*تأخیر در قبض روح به امر امام(ع)
صفوان از عبدى نقل مىکند که گفت: عیالم به من گفت: خیلى وقتاست که امام صادق(ع) را ندیدهایم، اگر امسال به حج برویم با امام نیز تجدید دیدار مىکنیم.
گفتم:ما که چیزى در بساط نداریم تا به حج برویم.
گفت: چرا، من مقدارى لباس و زینتآلات دارم، آنها را بفروش تا با آن به حج برویم، من هم چنین کردم و عازم سفر شدیم، هنگامى که نزدیک مدینه رسیدیم، همسرم به شدّت مریض شد تا اینکه مشرف به موت شد.
وقتى به مدینه رسیدیم، خدمت امام صادق(ع) رفتم، در حالى که از سلامتى او مأیوسشده بودم، سلام عرض کردم و حضرت نیز جوابم را داد و از حال همسرم پرسید، جریان را گفتم و عرضه داشتم که از خوب شدن او ناامید شدهام.
حضرت فرمود: به خاطر این است که خیلى ناراحتى؟ گفتم: آرى.
فرمود: خوف نداشته باش! دعا کردم تا خداوند او را عافیت دهد، وقتى که برگردى خواهى دید که خوب شده و نشسته است و به او شیرینى مىدهند.
عبدى مىگوید: به سرعت برگشتم و دیدم حال همسرم خوب شده، نشسته و کنیز به او شیرینى مىخوراند، از حالش پرسیدم، گفت: خدا به من شفا داده و میل به شیرینى پیدا کردم.
گفتم: وقتى از پیش تو رفتم، ناامید بودم، امام صادق(ع) از حال تو پرسید که جریان را به ایشان گفتم، فرمود: نترس، وقتى که برگشتى، خواهى دید که همسرت نشسته و شیرینى مىخورد.
زن گفت: وقتى تو رفتى، من در حال احتضار بودم، مردى داخل شد و پرسید: چه شده است؟ گفتم در حال مردن هستم و این هم ملکالموت است که براى قبض روح من آمده.
آن مرد گفت: اى ملک الموت! جواب داد: لبّیک اى امام! فرمود: آیا تو مأمور به اطاعت از ما نیستى؟ گفت: چرا هستم.
فرمود:به تو دستور مىدهم مرگ او را به تأخیر اندازى.
گفت: بر روى چشم، اطاعت مىکنم.
بعد هر دو از پیش من خارج شدند و رفتند و من نیز همان لحظه حالم خوب شد. (بحار الانوار: ۱۱۵/۴۷،حدیث ۱۵۲)
* مردی که با دعای امام ۵۰ بار به حج رفت
حماد بن عیسى از امام صادق(ع) خواست که حضرت براى او دعا کند تا خداوند حجّ بسیار و ملک و املاک نیکو و خانهاى خوب و همسرى از خاندان نیکوکار، صالح و فرزندان نیکو به او عنایت کند.
امام نیز دعا کرد که: خدایا! حمّاد بن عیسى را مالى عطا کن که ۵۰ حج برود و ملک و خانهاى خوب و همسرى صالح و درستکار از خاندانى بزرگ و با کرامت و فرزندانى نیکو به او عطا کن!
شخصى که در آن مجلس حضور داشت، مىگوید: بعد از چند سال، نزد حمّاد بن عیسى به خانهاش در بصره رفتم، حماد به من گفت: آیا به یاد دارى دعایى را که امام صادق(ع) در حق من کرد؟ گفتم: آری!
گفت: این (که مىبینى) خانه من است که مثل آن در این شهر نیست و باغ و املاکم بهترینهاست و همسرم نیز از بزرگان و فرزندانم از نیکانند که مىشناسى و ۴۸ بار حجّ کردهام.
راوى مىگوید: بعد از آن، حماد دو حج دیگر به جا آورد .(بحار: ۶۱۱/۴۷، حدیث ۱۵۳).
*تصرّف امام(ع) در اشیا
ابوصامت حلوانى نقل مىکند که به امام صادق(ع) عرضکردم چیزى به من عطا کن که شک را از قلبم بزداید، فرمود: کلید را از جیبت بیرون آور و به من بده، من نیز کلید را در آوردم و به آن حضرت دادم، ناگهان دیدم آن کلید به صورت شیرى در آمد و من ترسیدم، فرمود:نترس و آن را بگیر، وقتى آن را گرفتم، به حال اوّل خود برگشت. (بحار: ۱۱۷ /۴۷، حدیث ۱۵۴)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر