آنچه میخوانید خاطرهایست از حجت الاسلام مسلم داوود نژاد، مشاور فرهنگی در دانشگاههای استان اصفهان که اینک به گوش جان مینیوشیم:
قبل از نقل خاطره بگویم که بعضی از کلاسهای دانشگاه ما تا ساعت 10 شب ادامه دارد و این باعث مشکل برای خیلی از دختران شده است!
ساعت حدود 5 عصر بود و من مشغول نوشتن یک طرح برای باشگاه پژوهشی در کمیتهی فرهنگی بودم کاملاً تمرکز گرفته بودم که ناگهان یک دختر خانمی مانتویی با ظاهری بسیار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام کرد!
جواب سلامش که دادم بدون مقدمه گفت :
«حاج آقا ببخشید میتوانم به شما اعتماد کنم؟ بچه میگویند راز کسی را فاش نمیکنید !»
من هم به گونهای که خیالش را راحت کنم محکم گفتم :
«مطمئن باش من در موضع مشورت به هیچ کس خیانت نمیکنم.»
همین که خیالش راحت شد چند لحظهای سکوت کرد و بعد با احتیاط گفت :
«حاج آقا من یک سؤال شرعی دارم آیا دختران میتوانند برای امنیت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟»
شما بودی چی میگفتی؟
من که از تعجب نمیدانستم چه بگویم تمرکز گرفتم و با تأمل گفتم :
«منظورت را واضحتر بگو»
آن دختر خانم که یک دیگر جرات حرف زدن پیدا کرد بود گفت:
«حاج آقا راستش را بخواهید من هر روز یک اسلحه رزمی امثال چاقو و ... با خودم دارم ولی میخواهم یک کلت کمری تهیه کنم!»
توی این دانشگاه ما چیزهایی آدم میبیند که در هیچ جای دنیا نمونه ندارد!
بندهی خدا که منتظر موضع مخالف من بود با این حرفهای من داشت شاخ در می آورد برای همین خیلی زود گفت: «چی؟ چه؟ چه اسلحه ایی مجاز است؟ اسمش چیه؟»
گفتم : «آخه چرا؟»
گفت : «حاج آقا من بعضی وقتها که تا ساعت 9 یا 10 شب کلاس دارم وقتی به منزل برگردم نزدیک ساعت 11 شب میشود برای همین وقتی از دانشگاه به طرف خانه میروم در پیاده رو که پسرها اذیت میکنند و متلک میگویند وقتی منتظر تاکسی میشوم ماشینها مدل بالا بوق میزنند و اذیت میکنند ! حاج آقا به خدا شاید وضع ظاهریم به نظر شما بد باشد ولی من اهل خلاف و رابطههای نامشروع نیستم من فقط دلم میخواهد خوش تیپ باشم !»
من هم بدون مکث گفتم : «خوب از نظر دین هیچ طوری نیست شما اسلحه دفاعی داشته باشید اصلاً همه دختران برای دفاع از خود باید نوعی اسلحه حمل نمایند ولی نه هر سلاحی یک نوع سلاح است که خیلی هم قدرت تخریب و دفاعی بالایی دارد»
بندهی خدا که منتظر موضع مخالف من بود با این حرفهای من داشت شاخ در می آورد برای همین خیلی زود گفت: «چی؟ چه؟ چه اسلحه ایی مجاز است؟ اسمش چیه؟»
من که دیدم بدجوری عجله دارد گفتم :«اگر بگویم قول میدهی یک هفته استفاده کنی اگر جواب نداد دیگر استفاده نکنی»
گفتم : «اسم آن سلاح بی خطر و بسیار کار آمد چادر است! شما یک هفته استفاده کنید ببینید اگر کسی مزاحم شما شد دیگر هیچ وقت به طرفش نروید!»
با تعجب مثل کسی که ناگهان همه انرژی او کاهش پیدا کرده باشد گفت: «چادر! اخه چادر ...»
