امام زمان (ع) فرمود:برای تعجیل در فرج و ظهور من بسیار دعا کنید، همانا این کار برای خودتان گشایش خواهد بود.
پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۱
پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۱
چهل تلاوت برتر
- Sureh_a'laa.mp3
- Sureh_ahzab_43_48.mp3
- Sureh_ale_emran_14_19.mp3
- Sureh_ale_emran_189_195.mp3
- Sureh_ale_emran_33_41.mp3
- Sureh_anbia_101_112_ghadr.mp3
- Sureh_anbia_101_112_taregh_balad_1_12.mp3
- Sureh_baghare_284_286_nasr.mp3
- Sureh_balad_1_18.mp3
- Sureh_boruj_11_22_alagh.mp3
- Sureh_ebrahim_31_41.mp3
- Sureh_ensan_1_18.mp3
- Sureh_esra_15_23.mp3
- Sureh_fajr_27_30_balad_layl.mp3
- Sureh_fath_28_29.mp3
- Sureh_forghan_61_71.mp3
- Sureh_foselat_1_12.mp3
- Sureh_gharea_homazah_tohid.mp3
- Sureh_ghesas_5_28_ghalam_ghadr.mp3
- Sureh_hadid_25_29.mp3
- Sureh_hamd.mp3
- Sureh_hashr_18_24_koverat_fajr_27_30.mp3
- Sureh_hud_36_49.mp3
- Sureh_kahf_32_47.mp3
- Sureh_maryam_1_36_takvir.mp3
- Sureh_momenun_1_29.mp3
- Sureh_motafefin_22_28_shams.mp3
- Sureh_mozamel_15_19.mp3
- Sureh_mozamel_8_15.mp3
- Sureh_naba_31_40.mp3
- Sureh_najm_32_62_ghamar_1_14_arahman_1_29.mp3
- Sureh_nazeat_26_39.mp3
- Sureh_nesa_135_147.mp3
- Sureh_nesa_34_35.mp3
- Sureh_nesa_74_76.mp3
- Sureh_sad_26_40.mp3
- Sureh_sajdeh_5_6.mp3
- Sureh_takvir_1_21.mp3
- Sureh_taregh.mp3
- Sureh_tur_48_49_najm.mp3
- Sureh_vaghe'e_1_40.mp3
- Sureh_zokhrof_68_89_dokhan_1_8_ghadr.mp3
- Sureh_zomar_61_75_tohid.mp3
سهشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۱
اسلام و بنفشه
گل های بنفشه |
براى بنفشه در اسلام دو مصرف دیده مى شود.
1 - مصرف داخلى 2 - مصرف خارجى
درباره مصرف داخلى آن پیامبر اکرم (ص ) مى فرماید: اگر مردم مى دانستند خداوند در بنفشه چه خواصى قرار داده است از آن بسیار مى خورند.
بنفشه اگر تازه باشد شکم را استراحت مى دهد، صفرا را کم مى کند، سینه را پاک کرده و آنژین را درمان مى کند، شما وقتى بنفشه را براى درمان برونشیت ، سیاه سرفه ، گریپ ، میگرن ، زکام ، و یا اختلالات کلیه مصرف مى کنید فوائد آنرا مشاهده خواهید کرد.
در پزشکى جدید برگهاى بنفشه را براى درمان سرطان ، داروى موثرى مى دانند و در حال حاضر مشغول مطالعه درباره آن هستند، در سال 1905 یک پزشک انگلیسى به نام (گوردون ) اعلام داشت که بنفشه را خیسانیده و آن را به عنوان مصرف داخلى و خارجى به کار برده و ناراحتى دمل هاى دردناک را آرام و حجم آنها را کم کرده است
و مى بینیم پیشوایان اسلام در مورد درمان بیماریها به وسیله بنفشه دستوراتى داده اند، از جمله امیر المومنین (ع ) مى فرماید:حرارت تب را بوسیله بنفشه و آب خنک ازبین ببرند.
پیروان مکتب بقراط حکیم ، بنفشه را براى سردرد، آفتاب زدگى و بیماریهایى عفونى همراه با تب و لرز تجویز مى کردند.
درمان برونشیت
جوشانده گل بنفشه خشک را با عسل ، شیرین کنید و هر روز سه تا پنج بارو هر بار یک فنجان از آنرا بنوشید
مصارف استعمال خارجى بنفشه نیز فروان است و براى درمان انواع آنژین ، خون ریزى لثه و امراض پوستى ، به کار مى رود.
درمان آنژین 30 تا 50 گرم گل بنفشه خشک را در یک لیتر آب سرد بریزید و ظرف محتوى آنرا روى آتش بگذارید تا به جوش آید، سپس آتش را خاموش کنید و 15 دقیقه بگذارید بماند تادم بکشد بعد آن را به عنوان دواى غرغره مصرف کنید.
و نیز با همین جوشانده اگر روزى دو بار دهان را شستشو دهید تحریکات لثه ها را متوقف مى کند و آنها را محکم مى سازد و در نتیجه دیگر دچار خونریزى لثه ها نمى شویدروغن بنفشه
پیشوایان اسلام در مصارف استعمال خارجى بنفشه به روغن آن تا کید فرموده اند و روغن بنفشه را در چند مورد براى مالیدن ، به سر و بدن یا پیشانى و در موارد دیگر، براى چکاندن در بینى تجویز نموه اند:
امام صادق (ع ) مى فرمودند: روغن بنفشه روغن بسیار خوبى است زیرا دردهاى سر و چشم را از بین مى برد، پس آنرا بکار ببرید.
امام ششم مى فرماید: روغن بنفشه را به ابروان خود بمالید زیرا سردرد را از بین مىبرد.
در زمان امام صادق (ع ) مردى از الاغ افتاده بود و مغزش صدمه دیده بود، آنحضرت فرمودند روغن بنفشه در بینى او بچکانید، با این دستور آن مرد بزودى بهبود یافت
دانشمندان اثرات نیکوى بنفشه را بر زخمهاى جلدى بسیار گفته اند، و لیکن پیشوایان اسلام ، بنفشه را به کمک روغن ها (مانند کنجد یا بادام ) موثر و بهتر دانسته اند.
برگهاى بنفشه را در کمى آب مى پزند و آنرا له کرده و به صورت ضماد در مى آورند و براى معالجه ترک خوردن و زخمهاى جلدى سرپستان خانمها استفاده مى کنند، در این مورد بخصوص ، برگهاى تازه بنفشه را هم میتوان له کرده و بصورت ضماد استعمال کرد
طبق تجربیات زیاد، در مواقعى که بینى ، خشک مى شود یا انسان گریب شده باشد و بینى او گرفته شده باشد، روغن بنفشه ، بهترین درمان است .
1 - مصرف داخلى 2 - مصرف خارجى
درباره مصرف داخلى آن پیامبر اکرم (ص ) مى فرماید: اگر مردم مى دانستند خداوند در بنفشه چه خواصى قرار داده است از آن بسیار مى خورند.
بنفشه اگر تازه باشد شکم را استراحت مى دهد، صفرا را کم مى کند، سینه را پاک کرده و آنژین را درمان مى کند، شما وقتى بنفشه را براى درمان برونشیت ، سیاه سرفه ، گریپ ، میگرن ، زکام ، و یا اختلالات کلیه مصرف مى کنید فوائد آنرا مشاهده خواهید کرد.
در پزشکى جدید برگهاى بنفشه را براى درمان سرطان ، داروى موثرى مى دانند و در حال حاضر مشغول مطالعه درباره آن هستند، در سال 1905 یک پزشک انگلیسى به نام (گوردون ) اعلام داشت که بنفشه را خیسانیده و آن را به عنوان مصرف داخلى و خارجى به کار برده و ناراحتى دمل هاى دردناک را آرام و حجم آنها را کم کرده است
و مى بینیم پیشوایان اسلام در مورد درمان بیماریها به وسیله بنفشه دستوراتى داده اند، از جمله امیر المومنین (ع ) مى فرماید:حرارت تب را بوسیله بنفشه و آب خنک ازبین ببرند.
پیروان مکتب بقراط حکیم ، بنفشه را براى سردرد، آفتاب زدگى و بیماریهایى عفونى همراه با تب و لرز تجویز مى کردند.
