سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۳

عملی برتر از هزار رکعت نماز مستحبی

 

یکی از اعمال بسیار سفارش پس از پایان نماز، ذکر تسبیحات حضرت فاطمه زهرا (س) می باشد، چنانچه برای آن ثوابی بَس عظیم ذکر شده است.

عقیق: در این باره از امام صادق(ع) روایت شده است که ایشان بیان داشته اند: هر کس بعد از نماز واجب، تسبیح حضرت فاطمه زهرا(س) را بخواند و پس از اتمام تسبیح فوراً یک مرتبه «لا اله الا الله «بگوید، خداوند متعال او را می آمرزد و مورد بخشش خود قرار خواهد داد و در جایی دیگر می فرمایند: هر کس این تسبیح را بعد از نماز بگوید، پیش از آن که پاهایش را از حالت نماز بگرداند، آمرزیده شود و بهشت بر او واجب گردد و آن شخص بجا آورنده ی این عمل، نزد من از کسی که هر روز هزار رکعت نماز(مستحبی) بگذارد برتر است و آن تسبیح این است که بعد از هر نامز ۳۴مرتبه الله اکبر؛ ۳۳مرتبه الحمدالله؛ و ۳۳مرتبه سبحان الله بگوید.

پی نوشت:

۱- قمی. حاشیه مفاتیح الجنان.

۲- کریم خانی. ذکرهای آسمانی: ۷۳.

منبع:قدس

دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۳

خبر دادن از معانی صدای حیوانات توسط امام حسین (ع)ا

                

قطب الدین راوندی گوید : از امام حسین (ع) در سنین کودکی او - پیرامون آوای حیوانات سوال شد - برابر آنچه که محمد بن ابراهیم از او نقل کرده است - حضرت فرمود :

 هر گاه کرکس صدا کند میگوید : ای فرزند آدم ! هر چه میخواهی زندگی کن که سر انجام ان مرگ است.

هر گاه طاووس صدا کند میگوید : ای مولای من !  به خود ستم کردم و به ( زیبایی) و آراستگی خود مغرور شدم - مرا ببخشای .

هر گاه خروس صدا کند میگوید : هر که خدا را بشناسد یاد او را فراموش نمی کند .

هر گاه مرغ قدقد کند میگوید : ای خدای حق ! تو حقی و سخن تو حق است . ای الله ! ای حق !

هر گاه عقاب صدا کند میگوید : هر که خدا را فرمان برد به سختی نیفتد .

هر گاه کلاغ صدا کند میگوید : ای روزی رسان ! روزی حلال برسان .

هر گاه اردک صدا کند میگوید : آمورزش تو ای خدا ! آمورزش تو.

هر گاه دبسی ( پرنده ای کوچک شیره خرمایی رنگی که از انواع کبوتران صحرایی است ( احتمالا یاکریم باشد ))صدا کند میگوید : تو همان ذات کامل مطلقی که هیچ معبود  بحقی جز تو نیست - ای خدا !

هر گاه طوطی صدا کند میگوید : هر که پروردگتر خود را یاد کند - گناهش بخشوده شود .

هر گاه گنجشک صدا کند میگوید : از هر چه خدا را خشمگین کند - از او بخشایش میخواهم ( یا از او بخشایش بخواه )

هر گاه بلدرچین صدا کند میگوید : ای فرزند آدم چه قدر از مرگ غافلی ؟!

هر گاه بره صدا کند میگوید : مرگ برای پند آموزی بس است .

هرگاه بزغاله صدا کند میگوید : مرگ مهلتم نمیدهد از اینرو گناهم اندک است .

--   Phone: CAN-BUY-HERM  

علامه مصباح يزدي: اعتدالي كه عده‌اي مطرح مي‌كنند، در فرهنگ ديني، نامش التقاط است

به گزراش پايگاه اطلاع رساني آثار حضرت آيت‌الله مصباح يزدي، رئيس مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) قم در جمع تعدادي از بانوان دوره‌هاي آموزشي مباني اسلامي به تبيين اهميت فرهنگ در زندگي انسان و اهميت فرهنگ در انقلاب اسلامي پرداخت و اظهار داشت: رفتارهاي آدمي در بدو تولد تنها برخاسته از غريزه است و عامل ديگري در آن نقش ندارد. به مرور زمان آدمي نياز به محبت و نوازش پيدا کرده و کم‌کم به اسباب بازي و وسيله‌اي براي سرگرمي علاقمند مي‌شود. اما انسان در آن برهه نمي‌تواند چرايي رفتار خود را تبيين کند، بلکه تنها از آنجا که غريزه‌اش اقتضا کرده يا دلش خواسته است، عملي را انجام مي‌دهد. اينگونه رفتارها، هرچند همراه با نوعي ادراک است، اما بر اساس فکر و تعقل نيست، بلکه با تحريک عامل دروني بوده و چرايي درباره آن معنا ندارد.

علامه محمدتقي مصباح يزدي ادامه داد: به مرور زمان انسان به مرحله‌اي مي‌رسد که باتفکر و توجه به چرايي کار، آن را انجام مي‌دهد. اين جاست که در اثر عوامل مختلف، خوب و بد براي انسان مطرح شده و زمينه فرهنگ فراهم مي‌شود.


وي با بيان اين‌که در همه جوامع انساني همواه يک سلسله بايدها و نبايد‌ها مطرح بوده است، خاطر نشان کرد: از همين رو در علوم اجتماعي، فرهنگ پذيري يکي از ويژگي‌هاي انسان و وجه تمايز انسان‌ها از ساير حيوانات شمرده شده است و بر اين اساس گفته شده که هرقومي داراي فرهنگي است.

عضو خبرگان رهبري با اشاره به تعدد فرهنگ‌ها و نظريات دانشمندان در رد و اثبات آنها اظهار داشت: به قدري فرهنگ‌ها متعدد و متفاوت و گاه متضاد هستند که فيلسوفاني در صدد بر آمده اند تا به حل اين تضادها و روش برخورد هر فرهنگ با ديگر فرهنگ‌ها بپردازند و در اين زمينه نظرياتي نيز ابراز داشته اند. برخي معتقد شده اند که بايد همه فرهنگ‌ها را آزاد گذاشت و نمي‌توان کسي را مجبور به پذيرش فرهنگي کرد، چرا که همه اين فرهنگ‌ها محصول تفکرات انساني هستند يا به هر دليلي از سوي انسان‌ها پذيرفته شده اند که اين نظر، در واقع همان پلوراليسم فرهنگي است. از طرف ديگر عده‌اي معتقدند که همه فرهنگ‌ها نمي‌تواند صحيح باشد، بلکه بايد آنچه واقعا خوب است انجام شود و آنچه واقعا بد است ترک شود.


وي با اشاره به نگاه‌هاي مختلف فرهنگي ابراز داشت: برخي جامعه شناسان معروف مانند اگوست کنت و دورکهايم معتقدند که ريشه فرهنگ‌هاي مشهور امروزي، مربوط به دوران خاصي از زندگي بشر بوده و تدريجا دوران آن به پايان رسيده و کاملا برچيده خواهد شد. اين جامعه شناسان تقسيماتي براي زندگي بشر در نظر گرفته اند و معتقدند انسان در دوره‌اي در جنگل و مانند حيوانات زندگي مي‌کرده و اصلا خوب و بد و فرهنگ براي او مطرح نبوده است. کم‌کم بايدها و نبايدها در اثر عوامل مختلفي مانند اوهام و خيالات به وجود آمده است که هيچ اساس علمي ندارد. به تدريج اين بايدها و نبايدها، شكل علمي تري يافته است و قواعد و مقرراتي براي انسان‌ها در نظر گرفته شده و به نام دين ناميده شده است.


استاد برجسته فلسلفه حوزه علميه با اشاره به اين‌که در اين ديدگاه، دين در رديف اسطوره‌ها و خرافات قرار داده مي‌شود، گفت: اين جامعه شناسان معتقدند كه امروز دوران اسطوره ها، خرافات و دين گذشته است، چرا كه جهنم و بهشت را كسي نديده و قابل تجربه و آزمايش هم نيست و علم ثابت كرده كه همه اين اعتقادات اشتباه است و به مرور و با پيشرفت علم بساط دوره اوهام و دين جمع خواهد شد.


وي در ادامه با اشاره به اينكه به هر حال سؤال مهم و اساسي اين است كه آيا وجود بايدها و نبايدها، لازم است يا خير و اگر لازم است كدام بايدها و نبايدها را بايد بپذيريم، ادامه داد: اگر بگذريم از گروهي كه حدود نيم قرن است به وجود آمده و معتقدند هيچ بايد و نبايدي براي انسان لازم نيست و لذا سعي دارند با رفتارهاي هنجارشكنانه به مقابله با آن برخيزند، اكثر جامعه شناسان معتقدند كه وجود بايدها و نبايد‌ها لازم است.


علامه مصباح يزدي با اشاره به اينكه با دقت در اختلاف فرهنگ‌ها متوجه مي‌شويم كه ارزش‌هاي پذيرفته شده در هر قوم، در گرو لايه مبنايي زيرين نانويسايي است و بر اساس آن زيربناي فكري، بايدها و نبايدها يا خوب و بد تعريف مي‌شود.


وي ادامه داد: امروزه در دنيا، يكي از زيربنايي‌ترين تفكرات كه نانوشته هم هست، اين است كه بايد از زندگي حداكثر لذت را برد و اگر مواردي مانند سرقت، بد و جزء نبايد‌ها معرفي مي‌شوند، از ين روست كه سبب مي‌شود تا عده‌اي نتوانند از زندگي خود حداكثر لذت را ببرند و لذا همين بايدها و نبايدها نيز اثرشان تا لحظه مرگ است و نه بيش از آن.

آيت‌الله مصباح يزدي با بيان اينكه بر اساس اين نگاه، طبيعتا فرهنگي مطلوب خواهد بود كه بتواند زمينه بيشترين لذات مادي را براي بشر فراهم كند ادامه داد: در اين تفکر، ساير فرهنگ‌ها نيز به ميزاني كه با بايدها و نبايدها انسان را محدود مي‌كنند، نامناسب هستند.


وي با اشاره به دعوت پيامبران به توحيد و عمل صالح، اعتقاد به دين و فرهنگ ديني را در تقابل با فرهنگ غالب جهاني دانست و خاطر شان كرد: در فرهنگ ديني، اصل و ريشه فرهنگ، وحي الهي است كه براي راهنمايي بشر از طريق پيامبران فرستاده شده است و البته تفاوت ديگر اين فرهنگ با فرهنگ جهاني اين است كه مطابق فرهنگ ديني، اين جهان يك دوره جنيني براي زندگي حقيقي و اصلي در دنياي ديگر است و بايدها و نبايدهاي فرهنگ ديني سعادتمندي در آن زندگي اصلي و ابدي را نيز مورد توجه قرار داده است.


وي با بيان اينكه خداوند، بشر را براي زندگي ابدي و نه محدود خلق كرده و لذا براي سعادت ابدي وي نيز برنامه ريزي كرده است، اظهار داشت: بدين جهت، فرهنگ ديني داراي توجيه عقلاني و فلسفه‌اي مستحكم است، اما اصالت لذت هيچ فلسفه و توجيه عقلاني ندارد. اصل در فرهنگ غير ديني، عمل بر طبق خواهش دل است.

استاد اخلاق حوزه علميه قم با بيان اينكه ما بر سر دوراهي انتخاب فرهنگ ديني و غير ديني قرار گرفته ايم و بايد يكي را انتخاب كنيم، اظهار داشت: اين مسأله مهمترين مسأله زندگي بشري است كه متأسفانه بيشترين مسامحه درباره آن صورت مي‌گيرد.


عضو خبرگان رهبري گفت: صرف نظر از كساني كه مخالف دين بوده و دين را افيون ملت‌ها و مانع پيشرفت مي‌دانند، در بين دينداران سه گرايش و سه نوع برخورد با انتخاب فرهنگ وجود دارد: يك گرايش اين است كه اصالت را به زندگي مادي داده و معتقد است آنچه در زندگي اصالت دارد، همان خوراك، مسكن، پوشاك، تكنولوژي، صنعت و مانند اينها است، اما انسان داراي يك جنبه فرعي و حاشيه‌اي هم هست كه آن دين و آخرت است که البته خوب است، اما اصالت ندارد. همانگونه كه نقاشي در زندگي بشر جنبه حاشيه‌اي دارد، چرا كه هرچند نقاشي بسيار خوب است و گاه لذتي كه فرد از نگاه به تصوير نقاشي مي‌برد از غذا خوردن هم بيشتر است، اما با نبود نقاشي اختلال زيادي در زندگي انسان رخ نمي‌دهد.


وي به گرايش دوم نسبت به دين اشاره و خاطر نشان كرد: عده‌اي ديگر معتقدند كه انسان در كنار بعد جسماني داراي بعد معنوي و روحي هم هست كه دين مربوط به بعد معنوي انسان مي‌باشد. لذا عرصه دين از عرصه دنيا و حيات جسماني جدا است. در اين گرايش، يك سري امور مانند مسكن، پوشاك، صنعت و تكنولوژي، حكومت و مانند اينها براي زندگي دنيا ضروري است كه مربوط به عرصه دنياست و دين در اين زمينه نقشي ندارد، اما براي تقويت بعد معنوي انسان، نياز به دين داريم.


عضو خبرگان رهبري با اشاره به اينكه گرايش دوم در واقع، همان سكولاريسم است اظهار داشت: بر اساس همين نوع باور است كه رئيس‌جمهور اصلاحات معتقد بود، اگر دين بخواهد در عرصه آزادي ورود كند، گور خودش را كنده است.


اين فيلسوف اسلامي با اشاره به اينكه در گرايش سوم، همه زندگي در سايه دين، ارزش و مشروعيت مي‌يابد، ادامه داد:‌ بر اساس اين ديدگاه، دين بر همه امور حاكم است و ارزش هر چيزي را بايد با معيار دين سنجيد.


وي در ادامه با اشاره به اينكه اين سه نوع گرايش و به ويژه گرايش دوم يعني سكولاريسم، در ميان مسئولين ما نيز وجود داشته و دارد اظهار داشت: تفاوت شيوه نگاه‌ها و گرايش‌ها سبب شده كه از اول انقلاب تا كنون همواره اختلافاتي وجود داشته باشد. لذا عده‌اي معتقدند بايد به نحوي همه را قانع كرد.

علامه مصباح يزدي خاطر نشان كرد: اين عده معتقدند بايد دولتي سركار بيايد كه بتواند با تدبير، همه گرايش‌ها را راضي نگه دارد. لذا معتقدند نه بايد در پافشاري بر ارزشها و اصول ديني افراط كرد و نه بر فرهنگ جهاني، بلكه بايد اعتدال داشت و هر دوي آنها را بدون افراط در نظر گرفت. البته اين معناي اعتدال در فرهنگ ديني، نامش التقاط است.


وي با بيان اينكه بر اساس اين نگاه هم بايد به اسلام توجه كنيم و هم حقوق بشر غربي را پذيرفته و حقوق شهروندي را مطرح كنيم، ادامه داد: اين نهايت چيزي است كه سياستمداران، براي اداره كشور به ذهنشان مي‌رسد، اما نگاهي به سخنان و رفتار حضرت امام خميني(ره) نشان مي‌دهد كه ايشان حاضر نبود ذره‌اي از خدا و اسلام كوتاه بيايد. لذا در حالي كه مجاهدان در جبهه‌ها جان خود را فدا كرده و با تمام وجود جنگيدند، امام (ره) فرمود" خرمشهر را خدا آزاد كرد" و اسلام را در رأس همه امور مي‌دانست. اما متأسفانه امروزه ايمان و اعتقاد امام(ره) در بين مسئولين كمتر ديده مي‌شود.


عضو جامعه مدرسين حوزه علميه قم با اشاره به اهميت فرهنگ در انقلاب اسلامي اظهار داشت: آيا برداشتن تحريم‌ها مهمتر است يا فرهنگ؟ اگر قرار بود با انقلاب اسلامي، تحريم‌ها رفع شود يا دنيا ما را بپذيرد، چرا اصلا مردم انقلاب كردند؟ مگر آن زمان در حال تحريم بوديم يا دنيا ما را نپذيرفته بود؟ آيا به ميدان فرستادن چند فرزند، توسط مادراني كه به دست خودشان كفن بر تن گل هايشان پوشاندند، براي اين بود كه دنيا ما را بپذيرد؟ آيا پرپر شدن هزاران دسته گلي كه يكي از آنها به بسياري از اين مسئولان مي‌ارزيدند، براي رفع تورم و سيري شكم بود؟


وي با اشاره به لزوم كار و تلاش در زمينه فرهنگ اظهار داشت: همانگونه كه رهبري فرمودند شايد بتوان رخنه اقتصادي را با چيزهايي مانند سبد كالا جبران كرد، اما رخنه فرهنگي را نمي‌توان با اين کارها جبران کرد.


آيت‌الله مصباح يزدي با اشاره به تأكيد رهبري بر مسأله فرهنگ و تفسيرهاي نادرست عده‌اي از فرهنگ، اظهار داشت: در واقع فرهنگ همان بايد‌ها و نبايدهاي جامعه هستند كه بر اساس باورها، ارزش تلقي مي‌شوند. لذا نبايد اينگونه تفسير شود كه منظور رهبري از فرهنگ، گويش‌هاي قوميتي، رقص‌هاي محلي، غذاهاي سنتي و مانند اينها است. لذا بسيار بايد مراقب بود، مخصوصا در زماني كه كساني بر سركار بيايند كه تسامح را ترويج كنند تا حساسيت‌هاي ديني كم شود و كشته شدن آمر به معروف يك امر معمولي و كم اهميت جلوه كند.


وي با اشاره به اينكه نسل جوان ما در معرض انواع خطرات فرهنگي قرار دارد، اظهار داشت: بايد به گونه‌اي تلاش كرد كه زيربناي فكري آنها عوض شود و متوجه باشند كه هدف از زندگي، لذت بردن نيست و مردم هم انقلاب نكردند كه خوش باشند.


آيت‌الله مصباح يزدي در پايان با جمع بندي سخنان خود اظهار داشت: فرهنگ پذيري، ويژگي انسان است و فرهنگ به معناي باورها و ارزش‌هاست و فرهنگ ديني به معناي شناخت اين مسأله است كه انسان براي زندگي ابدي خلق شده و رفتار او در سعادت و شقاوت ابدي او تأثيرگذار است و لذا خداوند، بايدها و نبايدها را مشخص مي‌كند، و از اين رو بايد با آنچه كه با فرهنگ ديني اصطكاك داشته باشد به صورت فكري و مبنايي مقابله كرده و باورهاي فكري جوانان را تقويت كرد و طرح ولايت يكي از کارهايي است که در اين راستا صورت مي‌گيرد.

گفتني است اين مراسم 4 ارديبهشت ماه 93 در قم برگزار شد

جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۳

پیغام امام زمان به یک عالم

یکی از علما روز سیزده ماه رمضان، در جمکران خدمت اقا رسید و دیده بود چشمان مهدی فاطمه کوچک شده و زیر چشم آقا کبود شده .

پرسید: آقا چرا به این روز افتادید. فرمود از بس شیعه ها گناه میکنند و مرا اذیت میکنند. من از دست شیعه هایم به این روز افتادم.

من از سنیها توقع ندارم من از زرتشتیها و بهاییها و مسیحیها و یهودیها توقع ندارم ، من از بوداییها و هندوها توقع ندارم. از بچه شیعه های خودم توقع دارم

شما که معتقدید یابن الحسن میگویید. شما که معتقدید امام زمان در کار است ، شما چرا گناه میکنید؟ شما چرا معصیت میکنید ؟ شما چرا چشمانتان آلوده شده؟

شما چرا شکمهایتان پر از حرام شده شما چرا ربا خور و نزول خور شدید؟ شما چرا آمار طلاقتان اینقدر بالار فته؟ شما چرا آبروی امام زمان را در دنیا میبرید؟

امام زمان از دست من و تو دلش خونه. نه از دست سنیها نه از دست بهاییها...

آقا فرموده بود مردم گناه میکنند من شب تا صبح باید گریه کنم بگویم خدایا ببخشش این گریه کن حسینه

این مشکی پوش حسین منه . این بخاطر مادر کتک خوردم گریه کرده.

من باید هی واسطه شوم برای شما عذاب نیاید....

این جوانی که نه اهل نماز نه اهل خدا نه اهل تهجده ، خودش رو شیعه مهدی میدونه این قلب امام زمان رو تکه تکه نمیکند؟

این خانمی که بزک کرده خودش را درست میکند...... دختری که تا چشمش به فلان جوان میفتد ......

این زنی که هفت قلم آرایش میکند ...... این سیلی به صورت امام زمان نمیزند؟

امام زمان دلش از دست کی خون است؟ از دست مسیحیها؟ یهودیها ؟؟؟ یا چندتا شیعه مثل من و شما!!!

گریه کنید برای امام زمانتان توبه کنید با گریه کردنتان در خانه امام زمان

تا جاییکه قلب مهدی را بدست بیاوریم. تا جاییکه امام زمان به گریه هایمان ترحم کند...

هر کس چهل صبح «دعای عهد» را بخواند از یاوران قائم(ع) خواهد بود

از حضرت صادق(ع) نقل شده، که هر کس چهل صبح «دعای عهد» را بخواند از یاوران قائم(ع) خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدای قادر، او را از قبر برانگیزد تا در خدمت حضرتش باشد…

اگر این حقیر چهار دوره و در هر دوره چهل صبح این دعا را خواندم نه به طمع برانگیخته شدن و در کنار حضرت جنگیدن، که لیاقتم را صد چندان فروتر از آن می‌دانم؛ بلکه به امید دیدار حضرت، دوره پنجم خواندن دعا را آغاز کردم. عطش و اشتیاق دیدن حضرت مدّت‌ها بود که آتش به جانم می‌زد. با آنکه عبارات دعا را حفظ بودم، امّا نسخه دست‌نویس آن را پیش‌رو گذاشتم؛ زیرا دیدن آن کلمات، شور دیگری در وجودم برمی‌انگیخت. مثل روزهای پیش، وقتی به جمله «…اَللّهمَ اَرنی الطّلعَةَ الرَّشیدَةَ، وَالغرَّةَ الحَمیدَةَ،…» رسیدم که وصف وجنات حضرت است، بی‌اختیار اشکم روان شد و باز از دلم گذشت که ای کاش حضرتشان را می‌دیدم! حتّی برای لحظه‌ای. بلافاصله به خود نهیب زدم که تو کجا و دیدار حضرت کجا؟ با سوز و حسرت بیشتری دعا را زمزمه کردم و اشک ریختم. ناگهان صدایی در منزل آمد. حتماً کسی کاری واجب داشت که آن وقت صبح به در خانه‌ام آمده بود. خواستم دعا را قطع کنم. دلم نیامد.

به خواندن ادامه دادم به این نیّت که بعداً از صاحب دقّ‌الباب حلالیّت بگیرم. برای بار دوم و سوم و چهارم در زدند و هر بار محکم‌تر. از حسّ و حال درآمده بودم. حواسم به صدای در بود و اشکم خشک شده بود؛ امّا به هیچ وجه نمی‌توانستم از صد و شصت و یکمین دعای عهدم بگذرم. با شرمندگی از آن طرز دعا خواندن که الفاظش صرفاً لقلقه زبان بود نه سوز دل، دست به دعا برداشتم و نالیدم: همین است آقا جان! عفو بفرمایید اراده ضعیف و حواس پرتم را… بی‌لیاقتی‌ام… این دعا را نادیده بگیرید تا به جبرانش فردا به هزار سوز و گداز چنان دعایی بخوانم که…» دوباره در زدند. بلند و سمج و شاید عصبانی. نخیر! فایده‌ای نداشت. بی‌آنکه سجّاده را جمع کنم، رفتم تا در را باز کنم. سه تا از جوان‌های جلسات قرآن و نماز بودند؛ علی و محمّد و جواد. مرا که دیدند شرمنده سر به زیر انداخته و گفتند: کار واجبی داشتیم که مزاحم طاعات و استراحت شما شدیم.

همیشه این جوان‌ها با آن رو در بایستی همیشگی و سرخ و سفید شدنشان اشتیاقم را برای شوخی و سر به سرگذاشتن برمی‌انگیختند. گفتم: از ذکر و دعا و حسّ و حال که انداختیدم، کلّه صبح آمده‌اید، پدر در خانه‌ام را درآوردید بس که مشت و لگد و کلّه کوبیدید…

علی که سعی می‌کرد جلو خنده‌اش را بگیرد، گفت: دلیل داریم حاج آقا! امروز پنجشنبه است. دلمان گرفته، حاجت داریم. گفتیم برویم «جمکران» زیارت، بلکه حضرت قابل بدانند و حاجاتمان را برآورده کنند. منّت بگذارید و همراهمان بیایید. نفستان حق است و حضرت حتماً به دعای شما شفیع حاجاتمان می‌شوند…
محمّد دنباله حرف را گرفت و گفت: شما واسطه ما باشید. به دلمان افتاده که حضرت صدایمان را می‌شنود.
با شرمندگی، عرق خیالی را از پیشانی گرفتم و گفتم: ای بابا! بنده حقیر اگر ذرّه آبرویی پیش مولا و سرورمان داشتم که برای خودم دعا می‌کردم، نه برای شما بی‌انصاف‌ها که!!! در بیچاره را این‌طور کج و داغان کرده‌اید.

و دست کشیدم روی در؛ جایی که رنگش پریده و کمی‌ زنگ زده بود. جواد خندید، دستی را که بر در گذاشته بودم گرفت و گفت: دیروز با آن ذکری که از اوصاف حضرت گفتید دلمان را آتش زدید. رویمان را زمین نزنید، دوست داریم بیایید.
محمّد وسط حرفش پرید، دور گردنم دست انداخت. مرا بوسید و گفت: اگر بیایید، در هم می‌خریم و زنگتان را هم تعمیر می‌کنیم تا احتیاجی به مشت و لگد نباشد…
دیدم صلاح نیست در جواب ردّم پافشاری کنم. مضافاً آنکه دلم برای حال و هوای «مسجد جمکران» و نماز حضرت پر می‌کشید. گفتم: باشد قبول! منتها اوّل بیایید تو. چای و چاشت بخورید تا من هم آماده شوم و برویم.
٭٭٭
هر سه نفر آنها مکانیک بودند، شاید به این دلیل ماشین خیلی روان می‌رفت.
دست به فرمانشان خوب بود. نزدیک «دریاچه نمک» خورشید از افق طلوع کرد. نزدیک «قم» فقط کمی‌ بالا آمده بود. کاروان‌سرای مخروبه‌ای را که «قهوه‌خانه علی سیاه» نام داشت، رد کردیم. چون علی کمی‌ سبزه‌رو بود، سر به سرش گذاشتم و گفتم: این هم قهوه‌خانه شما.
دو نفر دیگر خندیدند و علی لب‌هایش را به هم فشرد تا نخندد. ادامه دادم: یا امروز زود راه افتادیم یا شما خیلی تند و روان رانندگی کردید.
جواد گفت: خب زود راه افتادیم.

امّا علی که پشت رل نشسته بود، گفت: نه حاج آقا مال رانندگی بنده است. دست فرمان که خوب باشه… البتّه ماشین را هم خودم سرویس کردم. حرف ندارد. حیف که اتاقش پوسیدگی دارد. آن را هم عوض کنم صفر کیلومتر می‌شود و در جوار شما می‌رویم پابوس امام رضا(ع).
به صدای بلند گفتیم: ان‌شاءالله.
محمّد گفت: حالا اگر ماشینت را چشم نکردی!
ناگهان ماشین به قول مکانیک‌ها ریپلی زد و خاموش شد. محمّد گوش علی را کشید و گفت: بفرما! ماشاءالله که نگویی، این‌طوری می‌شود.
علی سری به حسرت و ناراحتی تکان داد و گفت: شرمنده حاج آقا شدیم.
به شانه‌اش زدم و گفتم: پیش خدا شرمنده نشوی. تازه غمی‌ نیست وقتی سه تا مکانیک مجرّب اینجا هستند.

هر سه پیاده شدند و کاپوت را زدند بالا. من هم از خدا خواسته رفتم پایین. خورشید بالا آمده، امّا هوا خنک بود؛ به خصوص نرمه بادی هم می‌وزید. نفسی عمیق کشیدم و خدا را از امکان زیارتی که پیش آمده بود، شکر کردم. رفتم پیش جوان‌ها که خم شده بودند روی موتور و هر یک نظری می‌داد و می‌خواست حرفش را به کرسی بنشاند که یا دل و روده کاربراتور را بیرون بریزند یا جگر دلکو را بخراشند یا رگ و پی سیم‌کشی‌ها را بازبینی کنند. فکر کردم با شوخی، آن حالت جرّشان را تعدیل کنم. پس سر بردم بین سرهایشان و دست گذاشتم رو باطری و گفتم: گمان کنم این چیزه اضافه است.
محمّد خندید و گفت: اون که باطری ماشینه، اگر نباشه ماشین روشن نمی‌شه.

ابرو بالا انداختم و گفتم: خوب نشود! بکنیدش بیندازید دور. بنده هم تو رادیو ترانزیستوری‌ام دو تا باطری قلمی‌ اعلا دارم. بگذارید جای این…
هر سه خندیدند. ادامه دادم. اصلاً یه پیشنهاد بهتر. علی آقا گفت اتاق ماشین پوسیدگی داره. بیاین صندلی‌ها رو برداریم، کف ماشین رو هم با یه اشاره سوراخ کنیم. بریم تو ماشین بایستیم و بدنه‌اش رو با دست بلند کنیم و یا علی! تا جمکران بدویم. آخه درست نیست همیشه ماشین به ما سواری بده. یک بار هم ما سواریش بدیم.

رفقا از ته دل خندیدند. روحیه‌اشان عوض شده بود. خواستم باز مزه‌پرانی کنم، چشمم به آن‌طرف جادّه افتاد. به فاصله یکی دو کیلومتر، سیّدی ایستاده بود و معلوم نبود چکار می‌کرد. سر بلند کردم و راست ایستادم. درست دیدم! سیّدی با لباس سفید و عبای نازک با عمّامه سبز مثل عمّامه خراسانی‌ها، نیزه‌ای به بلندی هشت متر دست گرفته بود و روی زمین خط می‌کشید. با خود گفتم: عجب! اوّل صبح، تو این دوره و زمانه، درس و مکتب را ول کرده، معلوم نیست با این نیزه دراز وسط بیابون چکار می‌کنه؟ بسم‌الله برویم ارشادش کنیم.

بی‌آنکه چیزی به جوان‌ها بگویم، از خاکریز جادّه پایین رفتم و به او نزدیک شدم. عبای نازکش در باد موج می‌خورد و با آن نعلین‌های زرد و نو قدم‌های بلند برمی‌داشت و با نیزه روی زمین شیارهایی می‌کشید. یک بوی عجیب، بوی عطر و عودی که تا حالا نبوییده بودم به مشامم خورد. نفس عمیقی کشیدم و کیف کردم. سرخوش و سرحال کنارش ایستادم و گفتم: پدرجان! شما سیّدی! عالمی‌! الآن زمان توپ و اتم و تانکه! با این نیزه دراز آمده‌ای چکار می‌کنی؟ خوبیت نداره. برو پدرم! برو درست رو بخوان!

به نیم‌رخ رو به من چرخید. عجب صورتی! مثل مهتاب سفید. ابروهای پیوسته، بینی کشیده و خالی بر گونه‌اش بود. مکثی کرد، به دور دست خیره شد. باز پشتش را به من کرد و با قدم‌های بلند دور شد؛ در حالی که همچنان نیزه‌اش را بر خاک می‌کشید. با خود گفتم: سر صحبت رو باز کنم بگویم دوست و دشمن رد می‌شن. خوب نیست. شما عالمی.‌ مردم به اسم شما و لباستان قسم می‌خورند. بفرما برو درست رو بخوان…
ناگهان با صدایی بلند که طنینش دلم را لرزاند گفت: «آقای عسکری! اینجا را برای بنای مسجد خط‌کشی می‌کنم.»
نفهمیدم مرا از کجا می‌شناسد. اصلاً حواسم نبود. سه سؤال پیش خود طرح کردم تا از او بپرسم. اوّل اینکه مسجد را برای جنّ یا ملائکه می‌سازد که دو فرسخ از قم آمده بیرون و زیر آفتاب نقشه‌کشی می‌کند؟ درس حوزوی خوانده یا معماری؟! دوم آنکه مسجدی که مسجد نشده، محرابش کجاست؟ صحنش کجا و حسینیّه‌اش کجا و…؟ سوم آنکه کدام بنده خدا این همه راه می‌آید توی این مسجد نماز بخواند؟ جنّ یا ملائک؟

پس با قدم‌های بلند، خود را به او رساندم و تازه یادم آمد سلام و علیک نکرده‌ام. ناگهان رو به من چرخید. میانه بالا بود با سینه‌ای فراخ. دسته‌ای موی مشکی از زیر عمّامه‌اش بیرون آمده، روی شانه‌اش ریخته بود. صورتی مهتابی، محاسنی سیاه، دندان‌های بسیار سپید و چشمانی سیاه و سخت نافذ داشت. تا لب به سلام جنبانم، سلام کرد، ته نیزه را به زمین فرو برد و مثل کودکی مرا پیش کشید و سرم را به سینه‌اش فشرد. نفس عمیقی کشیدم و از هیبت آغوش و بوی خوش تنش دلم لرزید و از لرز دل، تنم به لرزه افتاد. به نرمی‌ رهایم کرد. قدمی‌ به عقب برداشتم. خواستم سربلند کنم و به چشمانش نگاه کنم جرئت نکردم؛ بس که نگاهش برّاق و برّان بود. به سرم زد با او شوخی کنم. در تهران هر وقت شاگردانم شلوغ می‌کردند، می‌گفتم مگر روز چهارشنبه است و این اصطلاحی برای شلوغی‌هایشان بود. تا خواستم بگویم امروز چهارشنبه نیست، پنجشنبه است که زده‌ای به دشت و بیابان! تبسّم کرد و گفت: «می‌دانم چهارشنبه نیست و پنجشنبه است. سه سؤالی که داری بپرس!»

باز نفهمیدم که چطور پیش از پرسیدن، از حرف‌ها و سؤال‌هایم مطلّع است. گفتم: سیّد اولاد پیغمبر! اوّل صبح آمده‌ای بیابان را خط‌کشی می‌کنی؟ مردم به لباس شما قسم می‌خورند. زشت است. برازنده نیست. برو پدر جان درست را بخوان. اصلاً بگو ببینم مسجد را برای جنّ می‌سازی یا ملائکه.
نفس عمیقی کشید و به من خیره شد. نگاهش را تاب نیاوردم. سرم را پایین انداختم. گفت: «برای آدمیزاد! اینجا هم آباد می‌شود.»

سر را خاراندم. عجب قاطعیّتی! کمی‌ رو به باد چرخیدم تا باز بوی خوشش را به مشام کشم. گفتم: حالا شما قطعاً می‌دانی؟ محراب مسجد کجاست؟ صحنش کجا؟ و…
با سر انگشت به خط‌کشی‌ها اشاره کرد و گفت: «یکی از عزیزان فاطمه زهرا(س)، بر این خاک شهید شده. اینجا که پیکرش افتاده محراب است و آنجا که خونش ریخته مؤمنان برای نماز می‌ایستند. آنجا که دشمنان بر خاک افتادند، آبریزگاه است.» روی گرداند و به مربّع مستطیلی بزرگ اشاره کرد. انگار بغضی گلویش را فشرد.سکوت کرد. به صورتش نگاه کردم و برق اشکی را در چشمانش دیدم. با صدایی که نافذتر و قاطع‌تر شده بود گفت: «اینجا هم حسینیّه است که مردم برای پدرم عزاداری می‌کنند.»
از دیدن اندوهش دلم گرفت. اشکم بی‌اختیار روان شد. گفتم: بر کافران و یزیدیان صدها هزار لعنت.
با نگاهی مهربان به من خیره شد. تبسّم کرد و ادامه داد: «پشت حسینیّه کتابخانه می‌شود که خودت کتاب‌هایش را می‌دهی.»
از قاطعیّتش جا خوردم و اینکه مرا هم در آبادی مسجد سهیم دانسته بود. گفتم: به سه شرط! اوّل اینکه تا آن موقع زنده باشم.
گفت: «ان‌شاءالله»
گفتم: شرط دوم اینکه اینجا مسجد شود.
تبسّم کرد و گفت: «بارک‌الله.»

باز آن رگ سرخوشی و شوخی‌ام گل کرد و گفتم: شرط سوم اینکه به اندازه استطاعتم؛ حتّی اگر یک کتاب هم شده به کتابخانه مسجد اهدا کنم تا امر نواده پیغمبر رو اجرا کنم، امّا تو برو درست رو بخوان، این هوا رو از سرت دور کن! نیزه و مسجد و خط‌کشی؟! چه معنی دارد که…
نگذاشت حرفم تمام شود. با آن دستان سپید و قدرتمند بازوهایم را فشرد. گفتم: آخر نگفتید اینجا رو کی می‌سازه؟
به چشمانم خیره شد که باز تاب نیاوردم و سر به زیر انداختم. گفت: «یدالله فوق ایدیهم.»
گفتم: اینکه یعنی دست خدا بالای همه دستهاست. جواب سؤال من چه شد؟
گفت: «آخر کار می‌فهمی. وقتی ساخته شد، به سازنده‌اش سلام مرا برسان. خدا تو را هم خیر و سعادت بدهد.»
گفتم: ان‌شاءالله خدا از دهان مبارکت بشنود.
صدای موتور ماشین بلند شد. وقت رفتن بود. دست نرم و قوی و گرمش را در دست گرفتم. دوباره دلم لرزید. به چشمانش نگاه کردم که این بار با گیرایی غریبی نگاهم را به خود کشید. گفتم: کجا می‌روین برسونیمتون.
گفت: «جمکران.»
گفتم: پای پیاده! وسیله‌تان کجاست؟ بیایید در جوار هم برویم. حسابی سؤال پیچتان کنم.
خندید و مثل پدری که پسرش را نوازش کند، دستی به سرم زد. سر را خم کرد و گفت: «شما برو. من هم می‌آیم.»
گفتم: پس قول بدهید آنجا شما را ببینم. و نفسی عمیق کشیدم و از بوی خوشش چشمانم را بستم. گفت: «حتماً به دیدنت می‌آیم آقای عسکری! خدا به همراهت. آن مورد امروز را هم بخشیدم.»
علی صدایم می‌کرد. دستش را فشردم. خداحافظی کردم و به طرف جادّه راه افتادم. با خود فکر کردم کدام مورد را بخشیده‌اند؟ عجب خوی و خصالی! به این برازندگی و نیزه به دست؟!…
در این افکار بودم که به ماشین رسیدم. علی گفت: با کسی صحبت می‌کردید، وسط بیابون؟
بی‌آنکه پشت سر را نگاه کنم، اشاره به آقای سیّد کردم و گفتم: با همین حاج آقا؟
محمّد که فکر کرد این هم یکی از شوخی‌هایم است، خندید و گفت: کدوم حاج آقا. آقای عسکری؟
گفتم: همین… و چرخیدم رو به بیابان که صاف و خالی بود. چشمانم از تعجّب فراخ شد. نفسم گرفت. خشک شدم. هیچ‌کس آنجا نبود. دشت صاف و بی‌پستی و بلندی پیش رویم گسترده بود، بی‌آنکه احدی را در آن ببینم؛ امّا امکان نداشت همه آنچه دیده بودم، توهّم باشد. یقه پیراهنم را بوییدم. بوی خوش او را می‌داد. نمی‌دانم آن جوان‌ها در صورتم چه دیدند! جواد زیر بازویم را گرفت و گفت: حالتون خوب نیست؟ بیایید توی ماشین.
امّا دستم را از دستش درآوردم و گفتم: نه خوبم! الآن برمی‌گردم.

و به سمت شیارها دویدم. باید می‌دیدم، باید مطمئن می‌شدم. آنچه دیده‌ام وهم و خیال نبوده… و نبود! آنجا روی زمین هموار شیارهایی کشیده شده بود… محراب و صحن و حسینیه… دور خود چرخیدم. گیج و مستأصل و ترسان فریادش کردم…کجایید؟ و ناگهان فکری به ذهنم رسید که بیش از نبودنش، ندیدنش، دلم را لرزاند و نفسم را بند آورد. نکند او…
به جوان‌ها چیزی نگفتم. نمی‌توانستم بگویم. چیزی هم نپرسیدند. گویی در سکوت و بهتم خاصیّتی بود که آنها را هم در بهت و حیرت فرو برده بود. فقط گهگاه در گوشی از حال و روحیّه‌ام صحبت می‌کردند. فکر و ذکر خودم، رسیدن به جمکران بود. دیدار دوباره او آن‌طور که قول داده بود خیلی چیزها را برایم روشن می‌کرد. که بود؟ از کجا آمده بود و به یک‌باره کجا رفت؟ مرا از کجا می‌شناخت و چه چیزی را بر من بخشیده بود؟… گو اینکه عمیق‌ترین هزار توهای دلم گواه می‌داد که او…

از در مسجد جمکران که وارد صحن شدم قلبم به تپشی غریب افتاد. دلم پر می‌زد و دلیلش را خوب می‌دانستم. اشتیاقی غریب برای دیدارش احساس می‌کردم. دلم آن صورت و چشم‌ها، آن دست‌ها و بوی بهشتی و مهم‌تر از همه، آن حضور پدرانه و غریب را می‌خواست. به هر طرف نگاه کردم. تمام مسجد را گشتم تا آن وجود عزیز را پیدا کنم؛ امّا نبود. هر چه سه دوست صحبت می‌کردند، چیزی نمی‌فهمیدم. همه هوش و حواسم به او بود و بس. دیدم دلم، شور و التهابم جز به نماز آرام نمی‌گیرد. به نماز مسجد جمکران و دو رکعت نماز حضرت قائم، ارواحنا فداه، ایستادم. پیرمردی سمت چپم نشسته بود و جوانی طرف دیگر. الفاظ را با سوز و گداز می‌گفتم. از فکر آنکه شاید او، خود حضرت بوده چنان قلبم فشرده می‌شد که بی‌اختیار به ناله و فغان افتاده بودم. خواستم برای ذکر صلوات سجده بروم که احساس کردم پشت گردن و پهلویم داغ شد و قلبم به تپش افتاد. کسی کنارم نشست که بوی عطرش بوی آشنایی بود. گفت: «آقای عسکری! سلام علیکم.الوعده وفا.»

صدایش همان صدای آشنای پدرانه بود و حضورش لرزه‌ای غریب به جانم انداخت. برای ذکر صلوات رفتم به سجده. دلم! هوش و حواسم! فکر و ذکرم پیش او بود تا صلوات‌ها تمام شود، ختم نماز کنم و از او بپرسم. به دستش، به ردایش بچسبم و رهایش نکنم. سر از سجده که برداشتم، دیدم نیست. مبهوت و ناامید به پیرمردی که کنارم نشسته بود گفتم: این حاج آقا که با من حرف زدند، کجا رفتند؟
پیرمرد شانه بالا انداخت و گفت: من کسی ندیدم. داشتم صلوات می‌فرستادم.
ترسیدم. رو کردم به پسر جوان و پرسیدم: این آقا سیّد را که کنارم نشست…
جوان کتاب دعایش را نشانم داد و گفت: داشتم دعا می‌خواندم؛ امّا ندیدم کسی…
دنیا دور سرم چرخید. نفهمیدم چه شد. آبی به صورتم ریختند. به هوش آمدم. سه دوست دوره‌ام کردند که چه شد؟ نگفتم! نتوانستم، بگویم. آن حدس و گمان به یقین رسید. او حضرت مهدی قائم(ع) بود که جان و روحم به فدای قدوم مبارکش باد.

حالم خوب نبود. گریه امانم نمی‌داد. قلبم تیر می‌کشید و تمام تنم بی ‌حس بود و سوزن سوزن می‌شد. رفقا که حالم را چنین دیدند، به سرعت به طرف تهران حرکت کردند. خواستند مرا به منزل ببرند. خواهش و تقاضا کردم که مرا به منزل حاج شیخ جواد خراسانی که از دوستان نزدیک روحانی‌ام بودند، ببرند، که بردند. اهل منزل هم مرا به اندرونی هدایت کردند؛ جایی که حاج آقا کنار حوضی با کاشی‌های آبی نشسته پاهایش را در آب گذاشته بود و کتاب می‌خواند. مرا که دید، نیم‌خیز شد. سلام و احوال‌پرسی کردیم. از حالم پرسید و دلیل این‌ روی زرد و خرابم. گفتم: از قم، جمکران می‌آیم. تعارف به خنکای آب زد و گفت: کفشهایت را بکن. ما با آب پذیرای مهمانانمان هستیم.
پاها را در آب گذاشتم. خنکایی خوش و عجیب از پاها تا تمام تنم پخش شد.
حاج آقا برگی از کتاب را ورق زد و گفت: بگویید! گوشم با شماست.
ماوقع را تعریف کردم تا رسیدم به آنجا که آن سیّد بزرگوار مرا به نام خطاب کردند. حاج آقا کتاب را بست. به من خیره شد و سراپا گوش. حکایتم را ادامه دادم تا مسجد و نماز و آن …

پی‌نوشت‌ها:
٭. این داستان برداشتی از ماجرای واقعی آقای احمد عسکری و برخورد ایشان با حضرت است که نقل زبان‌هاست و حضرت آیت الله صافی گلپایگانی در کتاب پاسخ ده پرسش به آن اشاره نموده‌اند.
۱٫ خداوندا! ای پروردگار پرتو جهان افروز، به سرور ما امام و رهبر هدایت شده و… خداوندا! مرا از یاران و هواخواهان او قرار ده… خداوندا! آن چهره زیبای رشید را به من بنمای و از پرده غیب آشکار کن…
۲٫ ظاهراً مؤلّف کتاب مهدی منتظر(ع) بوده‌اند.

منبع: ماهنامه موعود

    

دستور العملی برای تطهیر قوه لامسه

اين دستور براى ((شش چهارم دو سوم چهار يكم سه سوم شش چهارم سه سوم و يك  چهارم)) است  :

در بين الطلوعين چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه با طهارت مصحف  عزيز را مى گشائى , و با  بسم الله الرحمن الرحيم  و چهارده بار اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم افتتاح مى نمائى , پس از آن انگشتان دست  راست  را بر سطر سطر سوره مباركه فاتحة الكتاب  كه  بسم الله الرحمن الرحيم  هم جزء آنست  مى كشى , و در هر سطر هنگام مديد بر آن آيت   لا يمسه الا المطهرون  را قرائت  مى كنى , و پس از اتمام سوره حمد , از اول سوره نبأ - يعنى  عم يتسائلون  كه  بسم الله الرحمن الرحيم  نيز جزء آنست  تا آخر قرآن كه يك  جزء كامل است  همين دستور را بجاى مىآورى , و پس از اتمام باز چهارده بار صلوات  به صورت  فوق مى فرستى , و پس از آن آيه  و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا  را تلاوت  مى كنى . و اگر با يك دوره قرآن كامل همين دستور را بجاى آورى تأثير چهار يكم و يك  پنجم و چهار ششم عجيب  خواهد بود , يعنى در هر روز از روزهاى نام برده يك  دوره قرآن كريم بايد بدانسان تمام شود ,نه اين كه قرآن را در سه روز ياد شده تقسيم كنى . و اگر مدت  بين الطلوعين وفا نكند يعنى وقت  كم آيد و آفتاب  مقدارى برآيد باكى نيست  . و اگر با چند جزو قرآن بدين دستور عمل شود هم صحيح است  بشرط اين كه اول آن سوره حمد و آخر آن سوره ناس باشد .

و نيز بدان كه اگر اين رياضت  را پس از هر چند مدتى تكرار كنى نيكوكارى بود كه تجديد عهدى است  و در تمديد و تشديد تأثير سه چهارم و چهار يكم نيك  دخيل است  .


و ديگر بدان كه در اثناى رياضت  انگشتان دست  سخت  درد مى گيرد بطورى كه گاهى دست  را رمق حركت  نخواهد بود . و اين بنده چنان مى شد كه مدتى مديد دست  را بر روى قرآن نگاه مى داشت  تا درد آرام گيرد , و گاهى انگشتانم علاوه بر درد ورم مى كرد كه تا پس از چند روزى درد و ورم آرام مى شد ولى اين درد بسيار مزه دارد . و گاهى اين درد به دست  چپ  و ديگر اعضا سرايت  مى كند .


پس از اين رياضت ( سه سوم و چهار يكم) را تأثيرى خاص است  كه در رشته هاى ارثماطيقى مطلقا گشادى يابد , و در عزائم و علاج و درمان و استخارت  با قرآن و جز آن گشايشى بيند . هو سبحانه فتاح القلوب  و مناح الغيوب  . و استادم قاضى ( قده ) از مرحوم ميرزا جعفر جنانى نقل فرموده است ( براى تزكية اليد مس هر سطر دوره قرآن با قرائت   بسم الله الرحمن الرحيم  انجام گيرد . و انگشتر نقره كه نقش نگين آن  بسم الله الرحمن الرحيم  باشد , و علاوه بر آن روزى 786 بار  بسم الله الرحمن الرحيم  قرائت  شود) والسلام .



لینک



--   Phone: CAN-BUY-HERM  

فواید نماز بر عضلات بدن

خبرگزاری تسنیم: مربی بین‌المللی و داور ایرانی فدراسیون جهانی IFBB با اشاره به تاثیرات نماز بر قوای جسمانی و درامان ماندن از مرگ برخی بیماری‌ها، جزئیات و تاثیر فواید هر بخش از نماز بر عضلات بدن را تشریح کرد.


اکبر خزایی محقق و پژوهشگر علوم ورزشی و بدنسازی در گفت‌وگو با خبرنگار سلامت خبرگزاری تسنیم، در خصوص فواید نماز بر روی سلامتی و جلوگیری از مرگ انسان و دیگر فواید نماز بر روی جسم اظهار داشت: معمولاً از سوی مراجع و بزرگان دینی در خصوص فواید روحی و اخروی نماز بحث می‌شود ولی بنده در این گفت‌وگو از نظر علمی به فواید نماز بر روی جسم می‌پردازم تا بلکه انگشت‌شمار افرادی که منکر نماز هستند، یا مردم سایر ادیان به یکی دیگر از محبت‌های بزرگ الهی که برای ما مسلمانان قرار داده آشنا شوند.

 

ادای نماز محمد علی کلی اسطوره بوکس جهان


داور ایرانی فدراسیون جهانی IFBB بیان داشت: بیماری وجود دارد به نام آمبولی ریه که به علت بی‌تحرکی رخ می‌دهد که معمولاً گریبانگیر افراد سالخورده و گاهاً حتی افراد میانسال بی‌تحرک می‌شود، این بیماری بدین صورت بوجود می‌آید که به علت عدم تحرک و جریان مناسب خون در عروق خون در عروق اندام تحتانی انسان به صورت لخته در می‌آید و پس از تکان خوردن و حرکت کردن آن لخته هم به حرکت درآمده و به سمت قلب و ریه و یا عروق خونی مغز و به حرکت در می‌آید که در این حالات می‌تواند انسان را به سمت مرگ مغزی، کما و مرگ ببرد.

خزایی ادامه داد: پدر و مادرها به خاطر دارند که در گذشته خرافه‌هایی در خصوص زنان زائو وجود داشت که نباید آنها را تنها گذاشت و بالای سر آنها چاقو و ابزار تیز قرار می‌دادند و اعتقاد داشتند، آل یا بختک به سراغ آنها می‌آید و دل و جیگر آنها را با خود برده و می‌خورند و زن زائو فوت می‌شود که تا 40 روز به این روند ادامه می‌دادند، که از نظر علمی این موضوع همان عدم تحرک و بوجود آمدن ترومبوز (لخته شدن خون و عدم جریان خون در عروق اندام تحتانی یا همان پاها) بوده است که آن زمان علت آن را نمی‌دانستند که گاها ًمنجر به مرگ زن زائو می‌شد.

تاثیر نماز بر جریان داشتن خون در عروق و جلوگیری از بیماری‌های کشنده


داور ایرانی فدراسیون جهانی IFBB اظهار داشت:‌ از نظر ما که یک محقق علمی- ورزشی هستیم، خداوند نیازی به این نداشته که ما هر روز صبح، ظهر و عصر برای نماز به پا خیزیم بلکه با این دستور باعث می‌شود که فواید آن علاوه بر تشکر از خدا بر خود ما برگردد، زیرا ما با خواندن نماز در چند مرحله زمانی با فواصل مشخص باعث می‌شویم خون در عروق ما جریان پیدا کند و ما از این بیماری کشنده در امان بمانیم.


تقویت عضلات با نماز

خزایی در ادامه به تسنیم گفت: فواید نماز بر روی جسم فقط بر مورد فوق ختم نمی‌شود که به برخی دیگر از آنها به صورت خلاصه می‌پردازیم: مثلا در هنگام رکوع رفتن و برگشتن به حالت ایستاده این حرکت باعث تقویت عضلات فیله کمر می‌شود که از دردهای کمر و قوز پشت جلوگیری می‌کند، یا هنگام نشستن و برخواستن در نماز عضلات 4 سر ران و همسترینگ تقویت می‌شوند که برای دردهای زانو و تحلیل عضلات پا بسیار مؤثر است و هنگام قامت بستن عضلات دست و سرشانه تحریک و تقویت می‌شوند و هنگام برخواستن از سجده عضلات پشت بازو و عضلات فیله کمر تحریک و تقویت می‌شوند، براین اساس دیگر قسمت‌های نماز نیز  هر کدام گروهی از عضلات را تحریک و تقویت می‌کند.


کاهش پوکی استخوان با نماز

این مربی بین‌المللی و داور ایرانی فدراسیون جهانی IFBB عنوان کرد: با بالا رفتن سِن عضلات به علت عدم تحرک و تغییرات هرمونی تحلیل می‌روند و تراکم استخوان بدن هم به مرور زمان کم می‌شود و پوکی استخوان بوجود می‌آید که تحرکات حین نماز تا حد چشمگیری از این مشکلات جلوگیری می‌کند.

خزایی در پایان خاطرنشان کرد: البته افراد سالخورده‌ای که از ناحیه زانو دچار بیماریهای شدید آرتروز زانو هستند و یا در این ناحیه عمل جراحی انجام داده‌اند، برای نشستن و برخواستن‌های هنگام نماز معمولاً طبق نظر پزشک معالج یا بزرگان دینی و روحانیون، باید از صندلی و میز استفاده کنند زیرا در این حالت بیماری آنها تشدید می‌شود.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۳

دعای پیامبر هنگام شانه کردن محاسن

پیامبر اکرم حضرت محمد(ص) هنگام شانه کردن محاسن این دعا را می خواندند:
 
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَلبسنی جَمَالاً فِی خَلقِکَ وَ زِینَةً فِی عِبادِکَ وَحَسِّن شَعرِی وَ بَشَرِی وَلا تَبتَلیَنِّی بِالنِّفاقِ وَ ارزُقنِی المَهَابَةَ بَینَ بَرِیَّتِکَ وَ الرَّحمةَ مِن عِبادِکَ یَا اَرحَمَ الرَّاحِمِینَ؛


خدایا! بر محمد و خاندانش درود فرست و در میان آفریدگانت، زیبایی و در بین بندگانت، زینت را پوشش من قرار بده و پوست و مویم را زیبا گردان و به نفاق گرفتارم نساز و هیبت در میان آفریدگانت و رحمت از سوی بندگانت را روزی من فرما.
ای مهربان ترین مهربانان !


پی نوشت:
«بحارالانوار، جلد73، صفحه116»

 

دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۳

شفاعت در قران

 نویسنده: دکتر محمد طاهر القادری
مترجم: سید عبدالحسین رئیس السادات

شفاعت انبیاء ( علیه السلام) در دنیا شفاعت نمودن انبیای عظام ( علیهم السلام) در بارگاه الهی حق است. از قرآن حکیم استنباط می شود که انبیاء ( علیهم السلام) در این دنیا هم امّت خویش را شفاعت می کنند. در زیر، شفاعت امّت به وسیله ی بعضی انبیاء ( علیهم السلام) که در قرآن آمده است را ملاحظه کنید.

1- حضرت نوح ( علیهم السلام)

رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ {71/ 28} بارالها، مرا و پدر ومادر من و هر که با ایمان به خانه ( یا به کشتی) من داخل شود و همه ی مردان و زنان با ایمان عالم را ببخش و بیامرز.

2- حضرت ابراهیم ( علیهم السلام)

رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ‌ {14/ 41} بارالها، روزی که ( میزان عدل و) حساب بر پا می شود ( تو در آن روز سخت) بر من و والدین من و همه ی مؤمنان ( از کرم) ببخشا.
سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیّاً {19/ 47} من از خدای خود برای تو آمرزش خواهم خواست. او بسیار در حق من مهربان است.
إِلاَّ قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ {60/ 4} الا آنکه ابراهیم به پدر ( یعنی عموی) خود گفت: ( اگر ایمان آری) من برای تو از خدا آمرزش می طلبم.
فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصَانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‌{14/ 36} پس هر کس ( در راه توحید و خداپرستی) پیرو من است، ازمن است و هر که مخالفت من کند ( و راه شرک و عصیان پوید اختیارش با توست که) تو خدای بسیار بخشنده و مهربانی.

3- حضرت موسی ( علیهم السلام)

قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَ أَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ‌{7/ 151} موسی گفت: پروردگارا، من و بردارم را بیامرز و ما را در ظلّ رحمت خود داخل گردان.

4- حضرت یعقوب ( علیهم السلام)

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‌ {12/ 98} پدر [حضرت یعقوب ( علیهم السلام] گفت: به زودی از درگاه خدا برای شما آمرزش می طلبم که او بسیار آمرزنده و مهربان است.

5- حضرت یوسف ( علیهم السلام)

قَالَ لاَ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ {12/ 92} یوسف گفت: امروز هیچ خجل و متأثر نباشید، که خدا گناه شما را ببخشد.

6- حضرت عیسی( علیه السلام)

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌ {5/ 118} ( خدایا) اگر آنها را عذاب کنی، باز همه بندگان تو هستند؛ و اگر از گناه آنها درگذری، باز توانا و درست کرداری.

7- حضور سید عالم ( صلی الله علیه و آله)

الف -وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً {4/ 64} و اگر هنگامی که آنها ( گروه منافق) بر خود ستم کردند به تو رجوع می کردند و ازکردار خود به خدا توبه نموده و تو هم برای آنها استغفار می کردی و از خدا آمرزش می خواستی، در این حال البته خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.
ب-وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ....{47/ 19} و تو بر گناه خود و برای مردان و زنان با ایمان آمرزش طلب...
ج- فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ.... {3/ 159} پس از ( بدی) آنان درگذر و برای آنها طلب آمرزش کن...
د- وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ {24/ 62} و بر آنها از خدا طلب مغفرت و آمرزش کن.
هـ - اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ...{60/ 12} و آمرزش گناهانشان را از خدا بخواه...

8- شفاعت صالحان برای مؤمنین

رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ ....{59/ 10} پروردگارا بر ما و برادران دینی مان که در ایمان پیش از ما شتافتند ببخش...

9- شفاعت فرشتگان

الف - وَ الَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا{40/ 7} فرشتگانی که عرش ( با عظمت الهی) را بر دوش گرفته و آنان که پیرامون عرشند، به تسبیح و ستایش حق مشغولند؛ هم خود به خدا ایمان دارند و هم برای اهل ایمان از خدا آمرزش و مغفرت می طلبند.
ب - یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاَئِکَةُ صَفّاً لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْ منُ وَ قَالَ صَوَاباً {78/ 38} روزی که روح القدس با همه ی فرشتگان به صف آیند و هیچ کس سخن نگوید جز آن که خدای مهربانش اذن دهد و او سخن به صواب گوید.
ج- وَ لاَ یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى ....{21/ 28} و هرگز از احدی جز آن کسی که خدا از او راضی است شفاعت نکنند...
د- فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ‌ {40/ 7} گناه آنان که توبه کردند و راه ( رضای) تو را پیمودند ببخش و آنان را از عذاب دوزخ محفوظ دار.
هـ. رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌ {40/ 8} پروردگارا، تو آنها را به بهشت عدنی که وعده شان فرمودی با پدران ( و مادران) صالح و هم جفت و فرزندانشان و اصل گردان که همانا تویی خدای با حکمت و اقتدار.
و- وَ قِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‌ {40/ 4}
و هم آن مؤمنان را از ارتکاب عمل زشت نگاهدار، که هر که را تو از زشتکاری امروز محفوظ داری، درحق او رحمت و عنایت بسیار فرموده ای و آن به حقیقت رستگاری بزرگ خواهد بود.

قرآن کریم در آیات فوق این بحث را به صورت روشن بیان فرموده است که بندگان محبوب و مقرّب خدایتعالی در بارگاه وی برای گناهکاران شفاعت می کنند. از انبیای گرامی و بزرگوار گرفته تا فرشتگان و مؤمنان صالح به عنوان مقرّبین درگاه الهی اجازه ی شفاعت دریافت می کنند؛ ولی عناصر نافرمان و مردود بارگاه الهی و کفّار و مشرکین ازین نعمت محروم خواهند بود.
منبع مقاله: القادری، دکتر محمد طاهر، (1390)، عقیده شفاعت، سید عبدالحسین رئیس السادات، تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی- معاونت فرهنگی، چاپ اول