گفتم : «دیگه اخه ندارد یک هفته هم هیچ اتفاقی نمیافتد»
با حالت نیمه ناامیدی تشکر کرد و رفت.
و من ماندم و فکر مشغول که ای بابا عجب کاری کردم نکند بنده خدا دیگر هیچ وقت سراغ چادر نرود نکند از مشورت کردن با روحانی بیزار شود. حضرت وجدان من را سرگرم این فکرها کرده بود که یادم افتاد به حرف امام خمینی عزیز که فرمودند: «ما مأمور به وظیفه هستیم نه مأمور به نتیجه !»
لذا با خدای خودم خیلی خودمانی گفتم : « خدایا من سعی کردم وظیفهام را انجام دهم انشالله مورد رضایت تو قرار گرفته باشد بقیهاش هم ،هر چه تو صلاح بدانی... »
مدت حدود یکی دو ماه از جریان گذشت و من به کلی فراموش کرده بودم تا اینکه روزی یک خانم محجبه به اتاق من آمد سلام کرد گفت : «حاج آقا میشناسی؟»
من هم هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم برای همین گفتم : «بخشید شما را نمیشناسم»
گفت : «من همان دختری هستم که اسلحه به من دادی تا همراه خودم حمل کنم حالا هم که میبینید مثل یک بچهی خوب، سلاح چادر حمل میکنم هرچند هنوز درست و حسابی چادری نشدهام! ولی مادرم خیلی دعاتون کرده چون که هر روز به خاطر چادر نپوشیدن من در خانه دعوا داشتیم .راستش حاج آقا خانواده ما مخصوصاً مادرم چادری هست و اهل مجالس مذهبی ولی من فرزند ناخلف شده بودم که حالا به قول مادرم سر به راه شدم»
هیچ وقت فکر نمیکردم دخترهای چادری این همه امنیت دارند! و این همه خیالشان از بابت مزاحمهای خیابانی راحت است
من هم که حیرت زده شده بودم گفتم : « خوب برایم تعریف کنید چه شد که چادری بودن را ادامه دادی؟»
مکثی کرد شروع به گفتن جریان کرد: « راستش حاج آقا وقتی از اتاق شما رفتم خیلی درباره حرفهای شما با تردید فکر کردم ولی تصمیم گرفتم امتحان کنم برای همین چند روزی وقت برگشتن از دانشگاه به طوری که همکلاسیها متوجه نشوند مخفیانه چادر میپوشیدم ولی از وقتی که چادر بر سر میکنم ساعت 10 و یا 11 شب هم که از دانشگاه بر میگردم نه پسری به من متلک میگوید نه ماشین مزاحم بوق میزند اصلاً کسی تصور نمیکند که من چادری اهل خلاف باشم راستش را بخواهید بدانید هیچ وقت فکر نمیکردم دخترهای چادری این همه امنیت دارند! و این همه خیالشان از بابت مزاحمهای خیابانی راحت است. کم کم جریان چادری پوشیدن من را بچههای کلاس متوجه شدند الان هم مدتها است که دائم با چادر رفت و امد میکنم و از کسی هم خجالت نمیکشم البته فکر نکنید حالا دیگر بسیجی شدهام ولی قصد ندارم اسلحه ایی که تازه کشفش کردهام را به این راحتی از دست بدهم. بعضی از دخترای کلاس متلک میگویند ولی بیچاره هاخبر ندارند من چه گنجی یافتهام. البته جریان را برای یکی از بچهها که نقل کردم تمایل پیدا کرده برای فرار از دست مزاحمها چادر بپوشد ولی خودش میگوید خانوادهاش اصلاً اهل چادر و امثال چادر نیستند ولی فکر کنم تصمیم دارد چادر بخرد»
راستش را بخواهید من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم برای همین فقط به حرفهای او توجه میکردم دلم میخواست زودتر از اتاق برود تا اشکهایم سرازیر شوند.
وقتی از اتاق رفت تنها کاری که توانستم انجام بدهم سجده شکر بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر