هفته نامه آسمان، شماره ۲۸
۱ مهر۱۳۹۱
صادق زیباکلام
در خصوص نقش هاشمی رفسنجانی در دهه ۱۳۶۰ که او به معنای واقعی دارای قدرت و نفوذ بود، و مشخصاً پیرامون عملکرد ایشان در رابطه با جنگ ۸ ساله با عراق دو ایراد به ایشان وارد شده است: ایراد نخست که بیشتر در دوران اصلاحات و از سوی برخی چهره های رادیکال اصلاح طلب وارد می شد آن است گه او نقش مهمی در تداوم جنگ بعد از فتح خرمشهر در خرداد ۱۳۶۱ برعهده داشته. بخصوص برخی تحلیل می کردند( و احتمالاً هنوز هم تحلیل می کنند) که حتی مرحوم امام خمینی هم خیلی تمایلی به تداوم جنگ بعد از فتح خرمشهر و ورود ایران به خاک عراق نداشتند، اما آقای هاشمی اولاً مایل به کشاندن جنگ به داخل عراق بودند و ثانیاً که موفق می شوند تا امام را هم ترغیب نمایند که با رفتن به داخل عراق موافقت نمایند. ایراد یا انتقاد دوم در خصوص نقش محوری ایشان در پایان دادن به جنگ و ترغیب امام به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ می باشد. اگر منتقدین ایراد اول را برخی از اصلاح طلبان و ملی – مذهبی ها تشکیل می دهند، منتقدین گروه دوم شامل شماری از فرماندهان و مسئولین سپاه در دوران جنگ می باشند.
در خصوص این دو ایراد یا دو انتقاد نسبت به آقای هاشمی چه می توان گفت؟ آیا آقای هاشمی مسبب ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر بودند؟ آیا آقای هاشمی مسبب توقف جنگ و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ بودند؟ قبل از پاسخ به این دو پرسش، مجبور هستیم به یک مسئله اساسی اشاره نماییم. با توجه به اینکه بسیاری از چهره ها و شخصیت های دیگری هم در دوران امام حضور داشتند(اعم از نظامی و غیرنظامی، اعم از روحانی و غیر روحانی)، چرا اینقدر بر روی نقش هاشمی رفسنجانی تأکید می شود؟ آیا اساساً نفس این تأکید بر روی نقش هاشمی رفسنجانی در دوران امام درست است؟ آیا براستی ایشان آنقدر بر روی امام نفوذ داشتند؟ آیا امام آنقدر به آقای هاشمی رفسنجانی باور و علاقه داشتند که گفته می شود؟ در پاسخ می بایستی گفت آری، اینگونه بود و امام عمیقاً به آقای هاشمی رفسنجانی باور و اطمینان داشتند و در بسیاری از موارد نظر آقای هاشمی برایشان حجت بود. متقابلاً، تصمیم گیری در بسیاری از مسائل مهم را حوالت می دادند به آقای هاشمی رفسنجانی.
بنابراین مفروضه اولیه این دو "ایراد" درست است. آقای هاشمی آنقدر مورد وثوق امام بودند که در بسیاری از موارد می توانستند موافقت ایشان را جلب نمایند. اما و در عین حال نبایستی حد و اندازه رابطه و میزان وثوق امام به آقای هاشمی را خیلی اغراق آمیز نمود. آقای هاشمی رفسنجانی قطعاً مورد وثوق و اطمینان بسیار زیاد امام بودند. اما نبایستی شخصیت خود امام را هم در نظر نگرفت. واقع مطلب آنست که امام در بسیاری از موارد نظر خود را داشتند و در اینگونه موارد، نه آقای هاشمی رفسنجانی و نه هیچ فرد دیگری نمی توانستند ایشان را وادار نمایند تا از آنچه که خود یقین و اعتقاد داشتند عدول نمایند. از اینجا می خواهم این نتیجه گیری را بنمایم که در امر مهمی مانند جنگ، اگر واقعاً امام مخالف تداوم آن بعد از فتح خرمشهر می بودند و خیلی جدی این اعتقاد را می داشتند، تقریباً محال می بود که آقای هاشمی می توانستند ایشان را مجاب نمایند تا با ادامه جنگ موافقت نمایند.
اما برویم بر سر اصل آن دو انتقاد: مسئولیت آقای هاشمی در تداوم جنگ بعد از فتح خرمشهر، مسئولیت آقای هاشمی در خاتمه دادن به جنگ
ایراد یا انتقاد اول بی پایه است؛ ایراد دوم کاملاً درست و وارد است. (البته اگر آنرا ایراد بدانیم). بعبارت دیگر، آقای هاشمی بر خلاف آنچه که گفته می شود نقشی در ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر نداشت(یا درست تر گفته باشیم اینگونه نبود که همه مسئولین مخالف ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر بودند اما آقای هاشمی موافق بود و او نظر خود را بر همه از جمله امام تحمیل کرد). اما "ایراد" یا انتقاد دوم که از سوی برخی از مسئولین و فرماندهان سابق دوران جنگ نسبت به آقای هاشمی وارد شده که ایشان باعث پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و خاتمه دادن به جنگ شدند کاملاً درست است.(نگاه کنید به: صادق زیباکلام، هاشمی بدون روتوش، چاپ پنجم، انتشارات روزنه، ۱۳۹۰ ).
بگذارید با اولی شروع کنیم . اساساً این ایراد یا انتقاد که بعد از فتح خرمشهر، ما می بایستی جنگ را تمام می کردیم که امروزه برخی ها می گویند چقدر درست است؟ اینکه بعضی ها امروزه به گونه ای استدلال میکنند که در خرداد ۶۱ هم موافقتی با ادامه جنگ نداشتند، اما هاشمی رفسنجانی باعث شد که جنگ ادامه پیدا کند چقدر واقعیت دارد؟ در پاسخ می بایستی گفت که اساساً بجز مرحوم مهندس بازرگان و ملی – مذهبی ها، هیچ گروه، جریان و شخصیت دیگری اعم از راست یا چپ مخالف ادامه جنگ نبود. یا دست کم اگر هم موافق ادامه جنگ نبودند، این مخالفت از دلشان فراتر نمی رفت و همانطور که اشاره داشتیم تنها شخصیت و گروهی که صریح، آشکار و علنی با ادامه جنگ مخالفت نمود، ملی – مذهبی ها یا به اصطلاح" لیبرال ها" بودند. نکته دوم اینکه از منظر نظامی، نفس تصمیم به ادامه جنگ و وارد شدن به خاک عراق درست بود. اولاً هیچ ارتشی که در جنگ دارد پیشرفت های برق آسا می کند، هیچوقت پرچم سفید آتش بس را بالا نمی برد. بلکه برعکس به پیشروی هایش ادامه می دهد تا دشمن تسلیم شود و آنان بتوانند با دست پر پشت میز مذاکره بنشینند و از دشمن شکست خورده امتیاز بگیرند. منطق ایران هم دقیقاً بر همین استوار بود. ما در جریان باز پس گیری خرمشهر فقط ۲۰۰۰۰ تن از عراقی ها را به اسارت گرفته بودیم. بماند صدها قبضه توپ، تانک، نفربر، زره پوش و غیره. ابعاد پیروزی های ما در خرمشهر آنقدر گسترده و برق آسا بود که خودمان هم باور نمی کردیم که چندین سپاه، لشکر و تیپ مجهزعراقی آنگونه درهم بریزند. ما در خوشبینانه ترین حالت، بازپس گیری خرمشهر را چند ماه بعد و اواخر سال ۶۱ پیش بینی می کردیم.
عراقی ها هم همینطور. صدام آنقدر به قدرت و توانمندی نیروهای عراقی که خرمشهر و اطراف آنرا در دست داشتند و دیوار تدافعی نیرومندی که به کمک صدها دستگاه تانک و سایر ادوات سنگین زرهی برگرداگرد خرمشهر و اطراف آن کشیده بود یقین داشت که گفته بود" اگر روزی ایرانی ها خرمشهر را توانستند باز پس بگیرند، من کلیدبصره را به آنها می دهم". اما ناممکن و نامحتمل، به همت حاج حسین خرازی، ابراهیم همت، حاج احمد متوسلیان، مهدی باکری، جهان آرا و .... ممکن شده بود. همه مسئولین جنگ، از جمله آقای هاشمی، اعتقاد داشتند که اگر آن وضعیت و آن شکل پیشروی ادامه یابد، عراقی ها آنچنان درهم ریخته خواهند شد که ممکن است ایران بتواند به راحتی بصره را بگیرد.
واقعیت دیگرآنست که گرفتن خرمشهر آنقدر برای ما در خرداد ۶۱ نامحتمل بود که نه مسئولین جنگ و نه امام پیش بینی دقیقی برای بعد از فتح خرمشهر نکرده بودند. اینکه آیا وارد خاک عراق بشویم یا نشویم؟ اینکه آیا بایستی وارد خاک عراق بشویم یا نه؟ پرسشی بود که برای نخستین بار بعد از فتح خرمشهربرای مسئولین جنگ از جمله امام بوجود آمد. بعد از مباحث بسیار، نهایتاً نظر مسئولین جنگ یعنی شورایعالی دفاع آن شد که با توجه به اینکه عراقی ها بخش هایی از خاک ایران را همچنان در اشغال داشتند، عراقی ها حاضر به پذیرش اینکه جنگ را آنها آغاز کرده بودند و متجاوز بودند، و اساساً حاضر به دادن امتیازی نبودند، و بالاخره اینکه ماشین نظامی عراق علیرغم شکست در خرمشهر همچنان مهیب بود و ممکن بود چند هفته یا چند ماه دیگر مجدداً دست به تحرکاتی بزند(بفرض که ایران آتش بس را می پذیرفت)، و بالاخره این تصور که درآن وضعیت تهاجمی نظامی که ما قرار گرفته بودیم و برق آسا به پیش می رفتیم، تصورمان آن بود که اگر وارد خاک عراق شویم ظرف چند هفته موفق خواهیم شد بصره را بگیریم. تصور ما آن بود که گرفتن بصره اگر باعث سقوط صدام نمی شد، دست کم عراقی ها را می کشانید پای میز مذاکره در هیبت یک کشور یا قدرت شکست خورده. اما آن محاسبات خیلی درست از آب در نیامدند. آن چند هفته ای که طول کشید تا ما بالاخره تصمیم گرفتیم که جنگ را به داخل خاک عراق بکشانیم بسیار برای عراقی ها سرنوشت ساز شد. آنها توانستند بسرعت خودشان را از نظر نظامی تجدید سازمان بدهند و چون مطمئن بودند که ما وارد خاکشان خواهیم شد و به سمت بصره خواهیم رفت، شروع به چیدن استحکامات نظامی زیادی در مسیر خرمشهر – بصره نمودند. حاصل همه اینها آن شد که ما خیلی نتوانستیم آن وضعیتی را که در داخل خاک ایران داشتیم در داخل خاک عراق تکرار کنیم. پیروزی بدست می آوردیم اما آن پیروزی ها به بهای سنگینی بود از نظر میزان تلفات و مجروحین ما. بعلاوه ورود ما به خاک عراق باعث وحشت و نگرانی شدید سعودی ها، کویتی ها و سایر اعراب حوزه خلیج فارس شده بود. آنها باهرچه داشتند از نظر توان مالی به کمک صدام آمدند. ظرف چندماه بخش عمده ای از تجهیزاتی را که صدام در ایران از آغاز جنگ از دست داده بود روس ها با پول سعودی ها و دیگران جایگزین کردند. بعلاوه روحیه عراقی ها در داخل خاک خودشان اصلاً قابل مقایسه با روحیه شان در داخل ایران نبود. برخلاف ایران که نیروهای عراقی با کوچکترین تهدیدی تسلیم می شدند، در داخل خاک خودشان تا آخرین فشنگ مقاومت می کردند. ختم کلام آنکه ظرف ۶ سال بعدی یعنی از خرداد۶۱ تا تیر ۶۷ که ما آتش بس را پذیرفتیم، ما نتوانستیم پیروزی قاطع و بزرگی که تعیین کننده باشد در عراق بدست آوریم. یقیناً اگر در خرداد ۶۱ مسئولین می دانستند که جنگ در عراق چه وضعیتی پیدا خواهد کرد وارد خاک عراق نمی شدند. اما این تصمیم در آن مقطع یعنی در تیر و مرداد ماه سال ۶۱ درست بنظر می رسید.
