با او حـج كـردم، در بـيـن راه عـمـر از جـاده مـنـحـرف شـد، (مـن حـس كردم مى خواهد دست به آب بـرسـانـد) مـشـك آب را گرفتم، و با او رفتم، ديدم بله در نقطه اى نشست، ايستادم تا كارش تمام شد، بعد آب به دستش ريختم تا وضو بگيرد، (و يا دست خود را بشويد).

آنـگـاه گـفـتـم : اى امـيـرالمؤمنـيـن آن دو زن از زنـان رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) كه خداى تعالى درباره شان فرموده : (ان تـتـوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما) كيانند؟ گفت : اين از تو عجب است، اى ابن عباس، آن دو زن عـايـشـه و حـفـصـه بـودنـد، آنـگـاه شـروع كـرد جـريـانـشـان را بـرايـم نقل كرد.

و گفت : ما مردم قريش و اهل مكّه زنان را توسرى خور خود داشتيم، و بر آنان مسلط بوديم، و چـون بـه مـديـنـه مـهاجرت كرديم، به مردمى برخورديم كه توسرى خور زنان خود هـسـتـنـد، و زنـانـشان بر آنان تسلط دارند، رفته رفته زنان ما هم شروع كردند از زنان مدينه چيز ياد گرفتن، روزى من به همسرم غضب كردم، و با او قهر نمودم، ولى او مرتب از در آشتى در مى آمد، و من آشتى نمى كردم، همسرم گفت چرا آشتى نمى كنى، (تو كه از پـيـغـمـبـر بـالاتـر نـيستى )، به خدا قسم زنان پيغمبر اگر بين يكى از آنها با پيغمبر اختلافى بيفتد، اين كدورت بيش از يك روز طول نمى كشد، روز قهر مى كند و شب آشتى. گفتم : زنان پيغمبر هم هر كدامشان چنين كنند زيانكارند.

آنگاه گفت : و منزل من در مدينه در محله عوالى بود، و مرا همسايه اى از انصار بود، كه با او نـوبـت گذاشته بودم، يكبار او به خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مى رفت و خبر وحى و اخبار ديگر را براى من مى آورد، و يك نوبت من مى رفتم.

در ايـن بـيـن چـنـد روزى داشتيم با آن همسايه صحبت مى كرديم، كه قبيله غسان دارند اسب هـاى خـود را نـعـل مى كنند كه به جنگ ما بيايند، روزى به طرف خانه آمد و درب خانه مرا كـوبـيد و گفت : حادثه مهمى رخ داده، پرسيدم : آيا قبيله غسان آمده ؟ گفت نه، حادثه اى كـه از حـمـله غـسـان مـهـم تـر اسـت، و آن ايـن اسـت كـه رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) زنان خود را طلاق داده. من در دلم گفتم اى داد و بـيـداد حـفـصـه دخـتـرم بـيـچـاره شـد، و مـن ايـن را هـمـيـشـه پـيـش بـيـنـى مـى كـردم كـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نتواند با دختر من زندگى كند، و سرانجام او را طلاق دهد، همين كه نماز صبح را خوانديم، لباس خود را پوشيدم و به طرف خانه حفصه روان شـدم، ديـدم حـفـصـه گـريـه مـى كـنـد. پـرسـيـدم آيـا رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) تو را طلاق داد؟ گفت : نمى دانم، ولى از من كـنـاره گـيـرى كـرده و در مـشـربـه (نـام بـاغـى اسـت كـه مـاريـه در آن مـنـزل داشـت، و به همين مناسبت آن باغ را مشربه ام ابراهيم مى گفتند) عزلت گزيده. من بـه طـرف مـشـربـه رفـتـم، در آنـجـا بـه غـلامـى سـيـاه بـرخـوردم، گـفـتـم از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) اجـازه بـگـيـر داخـل شوم غلام سياه برگشت و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزى نفرمود، ناگزير بـه طـرف مـسـجـد رفـتـم و پـيـرامـون مسجد جمعيتى را ديدم كه مى گريستند، پهلوى آنها نشستم.

ولى نـتـوانـسـتـم خود را آرام كنم، دوباره برخاستم نزد غلام سياه آمده گفتم برايم اجازه بـگـير. غلام به درون رفت و برگشت، و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزى نگفت، هـمـيـن كـه خـواسـتـم بـرگـردم، غـلام صـدايـم زد كـه بـرگـرد و داخـل شـو، حـضـرت اجـازه فـرمـودنـد، داخـل مـنـزل شـدم ديـدم رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) بـه حـصـيرى تكيه كرده و خشونت حصير در بـدنـش اثـر گـذاشـتـه. عـرض كـردم : يـا رسـول اللّه آيا زنان خود را طلاق گفته اى ؟ فرمود: نه، عرض كردم : اللّه اكبر، يا رسول اللّه ما مردم قريش ‍ همواره مسلط بر زنان خود بوديم، از روزى كه وارد مدينه شده ايم زنان ما بدهوا شده اند، چون در مدينه زنان بـر مـردان مـسـلطـنـد، روزى مـن به همسرم خشم كردم ، ولى او بدون اينكه پروايى داشته بـاشـد و بـه خـشـم مـن اعتنايى بكند با من گفت و شنود و نشست و برخاست كرد، من به او پـرخـاش كـردم كـه مـثـلا چـقـدر پـررويـى گـفـت : پررويى ندارد، به خدا سوگند زنان رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) همين طورند، اگر كدورتى پيش بيايد بيشتر از يك روز طول نمى كشد، شبش با آن حضرت گفت و شنود مى كنند، مـن در پـاسـخ همسرم گفتم زنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هم بد مى كنند، هـر كـس ايـن كـار را بـكـنـد زيانكار است، بعدا روزى به خانه دخترم حفصه رفتم، از او پـرسـيـدم آيـا شـمـا زنان پيامبر اينطوريد كه سر به سر آن جناب مى گذاريد، و اگر قـهر هم بكنيد تا شب بيشتر ادامه نمى دهيد؟ حفصه گفت : آرى، گفتم : هر كس از شما چنين كند بدبخت و زيانكار است، براى اينكه چه امنيتى داريد، از اينكه خداى تعالى به خاطر خـشـم رسـولش بـر شـمـا خـشـم كـنـد؟ و آيـا بـعـد از خـشـم خـدا جـز هـلاكت چه خواهد بود، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) چون اين را شنيد تبسم كرد.

عـرض كـردم مـن هـمـواره بـه حـفـصـه سـفـارش كـردم سـر بـه سـر رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) مـگـذار، و از او چـيـزى درخـواسـت مكن، هر چه خـواسـتـى بـه خود من بگو تا برايت فراهم كنم، و اگر هؤ ويت از تو قشنگ تر بود، و نـزد رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله وسـلم) مـحـبـوب تـر بـود تـحـريـك نـشـوى، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بار ديگر تبسم كرد.

(مـن چـون آن جـنـاب را خـوشـحـال ديدم ) عرض كردم اجازه مى دهى خودمانى و آزاد بنشينم ؟ فـرمـود بـله. همينكه اجازه داد سرم را بلند كردم و نگاهى به اطراف خانه افكندم، بجز سـه قـطـع پـوسـت دبـاغـى نـشـده چـيـزى نـيـافـتـم، عـرض كـردم : يـا رسول اللّه دعا بفرما و از خدا وسعتى براى امتت درخواست كن، مردم فارس و روم با اينكه خـدا را نـمـى پـرسـتـنـد چـه زنـدگـى مـرفـه و گـشـاده اى دارنـد، تـا ايـن را گـفـتـم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) برخاست و نشست، آنگاه فرمود: اى پسر خطاب آيا (از دارايى روم و فارس و تهى دستى من و امتم نسبت به حقانيت دين من ) به شك افتادى ؟ آخر آنها مردمى كافرند، و خداى تعالى هر سهمى كه از خوشى زندگى داشته اند همه را در دنـيـا بـه آنـان داده. و رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) (در هـمان ايام ) سـوگـند ياد كرده بود كه به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در اين باب مورد عتاب قرار داده، و برايش كفاره سوگند را واجب كرده بود.

مؤلف: ايـن داسـتـان از عـمـر بـن خـطـاب بـه طـور مـخـتـصـر و مـفـصل به چند طريق نقل شده، - و ليكن به طورى كه ملاحظه مى كنيد - اين روايت هيچ سـخـنـى دربـاره اينكه سرى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به بعضى از هـمـسرانش سپرده بود چه بوده ؟ ندارد، و نيز در آن نيامده كه آن چه افشا كرد چه بوده و آنچه از افشايش اعراض فرمود چه بوده، با اينكه مهم به دست آوردن اين معانى است.

و در عـيـن حـال از ظـاهـر ايـن روايـت بـرمـى آيـد كـه مـراد از تـحـريـم حـلال در آيـه شـريـفه اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) تمامى زنان خـود را بـر خـود حـرام كرده بوده، با اينكه آيه شريفه غير اين را مى فرمايد، چون آيه شـريـفـه دلالت دارد بـر ايـنـكـه آن جـنـاب در صـدد تحصيل رضاى همسرانش بوده و به خاطر دلخوشى آنان چيزى را بر خود حرام كرده، علاوه بر اين در اين روايات نيامده كـه چـرا مسأله تـوبـه را بـه دو نـفـر از زنـان آن حضرت اختصاص داد و فرمود: (ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه...).

رواياتى راجع به اينكه منظور از (صالح المؤمنين) على (ع) است

و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير روايت آورده كه گفت : من از امام باقر (عليه السلام) شـنـيـدم مـى فـرمـود: منظور از صالح المؤمنين در آيه شريفه (ان تتوبا الى اللّه فـقـد صـغـت قـلوبـكـمـا و ان تـظـاهـرا عـليـه فـان اللّه هـو مـوليـه و جبريل و صالح المومنين ) على بن ابى طالب (عليه السلام) است.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـردويـه از اسـمـاء بـنـت عـمـيس روايت كرده كه گفت : از رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) شنيدم آيه (ان تتوبا...) را تلاوت مى كرد تا مى رسيد به جمله و صالح المؤمنين و مى فرمود: صالح المؤمنين على بن ابى طالب است.

مؤلف: صـاحـب تـفـسـيـر بـرهـان بـعـد از نـقـل روايـت ابـى بـصـيـر كـه در سـابـق نـقـل كـرديـم گـفته است : محمد بن عباس در اين معنا پنجاه و دو حديث از طرق خاصه و عامه جـمـع آورى كـرده، آنـگـاه خـود صـاحـب بـرهـان مـقـدارى از آن احـاديـث را نقل كرده است.

چگونه اهل خود را از آتش حفظ كنيم (قوا انفسكم و اهليكم نارا...)

و در كـافـى بـه سـند خود از عبد الاعلى مولاى آل سام از امام صادق (عليه السلام) روايت كـرده كـه فـرمـود: وقـتـى آيـه (يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا قـوا انـفـسـكـم و اهـليـكـم نـارا) نـازل شـد، مـردى از مؤمنـيـن نـشـسـت و شروع كرد به گريه كردن، و گفتن اينكه من از نـگـهـدارى نـفـس خـودم عاجز بودم، اينك مأمور نگهدارى از زن و فرزند خود نيز شده ام. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به او فرمود: در نگهدارى اهلت همين بس است كه به ايشان امر كنى آنچه را كه به خودت امر مى كنى، و ايشأن را نهى كنى از آنچه كه خودت را نهى مى كنى.

و نـيـز در كـافـى بـه سـنـد خـود از سـمـاعـه از ابـى بـصـيـر روايـت كـرده كـه ذيـل آيـه (قـوا انفسكم و اهليكم نارا) گفته : از امام پرسيدم چگونه زن و فرزند را از آتـش دوزخ حـفـظ كنم ؟ فرمود: آنها را امر كن بدانچه كه خدا امر كرده، و نهى كن از آنچه خـدا نـهـى كـرده، اگـر اطـاعـتـت كـردنـد كـه تـو ايـشان را حفظ كرده اى، و به وظيفه ات عـمـل نـموده اى، و اگر نافرمانيت كردند خودشان گنهكارند، تو آنچه را بر عهده داشته اى ادا كرده اى.

مؤلف: ايـن روايـت را بـه طـرقـى ديـگـر از ذرعـه از ابـى بـصـير از آن امام بزرگوار نقل كرده.

و در الدر المـنـثـور اسـت كه : عبدالرزاق، فاريابى، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ابن جـريـر، ابـن مـنـذر، حـاكـم (وى حـديـث را صـحـيـح دانـسـتـه )، و بـيـهـقـى در كـتـاب المـدخـل، از عـلى بـن ابـى طالب روايت آورده اند كه در تفسير آيه (قوا انفسكم و اهليكم نارا) فرمود: خود و زن و بچه خود را تعليم خير دهيد، و آنان را ادب نماييد.

و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـردويـه از زيـد بـن اسـلم روايـت كـرده كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) آيه شريفه (قوا انفسكم و اهليكم نارا) را تـلاوت كـرد، و سـپـس در پـاسـخ كـسـانـى كـه پـرسـيـدنـد چـگـونـه اهل خود را از آتش حفظ كنيم ؟ فرمود: بدانچه خدا دوست مى دارد امرشان كنيد، و از آنچه خدا كراهت دارد نهى كنيد.

چند روايت پيرامون مراد از توبه نصوح و راجع به نور مؤمنين در روز قيامت

و در كافى به سند خود از ابى الصباح كنانى روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) پـرسـيـدم آيه شريفه (يا ايها الذين امنوا توبوا الى اللّه توبه نصوحا) بـه چـه مـعـنـا است ؟ فرمود: به اينكه بنده خدا از گناهى توبه كند، و ديگر آن گناه را مـرتـكـب نـشـود (ايـن تـوبـه نـصـوح و خـالص اسـت ). مـحـمـد بـن فـضـيـل مى گويد: من از حضرت ابى الحسن (عليه السلام) از اين آيه پرسيدم. فرمود: اينكه از گناه توبه كند و ديگر آن را تكرار نكند (تا آخر حديث ).

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـردويـه از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه گـفـت : معاذ بن جـبـل بـن رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) عـرضـه داشـت : يـا رسول اللّه توبه نصوح چيست ؟ فرمود: اينكه بنده خدا از گناهى كه كرده پشيمان شود و به درگاه خدا عذرخواهى كند، و ديگر آن گناه را مرتكب نشود، همانطور كه شير بعد از دوشيدن ديگر به پستان برنمى گردد.

مؤلف: روايات در اين معنا از طرق شيعه و سنى بسيار است.

و در كـافـى بـه سـنـد خـود از صـالح بـن سـهل همدانى روايت آورده كه گفت : امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه (يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم ) فرمود: اينان امـامـان مؤمنينند، كه در روز قيامت نورشان جلو پاى مؤمنين و طرف راست آنها به حركت در مى آيد. در نسخه اى ديگر آمده كه خود امامان جلو مؤمنين و طرف راست آنان به حركت در مى آيـنـد، و بـا نـور خـود راه مؤمنـيـن را روشـن مـى كـنـنـد، تـا آنـان را بـه مـنـزلهـاى اهل بهشت برسانند.

و در تـفـسـيـر قـمـى آمـده كـه ابـى الجـارود از امـام بـاقـر (عليه السلام) نقل كرده كه در تفسير آيه بالا فرموده : هر كس آن روز نور داشته باشد نجات مى يابد، و البته هر مومنى در آن روز نور دارد.