درمان برونشیت
جوشانده گل بنفشه خشک را با عسل ، شیرین کنید و هر روز سه تا پنج بارو هر بار یک فنجان از آنرا بنوشید
مصارف استعمال خارجى بنفشه نیز فروان است و براى درمان انواع آنژین ، خون ریزى لثه و امراض پوستى ، به کار مى رود.
درمان آنژین 30 تا 50 گرم گل بنفشه خشک را در یک لیتر آب سرد بریزید و ظرف محتوى آنرا روى آتش بگذارید تا به جوش آید، سپس آتش را خاموش کنید و 15 دقیقه بگذارید بماند تادم بکشد بعد آن را به عنوان دواى غرغره مصرف کنید.
و نیز با همین جوشانده اگر روزى دو بار دهان را شستشو دهید تحریکات لثه ها را متوقف مى کند و آنها را محکم مى سازد و در نتیجه دیگر دچار خونریزى لثه ها نمى شویدروغن بنفشه
پیشوایان اسلام در مصارف استعمال خارجى بنفشه به روغن آن تا کید فرموده اند و روغن بنفشه را در چند مورد براى مالیدن ، به سر و بدن یا پیشانى و در موارد دیگر، براى چکاندن در بینى تجویز نموه اند:
امام صادق (ع ) مى فرمودند: روغن بنفشه روغن بسیار خوبى است زیرا دردهاى سر و چشم را از بین مى برد، پس آنرا بکار ببرید.
امام ششم مى فرماید: روغن بنفشه را به ابروان خود بمالید زیرا سردرد را از بین مىبرد.
در زمان امام صادق (ع ) مردى از الاغ افتاده بود و مغزش صدمه دیده بود، آنحضرت فرمودند روغن بنفشه در بینى او بچکانید، با این دستور آن مرد بزودى بهبود یافت
دانشمندان اثرات نیکوى بنفشه را بر زخمهاى جلدى بسیار گفته اند، و لیکن پیشوایان اسلام ، بنفشه را به کمک روغن ها (مانند کنجد یا بادام ) موثر و بهتر دانسته اند.
برگهاى بنفشه را در کمى آب مى پزند و آنرا له کرده و به صورت ضماد در مى آورند و براى معالجه ترک خوردن و زخمهاى جلدى سرپستان خانمها استفاده مى کنند، در این مورد بخصوص ، برگهاى تازه بنفشه را هم میتوان له کرده و بصورت ضماد استعمال کرد
طبق تجربیات زیاد، در مواقعى که بینى ، خشک مى شود یا انسان گریب شده باشد و بینى او گرفته شده باشد، روغن بنفشه ، بهترین درمان است .
دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۰
نوروز از منظر اهل بیت (ع)ا
علاّمه مجلسى (م1111ق) در «بحارالأنوار» آورده است:
مُعلّى پسر خُنَیس گوید: در روز نوروز، بر امام صادق(ع) وارد شدم. فرمود: «آیا این روز را مى شناسى؟». گفتم: قربانت گردم! این روز را فارسیانْ گرامى مى دارند و به یکدیگر هدیه مى دهند. فرمود: «سوگند به خانه کعبه که این، رمزى دیرینه دارد و برایت روشن مى سازم تا آگاه گردى». گفتم: سرورم! آموختن این امر از شما برایم بهتر از آن است که مردگان زنده شوند و دشمنانم بمیرند.
آن گاه فرمود: «اى معلّى! روز نوروز، همان روز است که خداوند از بندگان پیمان گرفت او را بپرستند و به او شرک نورزند، به پیامبران و حجت هایش بگروند و به امامان ایمان آورند. این همان روز است که خورشید طلوع کرد، بادها وزیدن گرفت و گل هاى زمین روییدند. این همان روزى است که کشتى نوح(ع) بر ساحل جودى آرامش یافت و همان روزى است که خداوند، گروهى چند هزار نفره را که از ترس مرگ از خانه ها بیرون رفته بودند زنده ساخت، پس از آن که آنان را میرانده بود. این، روز فرود جبرئیل بر پیامبر اسلام است و روزى است که پیامبر(ص) امام على(ع) بر دوش گرفت تا بت هاى قریش را در مسجد الحرام شکست و در همین روز، ابراهیم، بت ها را شکست. این همان روزى است که پیامبر به یارانش دستور داد با على(ع) بیعت کنند و در همین روز، على را براى بیعت گرفتن از جنیان فرستاد. در همین روز، دومین بیعت با امیرالمؤمنین انجام شد. در همین روز بر نهروانیان پیروز شد و ذوالثدیه (صاحب پستان) را به قتل رساند. در این روز، قائم ما و صاحبان حکومتْ قیام کنند و در همین روز، قائم ما بر دجّال پیروز گردد و او را در زباله دان کوفه به دار آویزد. در هر روز نوروزى، ما آرزوى فرج داریم؛ چرا که آن از روزهاى ما و شیعیان ماست. فارسیان، آن را گرامى داشتند و شما آن را ضایع کردید.»
و فرمود: یکى از پیامبران بنى اسرائیل از خداوند پرسید چگونه مردمانى را که خارج شدند، زنده مى کند. خداوند بدو وحى کرد که در نوروز، آب بر قبر آنان بپاشد و آن، اولین روز سال فارسیان است و آنها زنده شدند، در حالى که سى هزار نفر بودند. از همین جا پاشیدن آب در نوروز، سنّت شده است.
گفتم: آیا نام هاى روزهاى فارسى را به من تعلیم نمى دهى؟ فرمود: اى معلّى! اینها روزهایى کهن از ماه هایى کهن است. هر ماه، سى روز است، بدون کم و کاست.
گفتنى است ابن فهد نیز بخشى از این روایت را پیش از علاّمه مجلسى در کتاب «المهذّب البارع» آورده است.
نظر مراجع معظم تقلید در مورد حضور در مجالس صوفیه و خانقاه
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
محضر مبارک مراجع معظم تقلید
سلام علیکم :
آیا حضور در مجالس صوفیه و مخصوصاً خانقاه ها جائز است؟
آیة الله صافی گلپایگانی:
جواب: شرکت در این گونه مجالس، حرام و ترویج بدعت است.
آیة الله خامنه ای:
جواب: از زمان بعثت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) و عصر ائمهی اطهار (علیهمالسلام) تا زمان حاضر، همیشه مسجد پایگاه اقامهی نماز و شعائر دینی و تبلیغ معارف اسلامی بوده و خانقاه، اساس و جایگاهی نداشته است. بنابراین، باید از شرکت در اینگونه جلسات و هرگونه عملی که باعث ترویج اینگونه مراکز شود، اجتناب گردد.
آیة الله مکارم شیرازی:
جواب: جایز نیست.
آیة الله سید صادق شیرازی:
جواب: خیر، جایز نیست.
آیة الله شاهرودی:
جواب: عمل ایشان از صدر اسلام با مخالفت و نهی حضرت رسول روبرو شد و در ادامه اهل بیت علیه السلام از فکر و مکتب آنها ممانعت فرموده اند در این مسئله می توانید به کتاب سفینة البحار مرحوم محدث قمی باب الصاد بعده الواو رجوع کنید اهل بیت (ع) صوفیان را خلفاء شیطان و خراب کننده قوانین و قواعد دین معرفی می کنند.
حضرت هادی می فرمایید : ((الصوفیة کلهم من مخالفینا و طریقهم مغایرة لطریقنا و ان هم الا نصاری و مجوس الامة اولئک الذین یجهدون فی اطفاء نورالله و الله یتم نوره و لو کره الکافرون )) : صوفیان چه آنها که ادعای پیروی از امت هستند و چه از اهل تسنن، همه مخالفت ما هستند و روش آنها با روش ما مغایراست و آنها نصاری و مجوس این امت هستند که در خاموش کردن نور اللهی می کوشند .
هرطریقی غیر از راه معصومین علیهم السلام به غیر خدا ختم می شود و کلماتی جون ((بنا عبد الله )) –(( بنا عرف الله ))- ((بکم یسئلک الی الرضوان ))- (( هم درجات عند الله ))- (( علی مع الحق والحق مع علی )) و ..... به وضوح براین معنا دلالت می کند کشف و کرامت و خبر از نادانسته ها بر فرض حقیقت داشتن دلالت بر حقانیت صاحب آ
جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۰
خیلی از ما ایرانیها، نژادپرست هستیم
خیلی از ما ایرانیها، نژادپرست هستیم
صادق زیبا کلام (استاد دانشگاه تهران) هفته نامه صبح آزادی ، مهر 1390
هفته نامه اصلاح طلب "صبح آزادی" پیش از بسته شدن مصاحبه مهمی را با اندیشمند ایرانی دکتر صادق زیباکلام انجام داد که در آن مساله نژادپرستی متبادل میان فارس و عرب علیه یکدیگر و نیز نگرش به قومیت های ایرانی را مورد بحث و بررسی قرار داد
مقدمه
صبح آزادی: اندیشه برابری و عدالت تاریخ درازنایی دارد. هر آنچه به انسان و رنج هایش مربوط است در دایره این اندیشه چای می گیرد. رونالدد دورکین از نسل جدید فیلسوفان حق است که بر روی چگونه کاستن دردهای انسان بسیار اندیشه کرده است. او را می توان خلف جان رالز دانست که بر بسیاری از حوزه های بی عدالتی و تبعیض می شورد. تبعیض نژادی یکی از حلوه های نخستین بی عدالتی است.در بازخوانی این نوع تبعیض در جامعه ایرانی سراغ دکتر صادق زیباکلام رفته ایم. این استاد دانشگاه تهران که کنش های بسیار موثری در حوزه های مختلف جامعه ایرانی دارد. در این گفتگو به صراحت از نژادپرستی ایرانی پرده بر می دارد و بر نگاه انکارگرایانه برخی روشنفکران درباره تبعیض های قومی می شورد
اصغر زارع: رونالد دورکین، فیلسوف حقوق دانشگاه نیویورک، دیدگاه های منحصر به فردی درباره برابری، تبعیض نژادی، عدالت، اخلاق و حقیقت دارد. به نظر شما، نسبت یا وضعیت ما ایرانی ها با این واژه ها چگونه است ؟ ما چقدر عادل هستیم و چقدر بی انصاف؟ چقدر به برابری اعتقاد داریم و چقدر تبعیض آمیز عمل می کنیم؟ پرسش مشابه دیگری که میخواستم با شما در میان بگذارم این است که برخی از متفکران، و صاحب نظران، ادعاهای کلانی مطرح می کنند و حکم کلی می دهند مثلا می گویند؛ ما ایرانی ها از اندیشیدن امتناع داریم ، یا ما ایرانی ها، باهوش و تمدن ساز هستیم. آیا شما اساسا با این دست نظرات در خصوص ایرانیان موافقید؟
ببینید من به عنوان یک قاعده کلی با تمام گزاره هایی که اینگونه شروع می شوند: ما ایرانی ها و بعد یک صفت، یک ویژگی، یک الگوی رفتاری و یک هنجار فرهنگی به دنبالش ذکر می کنند مخالفم. یا اگر بخواهم درست تر و علمی تر بگویم، من اساسا هیچ کدام از اینها را قبول ندارم. چه مثبت و چه منفی. چون فقط منفی نیست. چیزی را که الان شما مطرح می کنید و می گویید؛ ما ایرانی ها و بَعدش این جمله منفی که ما ایرانی ها خیلی اهل اندیشیدن نیستیم و اندیشه ورزی نمی کنیم؛ من این را قبول ندارم. عکسش را هم اگه می گفتید باز هم خیلی قبول نمی داشتم. مثلا اگه شما می گفتید خیلی از متفکرین و اندیشمندان معتقدند که در بین مردم منطقه خاور میانه یا اسیای مرکزی ایرانی ها از نظر اندیشه خصوصا اندیشه سیاسی خیلی جلو هستند، باز من می گفتم که همچو چیزی نیست. ما ایرانی ها در مجموع هیچ تفاوتی با افغانی ها با عراقی ها با اماراتی ها با پاکستانی ها با هندی ها با ژاپنی ها با نروژی ها با آمریکایی ها با انگلسی ها با فرانسوی ها با برزیلی ها و با هیچ بنی بشر دیگری نداریم. هیچ فرقی نداریم هیچ تفاوتی نداریم. تمام این گزاره ها که یا دسته گل برای ما می فرستند یا به عکسش بر سر ما می کوبند و ما را محکوم می کنند به داشتن این یا آن خصلت ناشایست، پایه و اساسی ندارند. من این ها را در حقیقت یک جور نژاد پرستی و راسیسم می دونم.
یعنی شما حکم های منفی را نمی پذیرید ولی درباره ادعاهای مثبت، اعتقاد دارید که در بطن این ادعاها، یک جور، برتری طلبی و نژادپرستی حاکم است؟
یک چیزی را من قبول دارم خیلی از ما ایرانی ها متاسفانه نژاد پرست هستیم. شما اگر دقت کنید می بینید که در فرهنگ های دیگر هم علیه قومیت ها ، ملیت ها و اقوام اقلیت شان جوک می سازند ولی فکر نمی کنم مثل ایران باشد که اینقدر علیه ترک ها و لرها هتاکی می کنند.
کسانی که چنین جوک هایی را نقل می کنند، ادعا می کنند، تنها یک جوک است و چیز دیگری نیست.
خب ببینید این درست است که جوک بی آزار است و بیشتر برای تفریح و انبساط خاطر است ولی یادتان باشد که درون این جوک ها، یک عنصر نژاد پرستی تلخی هم نهفته است. در حقیقت در پس آن ها، نگاه بدی به ترک ها ، گیلانی ها و لرها وجود دارد. یا نگاه ما ایرانی ها به اعراب مثال دیگری از نژاد پرست بودن ما ایرانیان را به نمایش میگذارد. من معتقدم که خیلی از ایرانی ها از اعراب بدشان می آید و فرقی هم نمی کند چه ایرانی های بی دین و چه ایرانی های دیندار. ولی شاید شما بگویید که آقای دکتر خیلی از عرب ها هم از ما ایرانی ها بدشان می آید. آره من قبول دارم. خیلی از عرب ها هم از ما ایرانی ها واقعا بدشان می آید حالا این مورد بحث ما نیست.
به نظر شما این روحیه راسیستی از کجا آمده؟ چرا ایرانی ها اینقدر احساس برتر بودن نسبت به دیگران دارند؟
من معتقدم ما ایرانی ها به دلیل پایین بودن سطح فرهنگیمان، نژاد پرست هستیم چون اساسا نژاد پرستی با پایین بودن سطح فرهنگ رابطه مستقیم دارد. در اروپا هم همین جوری است. در اروپا هم، اکثر نژاد پرست ها خیلی آدم های تحصیل کرده و روشنفکری نیستند. ضد یهودی ها و ضد خارجی ها و ضد مسلمان ها اکثرا به طبقات پایین اجتماع تعلق دارند. ولی در ایران این جوری نیست. برای اینکه شما خیلی از افراد تحصیل کرده را می بینید که از اعراب متنفر هستند و خیلی از آدم های متدین را هم می بینید که از اعراب متنفرند منتها در آدم های غیر مذهبی، نفرت از اعراب به صورت عام است و در میان افراد مذهبی تر، نفرت از اعراب در قالب لعن و نفرین کردن به سنی ها خودش را نشان می دهد. یعنی بغض و کینه خیلی از ما ایرانی ها از اهل سنت و بزرگان اهل سنت در حقیقت، رویه دیگر نفرتمان از عرب ها است. من بعضی وقتها فکر میکنم خیلی از ما ایرانی ها نتوانسته ایم شکست تاریخی مان از اعراب و قادسیه را علیرغم گذشت 1400 سال فراموش کنیم. هنوز در اعماق وجودمان بغض و کینه عمیقی نسبت به اعراب داریم. بغض و کینه ای که همچون آتش زیر خاکستر هرزگاهی بهانه ای پیدا میکند و فوران میکند.
آقای دکتر، برای دعوی خود، مصداقی هم دارید؟
زیباکلام : فراوان ؛ این ساخته و پرداخته ذهن من نیست من چند تا کد یا بقول شما مصداق می آورم که شما ببینید چه جوری این مسئله خودش را نشان می دهد. هر وقت که همسایگان عرب ما در امارات ، بحرین ، قطر و کویت، یک موضع گیری علیه ایران می کنند، اگر دقت کنید می بینید که واکنش مسئولین جمهوری اسلامی درست است که سیاسی هست ولی بیشتر از اینکه سیاسی باشد نژادی هست. یعنی چی؟ یعنی مثلا سخنگوی وزارت خارجه ما، یا وزیر خارجه ما، یا ائمه نماز جمعه ما، رئیس مجلس ما و...، یک جوری واکنش نشان می دهند که بوی تحقیر از سخنان آنها بیرون می آید. فی المثل می گویند؛ "اصلا شما هم آدمید؟ توی امارات اصلا عددی هستی؟ اگر ایرانی ها کنار خلیج فارس فوت بکنند شما را باد می برد. شماها دیگه چه می گویید!" می دانید چه می خواهم بگویم؟ اکثرا گفته می شود که این ها از خودشان فکری ندارند ؛ اعرابی که مخالف ما حرف زده اند اربابانشان انگلیس ، آمریکا و فرانسه به این ها خط می دهند. این ها که از خودشان اراده ای ندارند. این ها اصلا کاره ای نیستند. ببنید که چه نگاه تحقیر آمیزی در ایران حاکم است.
البته به نظر می رسد، این نگاه، تنها از آن حکومت نیست، مردم نیز، چنین نگاهی دارند.
صد البته که درست میگویید. بله، مردم هم همین جور هستند و حتی تند تر و سخیفانه تر از مسئولین بعضا واکنش نشان می دهند. دو سه سال پیش، سر قضیه سه تا جزیره و نام خلیج فارس که اماراتی ها یک موضع گیری ای کرده بودند، یک سری از مردم آمده بودند جلوی سفارت امارات تظاهرات می کردند. تمام شعار هایی که می دادند و کارهایی که می کردند مخالفت سیاسی نبود، تماما تحقیر بود. یک کیک درست کرده بودند رویش 35 تا شمع گذاشته بودند و فوت می کردند و شعار می دادند که امارات، کشورک، 35 سالگی ات مبارک؛ از طرف ایران 2500 ساله. یعنی ما 2500 سال عمرمان است شما 35 سال و به اندازه 35 سالگی ات صحبت کن. یا شما خیلی شنیدید که بسیاری از هموطنان مان با یک حالت نفرتی نسبت به اعراب به ایرانی های دیگر می گویند که چرا به این کشورهای عربی مسافرت می کنید و پولتان را می برید آنجا خرج میکنید. ولی هیچ وقت کسی نمیگوید که چرا این همه ایرانی هر سال می روند به ترکیه و انجا پول خرج میکنند. میگویند که این یعنی یک نگاه از بالا به پایین و حقیرانه نسبت به اعراب داشتن. این دیگر ربطی به حکومت ندارد این ها خود مردم اند.
ولی آقای دکتر ترکیه حالت گردشگری و مسافرت بمنظور تفریح است. ملیت های دیگر هم برای گردشگری به ترکیه یا جاهای توریستی دیگر میروند.
من عقلم میرسه که به ترکیه برای گردش و تفریح میروند. اما فرقی نمیکند. یکنفر از رفتن به عمره ، کربلا یا سوریه ممکن است خیلی بیشتر ارضاع و اغنا شود تا از رفتن به گوش آداسی یا آنتالیا. احتمالا اگر مکه و مدینه یا کربلا در ترکیه یا مالزی بودند ایرادی نداشت. یا اگر ترکها یا مالزیایی ها یا هر کس دیگری غیر از اعراب ساکنین انجا بودند کسی نمی گفت که چرا میروید و جرا پولتون را آنجا خرج میکنید. همچنان که امروزه کسی نمی گوید چرا پولتان خرج ترکها ،مالزیایی ها یا تایلندی ها میکنید؟
این نوع نگاه های تحقیرآمیز، از کی شروع شده؟ محصول کدام دوره تاریخی است؟
زمان شاه هم این جوری بود. نگاه بسیار تحقیر آمیزی علیه اعراب وجود داشت. الان هم هست. من می خواهم یک مرحله جلوتر بروم. من می خواهم بگویم بخشی از انگیزه فرهنگستان زبان فارسی از اینکه لغات عربی را از فارسی کنار می گذارند، همان بغض و کینه ای است که ما علیه اعراب داریم. برای اینکه لغتی که بیش از هزار سال است که وارد فارسی شده و جا افتاده و جزء زبان فارسی شده ، در گلستان و بوستان ، شاهنامه ، دیوان حافظ و مثنوی معنوی هم هست، چرا باید حذف شود؟ اصلا این لغت کجا نیست؟ این لغت جزئی از حافظه تاریخی ما است. فرهنگستان آقای حدادعادل این لغت را حذف می کند و به جایش یک لغت نامانوس می گذارد و هیچ کس هم مصرفش نمی کند. این کار فرهنگی نیست این همان نفرت از اعراب است. فرهنگستان زبان فارسی در زمان رضا شاه تاسیس شد و هم در زمان رضا شاه و هم شاه سابق دقیقا همین کار را میکردند و به بهانه زپان پارسی ، لغات عربی را که 1400 سال میشد جزء زبان فارسی شده بودند حذف می کردند و بجای ان الفاظ و اصطلاحات من در اوردی و کاملا نامانوس با زبان و فرهنگ مردم وضع میکردند. به نظر من این نشان دهنده همان ضدیت با اعراب هست.
ما در قانون اساسی، اصل 15 را قرار می دهیم که مثلا ترک ها می توانند زبان خودشان را یاد بگیرند بعد شرع هم می گوید نژاد و ملیت مهم نیست مهم تقوا است و الی آخر . قانون و شرع خیلی قشنگ مطرح می شوند اما از کوچه و بازار تا دانشگاه، جور دیگری عمل می کنیم. همان تفکر راسیستی و نژاد پرستانه که شما می فرمایید در خیلی جاها غالب است. به نظر شما، چرا چینین است؟ چرا به راحتی قانون می نویسیم ولی در اجرای آن، اصلا اهمیتی نمی دهیم حتی برعکس هم عمل می کنیم؟
ببینید برای پاسخ به این سوال باید یک سوال اساسی تر مطرح کرد. آیا به لحاظ نژادی، واقعا بین ترک ها و غیر ترک ها یا فارس ها، تفاوتی وجود دارد؟ یعنی مثلا اگه شما بیایید در طی ده سال متوالی تست آی کیو بگیرید از بچه های بین سنین 5 تا10 سالگی بین بچه های ترک و بچه های فارس، آیا بعد از ده سال نتیجه نظر سنجی و تحقیق میدانی شما نشان می دهد که یک تفاوت معناداری بین بچه های ترک و بچه های فارس یعنی بچه هایی که در تبریز از پدر و مادر ترک متولد می شوند و بچه هایی که از پدر مادر فارس تهران متولد می شوند وجود دارد؟ آیا نتیجه تحقیق شما نشان میدهد که بچه های فارس باهوش تر هستند یا برعکس، نشان میدهد که بچه هایی که در تبریز و ارومیه متولد می شوند باهوش و گوش ترند؟ یا اینکه تفاوتی ندارند؟ من به عنوان کسی که ظرف بیست سال گذشته صدها دانشجوی ترک و صدها دانشجوی غیر ترک از زیر دستم رد شده، من واقعا تفاوتی بین اینها ندیده ام. یعنی شماری از بهترین دانشجویان من ترک بوده اند و شماری از بدترین دانشجویان من هم ترک بودند. درباره فارس ها همینطور. شماری از بهترین دانشجوها و شاگردهای من از بچه های تهران بودند و شماری از بدترین دانشجوهایم هم از بچه های تهران بودند. واقعا من نمی توانم بگویم که بچه های شمال یا ترک یا یک جای دیگر چیز دیگری هستند. من عادت دارم با دانشجوهایم خیلی نزدیک و صمیمی باشم واقعا من هیچ فرقی بین ترک و غیر ترک نمی بینم.
اگر هیچ تفاوتی بین ترک و غیر ترک نیست که می فرمایید نیست، پس این فرهنگ ضد ترکی از کجا بوجود آمده است؟
ممکن است برخی بگویند، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها، پس حتما یک چیزی بوده که مردم می گویند ترک ها این جور هستند، ترک ها آن جور هستند. من بهجد می گویم نه، هیچی نبوده هرگز چیزی نبوده است. پس چرا این مساله وجود دارد؟ من می گویم ما به عنوان محققین اجتماعی در این باره، دوتا کار می توانیم انجام دهیم. یکی اینکه می توانیم بگوییم که حتما یک چیزهایی بوده که این باور در میان مردم شکل گرفته. این محقق باید فرضیه اش را با آزمایش های میدانی، بالینی و چه می دانم ژنتیکی ثابت کند که هرگز نمی تواند. رویکرد دوم این است که محقق اجتماعی باید فرض را بر این بگذارد که چنین تفاوتی واقعا وجود ندارد. اگر محقق اجتماعی بگوید هیچ تفاوتی وجود ندارد باید برود دنبال سوال شما که پس چرا این فرهنگ بوجود آمده است؟ چرا این بغض و کینه بوجود آمده است؟ چرا این احساس برتری در یک گروه از مردم نسبت به یک گروه دیگر بوجود امده؟
و شما به این رویکرد دومی اعقاد دارید؟
من با همه وجود جزء گروه دومی هستم. من در این بیست سال هیچ تفاوتی بین ترک ها و غیر ترک ها ندیده ام.
چرا این نگاه وجود دارد؟
به نظر من پاسخ این سوال، خیلی پیچیده است. برای اینکه به تحولات سیاسی جامعه ایران و به تاریخ ایران و از همه مهمتر به نوع مناسبات سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی بین تهران و آذربایجان در طول تاریخ بر می گردد. به عبارتی دیگر نمی توان نگاه فارس ها به ترک ها و نگاه ترک ها به فارس ها را در خلا بررسی کرد. همچنان که نفرت ما از اعراب را نمی شود در خلا و بدون در نظر گرفتن گذشته میان ما و آنها بر رسی کرد. البته می شود یک سری شعار بدهیم مثل اینکه"بنی آدم اعضای یکدیگرند که در یک آفرینش ز یک گوهرند"، "ما همه مسلمانیم"، "ما همه از یک نژادیم"، "اسلام می گوید همه برابر هستیم"، و... . صبح تا شب، این حرف ها را می زنیم ولی شب که می رسد می بینیم که از صبح شعارهای برابری و مساوات و همه مثل هم هستیم و .. دادیم ولی در حقیقت تمام مدت برعلیه این شعارها عمل کرده ایم. نمی توان با این شعارها، از واقعیت های جامعه فرار کرد.
به تاریخ سیاسی ایران اشاره کردید. در این باره بیشتر صحبت کنید به نظر نمی رسد، مساله، مولود جدیدی باشد.
بله، این مساله ریشه تاریخی دارد. رضاخان دستور داده بود کسانی که ترکی صحبت می کنند، باید جریمه بپردازند. این کار ظلم و تبعیض آشکار بود. همین رضاخان، خشن ترین فرماندهان نظامی خود را به آذربایجان اعزام می کرد تا بتواند سیاست یکسان سازی فرهنگی را پیاده کند. تا چیزی بنام آذری یت ، کردی یت ، لری یت و هیچ چیز دیگری بجز فارسی یت نباشد. این تصور همواره در تهران وجود داشته که به هر چیزی بجز فارسی یت با دیدی تردید آمیز و سوء ظن نگاه کند. این احساس برای بسیاری از فارسی زبان ها بوده که اساسا به اقلیت ها به عنوان تهدیدی بر سر راه امنیت ملی نگاه کنند.
بنظر شما این رویکرد ندید دیگران اگر نگفته باشیم حذف غیر ما چقدر توانسته موفق باشد ؟ آیا این رفتارهای تبعیض آمیز، امروز برای جامعه ما چالش به وجود نیآورده است؟
نه بنظر من خیلی موفق نبوده. با ندید دیگران آنها محو و غیب نمی شوند بلکه بر عکس زخم خورده و مسله دار هم میشوند. اگر شما 20 سال پیش یعنی سال 1370 که من درسم تمام شده بود و تازه به ایران برگشته بودم و در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران کارم را شروع کرده بودم، با من مصاحبه می کردید که آقای زیبا کلام به عنوان استاد علوم سیاسی که کار شما تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر است آیا ناسیونالیسم، قومیت گرایی، ملیت گرایی یا به زبان خیلی ساده، مساله ترک و فارس، چالشی برای جامعه ایران هست یا نه؟ من آن زمان، با همه ی وجود به شما می گفتم نه، چنین چیزی وجود ندارد. اما اگه شما همین سوال را امروز از من بپرسید خیلی مطئن نیستم که همان پاسخ را به شما خواهم داد. اگه شما از من بپرسید که چقدر احتمال می دهید که یک روز در آینده مسئله تبریز و مساله آذربایجان، تبدیل به یک مسئله ی سیاسی شود؟ می گویم من خیلی احتمالش را می دهم که در آینده یکی از مشکلات جدی ما مسئله آذربایجان باشد.
چه مساله ای؟
من اگر ریگی به کفش داشتم مثلا من اگر مامور سازمان CIA یا MI6 انگلستان بودم و می خواستم تمامیت ارضی ایران را به هم بریزم و کسی در سال70 بمن میگفت که چرا از مسئله قومیت استفاده نمی کنی می گفتم فایده ندارد . ولی آیا الان هم میشود این را به همان قرص و محکمی سال 70 گفت ؟ ما بجای اینکه مثل جوامع دیگر در باره مشکلات ، مسائل و تهدیدات بالقوه سیاسی و اجتماعی مان فکر کنیم ، گفتگو کنیم ، بررسی کنیم ، مدام سعی میکنیم که این مسائل را انکار کنیم. سال 70 کی آذری ها می رفتند در قلعه بابک، مراسم می گرفتند؟ امروز من وقتی می روم دانشگاه تهران، کلی پوستر می بینم که درباره شب شعر ترکی، موسیقی آشیق لر و ... اما در سال 70 چنین چیزهایی نداشتیم. وجود کنش های هویتخواهانه جدید در میان جوانان ترک، نشان می دهد ما با مساله ای بنام آذربایجان مواجه هستیم.
چه باید کرد؟ همانطور که شما می گویید، بسیاری از غیر آذری ها اگر جزو همان طیف گسترده نژادگرا هم نباشند به تعبیر شما راه انکار و پاک کردن صورت مسئله بجای حل آنرا پیش گرفته اند.
عرض کردم با انکار مسئله و اینکه به روی خودمان نیاوریم مسئله نه خود بخود حل میشود نه غیب میشود و نه از میان می رود. به عقیده من قدم اول اینه که ما بپذیریم این مسئله رو داریم. بنظرم باید صریح و آشکار درباره این مساله فکر کرد ،حرف زد و در مقام چاره جویی برامد. باید بجای اینکه این مساله را امنیتی و غیرقابل طرح تلقی کنیم، درباره آن کنکاش کنیم. ما نباید انکار کنیم که مشکل داریم. البته برخی از همکاران خود من با رویکرد من مخالفند. آنان معتقدند اگر پیرامون مسئله قومیت بصورت علنی حرف بزنیم این باعث می شود قومیت ها جری تر شوند و آب به آسیاب دشمن داریم می ریزیم. قبح مسئله باصطلاح میریزد و آنها علنی و بی پرده آنوقت بیایند جلو. برخی اساتید مهم و مطرح علوم سیاسی ما مثل جناب دکتر عباس مصلی نژاد ، دکتر حمید احمدی ،دکتر ابراهیم متقی ، دکتر احمد نقیب زاده ، بخصوص استاد حمید احمدی و خیلی های دیگه این نظر را دارند که اصلا نباید در مورد مسائل قومیتی حرف زد. فکر می کنم خیلی از مسئولین هم چنین نظری دارند که حرف زدن پیرامون این موضوع باعث گسترده تر شدن آن میشود.
ولی شما ظاهرا اینجوری فکر نمی کنید؟
من نه ظاهرا نه باطنا اینجوری فکر نمی کنم. عرض کردم ابعاد مسئله روز به روز دارد گسترده تر میشود.
راه حل چیست؟
ببینید قبل از یافتن هر راه حلی، اول باید تکلیف این پرسش را مطرح کنیم که اگر یک اقلیت نخواهد با یک اکثریت زندگی کند و خواسته باشد مستقل باشد، این حق را دارد یا نه؟ من معتقدم هیچ گروهی را به زور نبایستی نگه داشت. چون آخرش جدا میشوند. اگر واقعا در یک رفراندم کاملا آزاد نصف بعلاوه یک آذریها بگویند ما نمی خواهیم جزء ایران باشیم ، به زور نمیشود انان را نگه داشت. استقلال حق هر بشری و حق هر قومی است. اما معتقدم استقلال یا جدایی نه شدنی است ، نه اکثریت قریب به اتفاق آذریها خواهان آن هستند و نه اساسا استقلال دردی و مشکلات آذریها را حل می کند. راه حل، دموکراسی واقعی است. اگر دموکراسی در ایران حاکم باشد، این مسائل بطور کلی حل می شوند. اگر یک آذربایجانی ببیند که به برابری اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی با دیگر اقوام رسیده است، دیگر احساس تبعیض نخواهد کرد. در دموکراسی واقعی، یک ترک به حقوق خود می رسد مثلا آنها زبان مادری خود آموزش می بینند بخشی از درآمد و مالیات آذربایجان را در آذربایجان خرج می شود، شورای محلی تشکیل می شود و تصمیمات اختصاصی آذربایجان در همان مجلس اتخاذ می شود. در این شرایط، هیچ آذربایجانی، سراغ استقلال نخواهد رفت. ممکن است شما از من بپرسید چرا اینقدر مطمئن هستم که دموکراسی حلال همه مشکلات و مسایل قومیتی و پاد زهر همه تلاش های جدایی طلبانه است؟ پاسخ من تجربه جوامع دیگر است. ما که فقط در ایران مسئله قومیت ها را نداریم. در بسیاری از کشورها مسئله اقوام و ملیت های مختلف وجود دارد اما هیچ بحران و مشکل ندارند. سوییس ، بلژیک ، هند ، کانادا ، انگلستان و خیلی کشورهای دیگر دارای اقلیت های قومی هستند. اما نه اقلیت هایشان میخواهند جداشوند ، نه خود مختاری می خواهند ، نه خود گردانی می خواهند ، نه استقلال میخواهند ، ه منطقه ای که اقلیت هایشان در آن مناطق زندگی میکنند نا امن است ونه هیچ مشکل دیگری دارند.
چرا؟
چون دموکراسی همه آن خواسته هایی را که دارند به آنها داده. اسکاتلندی ها یا ایرلندی ها از انگلستان جدا شوند که چه چیزی بدست آورند؟ سوییسی های فرانسوی تبار از اکثریت کشورسوییس جدا شوند که چه جیزی بدست آورند؟ فرانسوی های ایالت کبک کانادا از کانادا جدا شوند که چی بدست آورند؟ مسلمانان هند از هند جدا شوند که چی بدست آورند؟ کردهای عراق از عراق جدا شوند که چی بدست آورند؟ البته همواره یک اقلیت کوچک در همه اقلیت ها هست که بدلایل احساسی،شونیستی و آرمان گرایانه بخواهد که از اکثریت جدا شود و مستقل باشد. در همه آن مثال هایی که من برای شما آوردم در میان اقلیت هایشان یک در صد کوچکی خواهان استقلال و جدایی هستند. در اسکاتلند یک حزب ناسیونالیست اسکاتلندی فعالیت میکند و تعدادی هم نماینده دارد. در ایالت کبک کانادا شماری از فرانسوی تبارها خواهان جدا شدن از کانادا هستند. شماری از مسلمانان هند معتفدند علیه انان تبیعض در جامعه هند اعمال میشود و خواهان جدایی و خودمختاری هستند. در همین کردستان عراق برخی احزاب و چهره های کرد خواهان جدایی از عراق و تشکیل یک کشور مستقل کردستان هستند. اما اکثریت اسکاتلندی ها، فرانسوی های کبک ،کردهای عراق یا مسلمانان هند می خواهند جزء جامعه اکثریت باشند.
مساله همین نحوه تفسیر از دموکراسی است. به نظر می آید بسیاری از دموکراسی خواهان ایران، دموکراسی را برای گروه و قوم و نژاد خود می خواهند. نوعی دموکراسی که در اصل منجر به تحمیل اکثریت غیر آذری به اقلیت آذری میشود.
دموکراسی ، دموکراسی است و انواع و اقسام ندارد. دموکراسی یعنی همان که در کانادا است، در هند است، در ژاپن است ، در انگلستان است یعنی حاکمیت قانون. من کی گفتم دموکراسی یعنی حاکمیت اکثریت؟ اتفاقا یکی از بزرگترین دغدغه های نظریه پردازان دموکراسی همین بحث است که چگونه میتوان حقوق اقلیت را از گزند تعرض اکثریت در نظام های دمکراتیک مصون داشت. من این بحث را مفصلا در کتاب "پنج گفتار پیرامون حکومت" مطرح کرده ام. این انتقاد که شما می فرمایید بر جریان های دموکراسی خواهی در ایران وارد است. ما خیلی به این مسایل تا بحال نپرداخته ایم. ضمن آنکه عمر دموکراسی هم در جامعه ما هرگز خیلی زیاد نبوده. از سوی دیگر، اگر واقعا خواهان پیشرفت و توسعه کشور هستیم باید به این مسایل خیلی جدی بیاندیشیم. نمی شود با حذف صورت مساله ای به این مهمی، خیلی جدی مدعی مردم سالاری، توسعه و عدالت بود.
احمد قابل: نظریه مشروعیت الهی ولی فقیه پایه و اساس علمی ندارد
اینجا گوش کنید
این موضوع مربوط به سال 2009 است ولی قابل توجه می باشد.
محمد یزدی، عضو شورای نگهبان، در پاسخ به اظهارات هاشمی رفسنجانی در نماز جمعهی تهران مبنی بر مشروعیت مردمی نظام، گفت که نظام مشروعیتش را از خدا میگیرد. احمد قابل، پژوهشگر دینی، میگوید این سخن کاملا غیر علمی است.
احمد قابل
بعد از تاکید مستقیم هاشمی رفسنجانی بر این نکته که مشروعیت نظام برگرفته از مردم است، یک بار دیگر بحث "مشروعیت" و "مقبولیت" نظام اسلامی بین متخصصان علوم دینی و سیاسی مطرح شده است. در اولین عکسالعمل نسبت به سخنان رفسنجانی، محمد یزدی، عضو شورای نگهبان، این سخن هاشمی را «غلط فاحش» نامید و گفت، مشروعیت نظام و ولی فقیه از جانب خدا میآید و مردم تنها میتوانند «مقبولیت» ایجاد کنند.
احمد قابل، نواندیش دینی که به گفتهی خود در اعتراض به سوءاستفادهی برخی از علما و نیز اعتراض به حکم خلع لباس برادرش هادی قابل، لباس روحانیت را از تن درآورده، میگوید، حتی در بین طرفداران اصل ولایت فقیه هم نظریهی مشروعیت الهی ولی فقیه طرفدار ندارد، زیرا این بحث کاملا بیاساس و غیر علمی است. او میگوید، هیچکدام از طرفداران این نظریه تا به حال جرات نوشتن یک کتاب یا مقالهی علمی در مورد این موضوع را نکردهاند، چون نمیتوانند آن را اثبات کنند. به گفتهی وی، طرفداران این نظریه معتقدند که ولی فقیه از سوی نمایندگان خبرگان «کشف» میشود، یعنی بندهی خاصی است که وجود داشته و مردم از نعمتش محروم بودهاند و خبرگان تنها او را پیدا کرده و بر مصدر امور مینشانند. احمد قابل میگوید، این نظریه نه پایهی قرآنی دارد و نه پایهی کلامی.
دویچهوله: جناب قابل، آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه تهران مشروعیت نظام جمهوری اسلامی را برگرفته از مردم دانستند. این در حالی است که برخی از فقها، از جمله آقای محمد یزدی، که بلافاصله فردای آن روز به ایشان جواب دادند و صحبتهای ایشان را غلط فاحش دانستند، معتقدند که بحث مشروعیت و مقبولیت جداست و آن چیزی که مردم به نظام میدهند مقبولیت است و نه مشروعیت و نظام مشروعیتش را از خدا میگیرد. نظرتان را در این مورد بفرمایید.
احمد قابل: از نظر فقهی نظریات مختلفی از جانب فقها در مورد ولایت فقیه ارایه شده، به گونهای که بعضی از فقها اساسا ولایت فقیه را جز در موارد بسیار خاص و مقید به قیود سهگانهای، در بقیه موارد اصلا از آن فقها نمیدانند. عده بیشتری ولایت را تا حد ولایت بر مثلا قضا یعنی قضاوت را از آن فقها میدانند، ولی در حد حکومت تامه قبول ندارند. تعداد کمی از فقها، مثل آیتالله خمینی و منتظری، کسانی هستند که ولایت مطلقه فقیه را قبولا دارند به معنای اینکه به آن سه قید محصورکننده قدرت فقیه، مقید نیست و مثل سایر حکومتها حق قانونگذاری و قضاوت و اجرا دارند، اما در چارچوب قانون. از این به ولایت مطلقه فقیه تعبیر میشود که در قانون اساسی آمده، البته لفظ مطلقهاش به معنای مطلقالعنان و خارج از چارچوب قانون نیست، ولی متاسفانه برداشتی که الان وجود دارد و امثال آقای مصباح یزدی و محمد یزدی آن را عنوان میکنند و عنوان مطلقالعنان بودن فقیه را به این معنا میدانند که تابع هیچ قانونی نیست و خودش حرفش قانون است.
در اصل در مورد مشروعیت ولی فقیه هم دو نظر هست. یک نظریه این است که خدای سبحان در یک مکانیسمی فقیه را انتخاب کرده و اینها منصوب از جانب خداوند هستند و یک نظریه هم که در قانون اساسی این نظریه دوم آمده، نظریه انتخابی بودن فقیه است، یعنی خداوند شرایطی را برای حاکم اسلامی گفته که یکی از آنها فقاهت است، اما شروط دیگری هم دارد، مثل عادل بودن، عاقل بودن، آگاه به مسائل و مصالح جامعه بودن، سیاستمدار بودن، حسن تدبیر داشتن و از این قبیل مسائل.
حالا در نظریه دوم که در قانون اساسی آمده و خود آقای خمینی و مراجع وقت به آن رای دادند و به عنوان فصلالخطاب، این نظریه ولایت فقیه در قانون اساسی تایید شد، این است که ولی فقیه باید منتخب ملت باشد با روش غیرمستقیم، یعنی نمایندگان مردم به عنوان مجلس خبرگان انتخاب میشوند و آنها ولی فقیه را انتخاب میکنند و میتوانند بعد عزلش کنند، میتوانند بر او نظارت کنند و به او تذکر بدهند و او را وادار کنند از بعضی سیاستهایی که غلط تشخیص داده میشود برگردد و اگر سیاستی درست است و مصلحت جامعه هست او را ملزم کنند به اینکه آن سیاست را اعمال کند.
این دقیقا همان اتفاقی است که در مورد آیتالله خامنهای افتاد، یعنی ایشان را مجلس خبرگان به این عنوان منصوب کرد. پس حالا بر چه اساسی برخی فقها معتقدند که ایشان جانشین امام دوازدهم شیعیان و منصوب خداوند است؟
اینها نظریه شخصی خود این آقایان است که اصلا هیچ مبنای علمی هم ندارد و اینها هیچ کدامشان هم جرات نمیکنند برای این نظریه مقاله علمی بدهند یا کتاب بنویسند. اینها میگویند ولی فقیه را خدا منصوب کرده و خبرگان او را کشف میکنند، یعنی پیدایش میکنند، مثل اینکه یک جنس زیرخاکی را عدهای زحمت میکشند و از زیر خاک پیدا میکنند و در میآورند و کلی هم ارزش دارد. اینها یک چنین تصور غلطی دارند. در صورتی که اصلا داستان این نیست.
بنا بر نظریه ولایت فقیه، تازه اگر کسی این نظریه را قبول کند، شروطی در متن دیانت برای حاکم اسلامی برشمرده شده که به قول آقای منتظری که در کتاب خودش نوشته، شروطی هشتگانه است و قانون اساسی هم تقریبا مبتنی بر نظریه ایشان است. یکی از آن شروط هشتگانه افقه بودن است، یعنی باید فقاهت داشته باشد و مجتهد اعلم باشد که حالا اینها قید اعلمیتاش را هم بعدا در بازنگری برداشتند.
به هر حال این نظریه که آقایان میگویند ولی فقیه یک موجود ذیوجودی است که خدای سبحان او را در بین جامعه گذاشته و تا وقتی او را کشف نکردهاند جامعه سرگردان و متحیر است و بعد باید خبرگان او را کشف کنند و به محض اینکه کشف کردند دیگر او ولایت تامه بر همه دارد و دیگر هیچ قانونی هم نمیتواند او را محدود کند، این چرندی است که هیچ مبنای فقهی درست و حسابی ندارد، نه مستند قرآنی دارد، نه مستند روایی و به همین دلیل هم هیچ کدامشان جرات نکردهاند تا حالا که یک مقاله رسمی در این خصوص بنویسند و بتوانند استدلال کنند، فقط ادعا میکنند و بعد هم این موضوع را در دست و بال یک عده افراد نادان و ناآگاه نسبت به فقه انداختهاند که اینها هم اظهارنظرهای غیر کارشناسانه میکنند و متاسفانه با جوسازی و ارعاب حتی جلوی بحث های علمی در حوزهها را هم سر مبحث ولایت فقیه گرفتهاند. یک نمونهاش راجع به مرحوم آیتالله میرزاعلی فلسفی در مشهد بود که اصلا با تماسهای تلفنی ایشان را وادار کردند درس را بعد از اینکه چند روزی شروع کرده بود ترک کند، یعنی اصلا آن مبحث را حذف کند و سراغ مطلب دیگری برود.
این بحثی که گفته میشود مقام ولایت فقیه یا مقام رهبری، جانشین امام دوازدهم شیعیان است، این نیابت امام دوازدهم شیعیان، آیا به معنی معصوم بودن است؟
نخیر، فقط در خصوص مراجعه مردم برای کشف احکام شریعتشان است، منتها با این تفاوت که وقتی به امام معصوم مراجعه میشود، او مصون از خطاست، یعنی اگر اظهارنظری در حیطه دین میکند، حقیقت دین را بیان میکند، ولی آقایان علما قبول دارند که ممکن است به حقیقت رسیده باشند و ممکن هم هست نرسیده و به خطا رفته باشند. خودشان این را تحت عنوان مبنایی به عنوان مخطُئه قبول دارند که ممکن است به خطا رفته باشند. یعنی با همین تحفظ که این تفاوت کلی بین فقیه و امامی که اینها جانشین او هستند وجود دارد.
طبیعتا با توجه به مجموعه این مسائل، میشود گفت که این آقایان و حتی کسانی که از نظریات آنها پیروی میکنند، این مطلب در ذهنشان هست که این تفاوت بسیار زیاد بین دو فرد اصلی و جانشین وجود دارد.
بنابراین اگر گروهی هم بر فرض قبول داشته باشند که ولی فقیه نایب امام دوازدهم شیعیان است، این دلیل بر معصوم بودن او نمیشود. پس چرا آقای خامنهای در بخش استفتائاتشان آوردهاند که اختیارات ولی فقیه در صورت تعارض با اراده و اختیار مردم بر تصمیمات و اراده مردم مقدم و حاکم است. با توجه به کدام اصل فقهی این را گفتهاند؟
اینها برمیگردد به همان مبانی غیراصولی که بعضیها برای خودشان تصور کردهاند. مردم در حقیقت صاحبان اصلی حق هستند و ولی میخواهد به عنوان وکیل آنها متصدی امور اجتماعی شود. این که کسی ولایت به گونهای داشته باشد که بتواند خود صاحبان حق را مسلوبالاختیار کند، این حرف بیقاعدهای است، یعنی مبتنی بر هیچ اصلی نیست. متاسفانه در محدوده مسائل ولایت فقیه، در بین کسانی که از این نظریه دفاع میکنند، اظهارنظرهای غیرعلمی به شدت رواج دارد. در حقیقت هرکسی برای توجیه رفتار خودش سعی کرده یک مبنای علمی یا شبهعلمی درست کند. اینها هیچ اساسی ندارد که ما بگوییم نظر فقیه بر تشخیص مردم یا اکثریت مردم ترجیح دارد. نخیر، چنین چیزی نیست. در خصوص مسائل خاص دینی، یک فقیه به عنوان کارشناس در مقابل یک جمع غیرکارشناس که مردم هستند و از ان علم هم خبر ندارند، طبیعتا اینجا نظریه آن عالم برای افراد غیرعالم متبتع است، اما نه در خصوص مسائل اجتماعی که همه مردم در این جور امور باید خودشان مجتهد باشند. یعنی اینجا جای تقلید نیست.
یک بار از آیتالله منتظری سوال کردند که آیا مسائل سیاسی از نوع مسائل تقلیدی است یا از نوع مسائل کلامی که هر کسی باید خودش به نتیجه برسد، ایشان گفتند نخیر از سنخ مسائل تقلیدی نیست و اصل هم همین است که اصلا مسائل سیاسی از نوع مسائل حلال و حرام و طهارت و نجاست نیست که بگوییم کسی اینجا تشخیص حکم شریعت را نمیدهد چون مبانی را بلد نیست و یک فقیه میتواند این را تشخیص دهد.
در قانون اساسی، ما یک اصل داریم، اصل ۵ که ظاهرا استناد بعضی از آقایان به این اصل است که میگوید ولایت و امامت امت در زمان غیبت بر عهده فقیه عادل است، ولی اصول زیاد دیگری داریم مثل اصل ۱۰۷ و اصل ۱۱۱ که از عزل رهبری سخن میگوید یا اصل ۱۴۲ که حتی به قوه قضائیه امکان رسیدگی به اموال رهبری را میدهد. اصول زیادی داریم که نشان میدهد رهبری باید کنترل شود. چرا این اصول مهجور افتادهاند؟
من اصل ۵۶ قانون اساسی را از این اصول مهمتر میدانم. ما در قانون اساسی یک جا با صراحت صحبت از حق حاکمیت داریم. آنجا رسما میگوید، حاکمیت مطلق از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم قرار داده است. بعد تکرار میکند که هیچکس حق ندارد این حق خدادادی را از انسان سلب و در اختیار فرد یا گروه خاصی قرار دهد. بعد میگوید، ملت این حق الهی را از طریق اصول بعدی قانون اساسی عمل خواهد کرد. بلافاصله در اصل بعدی میگوید، در جمهوری اسلامی ایران قوای مجریه و مقننه و قضائیه بر کشور حاکماند که زیر نظر ولایت مطلقه امر بر اساس اصول بعدی قانون اساسی اعمال نظر میکنند.
یعنی این اصل ولایت مطلقه امر، زیرمجموعه حق حاکمیت ملی شمرده شده و هیچگاه سخن از این نیامده که حق حاکمیت از آن فقیه است. آنجا هم که عنوان ولایت آمده، معنای اصلی و فقهیاش به معنای سرپرستی است، یعنی اینکه ملت وقتی میخواهد یک مدیریتی بر خودش قرار دهد، سرپرستی را در اختیار فقیه قرار میدهد و برای این هم در اصول قانون اساسی ساز و کار مشخصی آمده که ملت، مجلس خبرگانی را تشکیل میدهد، آنها رهبری را برمیگزینند و بر او نظارت میکنند.
در اصل ۱۱۱ قانون اساسی چندبار سخن از وظایف رهبری شده و سخن از حقوق رهبری نشده، یعنی رهبری در برابر قانون وظیفهمند و مسئول است، ولی این آقایان همه این تصریحات قانون اساسی را زیر پا میگذارند، با خیالاتی که خودشان دارند و هیچ مبنای علمی هم ندارد. شما اگر به محیطهای علمی بروید، میبینید که آقایان علما و طلبههای فاضل، به خاطر این اظهارنظراتشان به اینها میخندند، ولی متاسفانه چون این افراد تریبون ندارند و امکان این را ندارند که مطالبشان را مطرح کنند و این هم بحثی است که عملا باید به یک بحث کارشناسی علمی بیفتد، اینها فعلا همینطور عوامانه یک نقش مار میکشند و میگویند مار این است نه آن کسی که مینویسد میم و الف و ر.
این آدم (محمد یزدی) خودش سالها در همین مملکت در مورد قانون اساسی کار کرده است. حتی در زمان آقای خمینی سر اینکه در قضاوت نسبت به تطابق قوانین با اسلام، آیا نظر رهبری باید به عنوان نظریه شورای نگهبان مد نظر قرا گیرد یا نظر مشروح فقها، آنجا خودش یک بار در روزنامه رسالت بحث کرده و ترجیح داده بود که به نظر مشروح فقها باید عمل شود. من نمیدانم حالا چطور شده که این آقا از آنجا به اینجا رسیده است.
میگویند آدم دروغگو حواسش هم پرت است. اینها الان از این اوضاعی که پیش آمده عصبانی هستند و یادشان میرود که مبانی علمی ربطی به هیجانات سیاسی یا اتفاقات سیاسی در امروز و دیروز و فردا نباید داشته باشد، بلکه باید یک مبنای مستدلی باشد، نه اینکه من امروز چون خوشم میآید یا با این حرف مقاصدم برآورده می شود، این را بگویم، فردا که مقاصدم به شکل دیگری برآورده میشد، نظرم را عوض کنم و یک چیز دیگری بگویم.
بنابراین با توجه به صحبتهای شما پیشنهادی که چند سال پیش از سوی آقای رفسنجانی مطرح شد، یعنی واگذاری رهبری به یک شورا و تشکیل شورای رهبری، آیا از نظر قانون اساسی چنین چیزی الان به نظر شما ممکن است؟
البته من همین جا تصحیح کنم، ایشان این عنوان را با این صراحتی که شما میگویید عنوان نکردند که بیاییم شورای رهبری تشکیل دهیم. ایشان گفتند در باب حل مشکلات فقهی، یک شورای فقهی تشکیل شود. البته شاید منظور نهایی ایشان همین باشد که شما میگویید، اما بیشتر این بود که ولی فقیه یک نفر باشد، اما فقها کمکش کنند و ایشان هم از نظریات کارشناسان فقها استفاده کنند. این لزوما به منزله تبدیل رهبری فردی به شورای رهبری نبود. گرچه به لحاظ محتوا این میشد، اما به لحاظ شکلی میشد با همین ولایت فردی هم همراهی داشته باشد و عملا هم آقای رفسنجانی میتوانست بگوید، نه من منظورم این نبوده و نظرم این است که همین فرد باشد منتها از نظرات فقها استفاده کند. ضمن اینکه بعضی از مسائل در گرو فتاوی فقهاست، یعنی مثلا قوه قضائیه میتواند مبتنی بر قضاوت فقهای موجود یا نظریه پیشینیان، بعضی از تصمیمات را عملی کند.
حالا به هر حال اصل ماجرا این است که این از نظر قانونی با این قانون اساسی که شورای رهبری را حذف کردهاند، این امر شدنی نیست، مگر اینکه به قانون اساسیای که تا سال ۶۷ معتبر بود برگردیم، یعنی قانون اساسی اول تا قبل از بازنگری. در آن قانون اساسی بحث شورای رهبری به شدت مطرح بود و یکی از گزینههای اصلی بود. میشود از اینجا هم کمی عقبتر رفت و به پیشنویس قانون اساسی رسید که اصلا مبحث ولایت فقیه در آن مطرح نبود و خود بنیانگذار جمهوری اسلامی و مراجع وقت و اعضای شورای انقلاب، از جمله همین آقایان خامنهای و هاشمی و مرحوم شهید بهشتی و اینها، همه تایید کرده بودند که همان را به رفراندوم بگذارند، اما متاسفانه بعدا در مجلس خبرگان اول حذف شد و قانون دیگری آمد. آن هم میشد یک مدل از جمهوری اسلامی باشد که ولایت فقیه در آن نباشد.
پس با توجه قانون اساسی کنونی که الان موجود است شما راه برونرفت از بحران کنونی را چه میبینید؟
اگر بخواهیم در چارچوب همین قانون عمل کنیم، باید رهبری به محدودههای قانونی شمرده شده در قانون اساسی محدود شود و همگان از این ادعای باطلی که رهبری میتواند فراقانون باشد و میتواند قوانین را نادیده بگیرد دست بردارند. و بعد مجلس خبرگان باید مجلس خبرگانی باشد که حقیقتا نمایندگان ملت باشند، آدمهای باجراتی باشند، آدمهای عالم و آگاه به زمان باشند و همچنین همه تخصصهایی که باید بر رهبری نظارت کند در ان موجود باشند، یعنی حتی تخصص های اقتصادی و نظامی و سیاسی باید در مجلس خبرگان باشند، چون وقتی میخواهند بر عملکردهای رهبری در این حیطهها نظارت کنند، باید خودشان کارشناس باشند تا بتوانند اظهارنظر کنند و اگر او خطا کرد به او هشدار دهند و بگویند که از خطایش دست بردارد. اگر این مجلس خبرگان حقیقی شکل بگیرد و حقیقتا نظارت کند و حتی اگر رهبری درست رفتار نکرد، او را عزل کند، با این قانون اساسی میشود در این مسیر حرکت کرد و به نتیجه رسید.
اشتراک در:
پستها (Atom)