اما در خصوص انتقاد برخی از مسئولین و فرماندهان سابق و فعلی سپاه ازهاشمی رفسنجانی پیرامون نقش مشارالیه در پایان بخشیدن به جنگ چه می توان گفت؟ همانطور که پیشتر گفتیم نفس این ایراد درست است. آقای هاشمی رفسنجانی مهم ترین نقش را در پذیرفتن آتش بس برعهده داشتند. آندسته از فرماندهانی که هاشمی را متهم می کنند که جنگ را متوقف نمود، حرف دیگرشان آنست که برخلاف آنچه آقای هاشمی سعی می کرد تا القاء نماید، اینکه ایران دیگر توان جنگیدن را نداشت، آنان معتقدند که اینگونه نبود و مجموعه قوای مسلحه کشور همچنان توان جنگیدن را داشت. بعلاوه آنان، هاشمی رفسنجانی و دولت میرحسین موسوی را متهم می کنند که توان کشور را برای جنگ بسیج نکرده بودند. اگر دولت واقعاً به جنگ اعتقاد داشت(که بزعم آنان نداشت)، در آنصورت می توانست امکانات خیلی بیشتری به جنگ اختصاص دهد. اما چون این اعتقاد در دولت میرحسین موسوی و آقای هاشمی رفسنجانی وجود نداشت، آنان با خودداری از در اختیار گذاردن امکانات لازم برای جنگ و جبههها، عملاً وضعیتی را بوجود آورده بودند که پیشروی نیروهای ایران متوقف شده بود و در نتیجه به عراقیها اجازه داده بودند تا دست بالا را در جبهه ها پیدا کنند. آیا این اتهامات درست هستند و دولت و آقای هاشمی تعمداً نیازهای جنگی را فراهم نمیکردند تا جنگ به پایان برسد؟ یعنی شرایط به گونهای شود که امام چارهای بجز پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ و پایان بخشیدن به جنگ نداشته باشند؟
واقعیت آن است که بر خلاف ادعاهایی که برخی از فرماندهان نظامی این روزها مطرح میکنند، شرایط جنگ مدتها بود که به ضرر ایران تغییر پیدا کرده بود. این تغییر بواسطه آن نبود که دولت و هاشمی رفسنجانی سیاست حمایت از جنگ را متوقف کرده بودند و نیازهای جبهه را تامین نمیکردند. همانطور که پیشتر گفتیم، اساساً جنگ در داخل عراق خیلی بنفع ایران پیش نرفت. تلفات ایران در عراق بسیار بود بدون آن که نتایج با اهمیتی در عراق بدست آید. ثانیاً ایران علیرغم تمام تلاشهایی که بعمل آورده بود نتوانسته بود تسلیحات استراتژیک مورد نیازش را تهیه کند. ستون فقرات تسلیحات ایران، آمریکایی و غربی بود و آمریکاییها و متحدینشان حاضر نبودند هیچ گونه تسلیحات جدی به ایران بفروشند. تسلیحات که جای خود دارند، آنها حتی حاضر نبودند برخی قطعات و لوازم را به ایران بفروشند. تنها سه کشور کره شمالی، لیبی و سوریه حاضر شده بودند مقداری سلاح به ما بفروشند. تسلیحات کره ای ها بغایت درمانده ، بی کیفیت و قدیمی بودند. تنها راه تامین برخی از آن چه که ایران نیاز داشت دلالها و شرکت های بین المللی بودند که با بهاء بسیار بالاتر برخی نیازهای محدود ایران را برآورده میکردند. برخلاف ایران، روسها تجهیزات زرهی سنگین فراوان، موشک های زمین به زمین و سایر تسلیحات استراتژیک به عراق گسیل داشته بودند. فرانسوی ها هم با دادن جگنده های میراژ و هواپیماهای پیشرفته سوپر اتاندارد و موشکهای مهلک اگزوست، عملاً آسمان ایران را در اختیار نیروهای هوایی قرار داده بودند. عراقیها در آبهای خلیج فارس هر هدفی را که اراده میکردند میزدند. در داخل کشور هم با توجه به فلج تدریجی دفاع هوایی ایران، عراقیها هر هدفی را حتی در دورترین مناطق کشورمان میزدند. از ذوب آهن اصفهان گرفته تا نیروگاه نکاء در شمال، پالایشگاه شیراز، ماشین سازی اراک در قلب کشور، سد، نیروگاه، پل، پادگانها، قطار در حال حرکت و هر هدف دیگری را که میخواستند میامدند، بمباران میکردند و میرفتند. ما به ندرت میتوانستیم جلوی حملات هوایی عراقیها را بگیریم. در حقیقت اگر برخی اهداف در کشور سالم مانده و سر پا بود بواسطه دفاع ما نبود، بلکه بواسطه بی کفایتی خلبانان عراقی بود. برخلاف ما که بسیاری از تسلیحات مان را از دست داده بودیم، عراقیها هر روز بیش از پیش مجهزتر و دارای تسلیحات پیشرفتهتری میشدند. جدای از روسیه و فرانسه، در سالهای آخر جنگ، برزیل و آرژانتین هم موشکهای میان برد زمین به زمین در اختیار عراقیها قرار داده بودند به هزینه سعودیها و کویتیها. فقره بعدی کاربرد سلاح شیمیایی بود. عراق از سال ۱۳۶۲ و در جریان عملیاتی که منجر به اشغال جزایرمجنون توسط ایران شد شروع به استفاده از انواع تسلیحات شیمیایی نمود. سیاست خارجی ما (مثل امروز) بگونه ای بود که هیچ کشور و قدرت مهم بینالمللی از ما طرفداری نمیکرد. در نتیجه با آنکه شواهد و قراین فراوانی در خصوص کاربرد تسلیحات شیمیایی توسط عراق وجود داشت، هیچ اقدام موثری از سوی شورای امنیت صورت نگرفت. تاکتیک بعدی عراقیها جنگ موسوم به شهرها بود. با استفاده از موشکهای زمین به زمین اسکاد که روسها در اختیار عراقیها قرار داده بودند، عراقیها شروع به زدن شهرهای ایران کرده بودند. استدلال عراقیها، هم چه در استفاده از تسلیحات شیمیایی و چه در خصوص هدف قرار دادن شهرها آن بود که ما حاضر به پذیرفتن آتش بس هستیم اما ایرانیها نیستند؛ بنابراین ما مجبوریم از خودمان در برابر ایران که میخواهد بصره و سایر مناطق عراق به اشغال خود درآورد هر طور که شده مقاومت نماییم. تاکتیک بعدی عراقی ها زدن نفتکش های حامل نفت ایران در خلیج فارس بود. زدن نفتکشها تاکتیک بسیار موثری بود. چرا که بدلیل کاهش درآمدهای نفتیمان از محل صادرات نفت، دولت بیش از پیش در تنگنا قرار گرفته بود. از سوی دیگر بواسطه تلفات بسیار زیاد ما در داخل عراق و از سویی دیگر این احساس که جنگ به جایی نمیرسید و بدل به یک جنگ فرسایشی بی حاصل شده بود، شمار داوطلبین جبهه هم تقلیل پیدا کرده بود . فی الواقع پیشروی در داخل عراق و گرفتن بصره که جای خود داشت، در یک سال آخر جنگ، ما عملاً قادر نبودیم مناطقی که در عراق با خون دل و تلفات سنگین گرفته بودیم حفظ نماییم و بی سرو صدا آنها را به عراقی ها واگذار نمودیم. فاو، حاج عمران، جزایر مجنون، برخی ارتفاعات در منطقه کردستان، ازجمله مناطقی بودند که عراقی ها با مختصر فشار نظامی آنها را بازپس گرفتند. برخلاف آنچه که مسئولین نظامی منتقد آقای هاشمی رفسنجانی این روزها می گویند، وضع جنگ آنقدر به سود عراق و به زیان ما ظرف 6سالی که از فتح خرمشهر می گذشت تغییر یافته بود که عراقی ها بتدریج داشتند فکر می کردند که حمله بزرگی را علیه ما مجدداً براه بیندازند. آنان در سال ۵۹ توانستند خرمشهر را بگیرند، آبادان را محاصره کردند و تا 5کیلومتری اهواز آمدند اما نتوانستند جلوتر بیایند. این احتمال وجود داشت که آنچه را که در آغاز جنگ نتوانسته بودند تحقق ببخشند، در سال ۶۷ انجام دهند. کاهش درآمدهای نفتی و پایین آمدن سطح تولید بسیاری از صنایع، باعث کاهش درآمد دولت شده بود و دولت بزحمت می توانست همان مقداری که در گذشته برای جنگ تخصیص می داد در سال ۶۶ و ۶۷ تخصیص دهد.
اینکه هاشمی دقیقاً از چه زمانی متوجه این تغییرات شده بود خیلی معلوم نیست. اما یقیناً او با فراست و هوشی که از آن برخوردار است و ازسویی دیگر اینکه دستی از نزدیک بر آتش داشت، توانسته بود از خیلی قبل تر از تیرماه۶۷ (زمانیکه ایران قطعنامه را قبول کرد) متوجه این اوضاع بشود. شاید از سال ۶۶ و شاید هم قبل تر از آن در سال ۱۳۶۵ او متوجه شده بود که روزنه امیدی و نوری در انتهای تونل جنگ نیست. اما مشکل اساسی آن بود که زمین و زمان یکسره به نفع جنگ، قداست و تداوم آن شعار می دادند. بعلاوه احدی حق نداشت کلامی در مخالفت یا انتقاد از سیاست های جنگی ایران بگوید یا بنویسد. هرچه بود تعریف و تمجید ازپیروزی های شگفت انگیز ایران در جبهه های حق علیه باطل و اینکه عنقریب"عملیات بزرگ" یا حمله سراسری آغاز خواهد شد و کار صدام تمام خواهد شد. جنگ در آنچنان هاله ای از قداست فرو رفته بود که تک و توک نخبگان سیاسی و رهبران مذهبی از جمله هاشمی رفسنجانی که کم کم متوجه آن اوضاع می شدند، اصلاً نمی توانستند کلامی در مخالفت یا انتقاد از جنگ بگویند. آنچه مسلم است هاشمی رفسنجانی از زمانیکه بتدریج متوجه می شود که جنگ ممکن است خیلی جدی بقاء و آینده نظام را هم مورد تهدید قرار دهد، مصمم می شود که آن شتر را بخواباند و نهایتاً هم موفق می شود.
مسئولین نظامی که امروزه از هاشمی انتقاد می کنند که مملکت می توانست همچنان به جنگ ادامه دهد اما هاشمی نگذاشت،بعید بنظر می رسد که این واقعیات ها را ندانسته بوده باشند. بنابراین تنها می ماند این احتمال که پس هدفشان صرفاً تخریب و تخطئه هاشمی رفسنجانی بواسطه انگیزه های سیاسی می باشد. والا چگونه ممکن است که کسی این واقعیات را در دوران جنگ متوجه شده باشد، مع ذالک امروز بیاید از هاشمی انتقاد کند که شما نگذاشتید ما بجنگیم. جالب است که هیچکدام آنان خود را در ورود به مباحثی که در این یادداشت آنهم بگونه ای گذرا مطرح نمودیم، درگیر نمی کنند. اشاره ای نه به توان نظامی ایران می نمایند نه به توان عراق. و صرفاً یکسره بصورت کلی و شعارگونه مطرح می کنند که ما می خواستیم چنین و چنان بکنیم، اما هاشمی رفسنجانی نگذاشت. فی الواقع و با در نظر گرفتن مجموعه وضعیتی که کشور در کل و وضعیت جبهه ها بالاخص پیدا کرده، سخنی به گزاف نرفته اگر بگوییم که تلاش های یک تنه هاشمی رفسنجانی در پایان بخشیدن به جنگ بزرگترین خدمت وی به ایران، نظام و انقلاب بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر