شنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۱

علائم ظهور حضرت مهدى (ع )ا - به نقل از علامه حلی


گذرى بر زندگى امام دوازدهم حضرت مهدى (ع )

ويژگيهاى زندگى حضرت مهدى (ع )
مقام امامت بعد از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به پسرش (حضرت مهدى (عليه السلام )) همنام و هم كُنيه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد و امام حسن عسكرى (عليهالسلام ) در ظاهر و باطن ، فرزندى جز او (يعنى حضرت مهدى (عليه السلام ) ) نداشتو او را غايب و مخفى ، بجاى گذارد.(چنانكه در قسمت آخر حالات امام حسن عسكرى (عليهالسلام ) خاطرنشان شد).
حضرت مهدى (عليه السلام ) در شب نيمه شعبانسال 255 هجرى (در شهر سامرّا) به دنيا آمد، مادرش ((اُمّ وَلد)) بود به نام ((نرجس ))(دختر يشوعا از ذريه شمعون يكى از حواريون حضرت عيسى (عليه السلام ) بود)حضرت مهدى (عليه السلام ) هنگام وفات پدرش ، پنجسال داشت ، خداوند به او در همان سن و سال ، حكمت و مقام قضاوت را عنايت فرمود و او رانشانه و حجّت جهانيان قرار داد، خداوند به او (در كودكى ) حكمت آموخت چنانكه به حضرتيحيى (عليه السلام ) دز زمان كودكى حكمت آموخت . (179)
و نيز خداوند مقام امامت را به حضرت مهدى (عليه السلام ) در كودكى عنايت كرد.
چنانكه به حضرت عيسى (عليه السلام ) در آن هنگام كه در گهواره بود، مقام نبوت عطافرمود. (180)
در مورد امامت امام مه -دى (عليه السلام ) قبل از تولّدش ، ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصريح شده بود چنانكه مسلمانان ، آن را مىدانستند و بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان على (عليه السلام) به امامت آن حضرت تصريح فرموده است و همچنين امامان معصوم (عليهم السلام ) يكىپس از ديگرى ، تا پدرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به امامت او تصريح كردهاند (181) و پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) نزد افراد مورد وثوق وخواصّ شيعيانش ، تصريح به امامت آن بزرگوار نموده است .
و اخبار و روايات در مورد غيبت و پنهان شدنش و همچنين در مورد حكومت جهانيش ،قبل از تولّد و پنهان شدنش به طور مستفيض (بسيار) از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده است و در ميان امامان (عليهم السلام ) اوست كه صاحبشمشير است و به حق قيام مى كند و همه در انتظارتشكيل دولت ايمان (حكومت اسلامى جهانى او) بسر مى برند.

غيبت صغرا و غيبت كبرا
حضرت مهدى (عليه السلام ) قبل از ظهور، داراى دو غيبت است :
الف : غيبت طولانى ؛ كه طولانى تر از غيبت (يعنى پنهانى ) ديگر است ، چنانكه رواياتىبه اين معنا آمده است .
ب : غيبت كوتاه : كه از زمان تولّد آن حضرت شروع شده و تا آن زمان كه سفارت ونيابت خاصّه سفيران و واسطه هاى او قطع شد، ادامه يافت (ازسال 260 تا 329 هجرى حدود هفتاد سال ).
غيبت طولانى او بعد از غيبت كوتاه ، شروع مى شود و ادامه مى يابد و در پايان آن ،حضرت مهدى (عليه السلام ) ظهور كرده و قيام به شمشير مى نمايد. (182)
خداوند در قرآن مى فرمايد:
(وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ #وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ماكانُوا يَحْذَرُونَ ). (183)
((اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان ووارثين روى زمين قرار دهيم و حكومتشان را پابرجا سازيم و به فرعون و هامان ولشكريان آنان ، آنچه را بيم داشتند از اين گروه نشان دهيم )).
و در مورد ديگر مى فرمايد:
(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ). (184)
((مادر زبور (كتاب داوود) بعد از ذكر (تورات ) نوشتيم كه بندگان صالح من وارث(حكومت ) زمين خواهند شد)).
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((قطعا روزها و شبها نگذرد و جهانپايان نيابد تا اينكه خداوند از خاندان من مردى را برانگيزد كه او همنام من است ، سراسرزمين را پر از عدل و داد كند، همانگونه كه پر از ظلم و جور شده است )).

دليل عقل بر صدق امامت حضرت مهدى (ع )
يكى از دلايل ، دليل عقل است و عقل با استدلال صحيح حكم مى كند كه در هر زمانى حتمانياز به وجود امام معصوم (از گناه و خطا) است كهكامل باشد و در علوم و احكام ، نياز به كسى نداشته باشد؛ زيرامحال است براى مكلّفين ، زمانى وجود داشته باشد كه آنان داراى حجّتى نباشند تا درپرتو او به صلاح نزديك شوند و از تباهى دور گردند و همه مستضعفان (آنان كهدستشان به جايى نمى رسد و مظلوم واقع شده اند) نياز به كسى دارند كه ستمگران وجنايتكاران را تاءديب كند، سركشان را از نافرمانى به راه راست سوق دهد و آنان را ازطغيان باز دارد، آموزگار نادان و هشيار كننده غافلان و ترساننده گمراهان و برپادارنده حدود الهى و رساننده احكام باشد، صاحبان اختلاف و ستيزه جويان را از ديگران جداسازد، نصب كننده فرمانروايان ، نگهبان مرزها از گزند دشمن ، حافظاموال ، پاسدار اساس اسلام باشد، مردم را در جمعه ها و عيدها به گرد هم آورد.
و دلايل استوار، ثابت مى كند كه چنين فردى با اين ويژگيها، بايد از هرگونه لغزش ،معصوم باشد؛ زيرا او به اتّفاق (آراء) از امام ، بى نياز است و چنين شخصى بدون شك ،بايد، داراى مقام عصمت باشد و قطعا چنين فرد ممتازى بايد با تصريح (پيامبر و امامان )ثابت گردد و داراى معجزات و نشانه هاى صدق باشد، تا او را از ديگران جدا نموده ومشخّص گرداند.
و اين اوصاف و ويژگيها در هيچ كس وجود نداشت ، جز در آن كسى كه اصحاب امام حسنعسكرى (عليه السلام ) امامت او را بعد از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) ثابت كردند و اوپسر آن حضرت است كه حضرت مهدى (عليه السلام ) مى باشد چنانكه گفتيم و ايندليل عقلى يك اصل پابرجايى است ، كه با وجود آن نيازى به روايات و نصوص وتعداد اخبار نيست ؛ زيرا خود اين دليل عقلى ، امامت آن حضرت را ثابت مى كند.
البته روايات بسيارى نيز وارد شده كه به امامت فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام )صراحت دارند و اين روايات آنچنان است كه هيچ عذرى باقى نمى گذارد و اين بنده بهخواست خدا، به ذكر قسمتى از آن روايات با كمال اختصار - همچون سابق - مى پردازم .

روايات و مساءله امامت حضرت مهدى (ع )
رواياتى كه به طور اجمال و تفصيل بيانگر امامت حضرت صاحب الزّمان ، امام دوازدهمحضرت مهدى (عج ) از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده بسيار است كه در اينجا، قسمتىاز آنها خاطرنشان مى گردد:
1 - ((ابوحمزه ثمالى )) مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((خداوندمتعال محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به سوى جن و انس (به عنوان پيامبر آنان )فرستاد و بعد از او، دوازده نفر وصىّ (براى او) قرار داد، كه بعضى از آنان از دنيارفته اند و بعضى مانده اند و هريك از آن دوازده وصىّ داراى سنّت و برنامه مخصوصبه خود است ، روش اوصيايى كه بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدندو مى آيند همچون اوصيا حضرت مسيح (عليه السلام ) است كه دوازده تن بودند و امير مؤمنان على (عليه السلام ) (در زهد و عبادت و ساده زيستى ) همچون حضرت مسيح (عليهالسلام ) بود)).
2 - ((حسن بن عباس )) از امام جواد (عليه السلام ) و او از پدرانش تا اميرمؤ منان على(عليه السلام ) نقل مى كند كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((آمِنُوا بَلَيْلَةِ الْقَدْرِ فَاِنَّهُ يَنْزِلُ فِيها اَمْرَ السَّنَةِ وَاِنَّ لِذلِكَ الاَْمْرِ وُلاةٌ مِنْ بَعْدِى عَلِىّبْنِ اَبِيطالِبٍ وَاَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ)).
((به شب قدر معتقد شويد؛ زيرا در شب قدر، كار (تقديرات )سال فرود مى آيد و براى آن كار، بعد از من زمامدارانى هست كه عبارتند از: على ابن ابىطالب و يازده نفر از فرزندانش )).
3 - اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به ابن عبّاس فرمود:((شب قدر در هر سالى ، وجوددارد و در آن شب ، كار (و تقديرات ) همه سال فرود آيد (و مشخّص گردد) و براى اينكار، بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) زمامدارانى مى باشد)).
ابن عباس عرض كرد:((آن زمامداران كيانند؟)).
امام على (عليه السلام ) فرمود:((من و يازده نفر از صلب من هستند كه آنان امامانى مىباشند كه فرشتگان با آنان همسخن شوند)).
4 - در حديث ((لَوْح ))، آمده كه جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد:((به حضور حضرتفاطمه زهرا (سلامُ اللّه عَلَيها) دختر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، درنزد او لَوْحى (صفحه اى ) بود كه نامهاى اوصيا و امامان از فرزندان او در آن (نوشتهشده ) بود، آنان را شمردم يازده نفر بودند، آخرى آنان حضرت قائم (عليه السلام ) ازفرزندان فاطمه (سلام اللّه عليها) بود نام سه نفر از آنان ((محمّد)) و نام سه نفر ازآنان (على ) بود)).
5 - ((ابوهاشم جعفرى )) مى گويد: به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) عرض ‍ كردم:((جلالت و هيبت شما مرا از سؤ ال كردن از شما باز مى دارد اجازه مى دهى از شما سؤ الىكنم ؟.
فرمود:((سؤ ال كن )).
عرض كردم : اى آقاى من ! آيا فرزند دارى ؟.
فرمود: آرى .
عرض كردم : اگر براى تو پيش آمدى شد (و از دنيا رفتى ) در كجا از آن فرزند سؤال كنم ؟
فرمود:((در مدينه )).
6 - ((عمرو اهوازى )) مى گويد: امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزندش را به من نشانداد و فرمود:((هذا صاحِبُكُمْ بَعْدِى ؛ بعد از من اين است صاحب و امام شما)).
7 - ((عمرى )) مى گويد:((امام حسن عسكرى (عليه السلام ) از دنيا رفت و فرزندى ازخودش بجاى گذاشت )).
8 - ((ابوالقاسم جعفرى )) مى گويد:((از امام هادى (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود:جانشين من حسن است و حال شما درباره جانشين بعد از او چگونه است ؟)).
عرض كردم : قربانت شوم ! از چه نظر؟
فرمود:((شما شخص او را نمى بينيد و ذكر نامش براى شما روا نيست )).
عرض كردم : پس چگونه او را ياد كنيم ؟
فرمود: بگوييد:((اَلْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ؛ حجّت از خاندان محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ))).
اينها روايات اندكى از نصوص بسيار بر امامت امام دوازدهم (عليه السلام ) بود، كه ازائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده است و روايات در اين راستا بسيار است كه حديثشناسان شيعه ، آنها را در كتابهاى خود تدوين و تنظيم كرده اند، يكى از آنها كه بهطور مشروح ، آن احاديث را در كتابى جمع آورى نموده است ((محمد بن ابراهيم ، ابوعبداللّهنعمانى )) است كه در كتاب خود به نام ((اَلْغَيبة )) (غيبت نعمانى ) آن روايات را آورده است، بنابراين ، در اين كتاب نيازى به ذكر آنها به طور مشروح نيست .

چند نمونه از ديدار كنندگان امام مه -دى (عج )
1 - ((محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر)) كه پيرمردترين فرزندانرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در عراق بود، مى گويد:
((فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام ) را بين دو مسجد ديدم كه آن وقت كودكبود)). (185)
2 - ((موسى بن محمّد)) (نوه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) ) مى گويد:
((حكيمه )) دختر امام جواد (عليه السلام ) و عمّه امام حسن عسكرى گفت : من حضرت قائم(عليه السلام ) را در شب ولادتش و بعد از آن ديدم .
3 - ((فتح مولى الزرارى )) مى گويد: از ابا على بن مطهّر شنيدم كه مى گفت :
حضرت مهدى (عليه السلام ) را ديده است و طول قامت حضرت مهدى (عليه السلام ) راوصف مى نمود.
4 - از كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى كه از بانوان نيك بودهنقل شده كه گفت :
من همراه ابراهيم بر فراز كوه صفا ايستاده بوديم كه حضرت مهدى (عج ) آمد و سخنانىبه ابراهيم فرمود.
5 - از ابن عبداللّه بن صالح نقل شده كه او حضرت مهدى (عليه السلام ) را در كنار كعبهمقابل حجرالا سود، ديده است كه مردم براى بوسيدن حجرالا سود، هجوم مى آوردند و او مىفرمود:((مسلمين به اين كار (هجوم و كشمكش ) ماءمور نشده اند)). (186)
6 - ((ابراهيم بن ادريس )) از پدرش نقل مى كند كه گفت :
من حضرت مهدى (عليه السلام ) را بعد از پدرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) ديدم كهبه حدّ بلوغ رسيده بود، دست و سرش را بوسيدم .
7 - ((احمد بن نصر)) مى گويد: با عنبرى بودم ، سخن از جعفر (كذّاب ) به ميان آمد،عنبرى از او بدگويى كرد، من گفتم غير از او (كسى امام بعد از امام حسن عسكرى ) نيست ،عنبرى گفت : آرى غير از او هست .
گفتم : آيا او را ديده اى ؟.
گفت : نه ، ولى غير از من ، او را ديده اند.
گفتم : او كيست كه او را (يعنى حضرت مهدى (عليه السلام ) را) ديده است ؟.
عنبرى گفت : همين جعفر (كذّاب ) او را دوبار ديده است .
8 - و همچنين از ابونصر، طريف خادم روايت شده كه حضرت مهدى (عليه السلام ) را ديدهاست .
و نظير اينگونه روايات بسيار است و در انجام مقصود، همين قدر كفايت مى كند، عمده تريندليل بر وجود حضرت مهدى (عليه السلام ) هماندليل (عقل ) است كه قبلاً گفتيم و بقيه مطالبى كه بعد از آن ذكر شد، به عنون تاءكيدو تاءييد آن است و اگر اين مطالب را در اينجا نمى آورديم ، ضررى به مقصود نمى زد ودليل قبل كفايت مى كرد.

نمونه هايى از دلايل و نشانه هاى حضرت مهدى (عج )
1 - ((محمد بن ابراهيم بن مهزيار)) مى گويد:((بعد از وفات امام حسن عسكرى ( عليهالسلام ) در مورد امام بعد او در شك و ترديد بودم واموال بسيار (كه مخصوص امام بود) نزد پدرم (ابراهيم بن مهزيار) جمع شده بود (گوياابراهيم سمت نمايندگى داشته و سهم امام بسيارى نزدش جمع شده بود) پدرم آناموال را برداشت و سوار (كشتى ) شد (كه به حضور حضرت مهدى در سامرا ببرد) و مننيز سوار شدم تا او را بدرقه كنم ، پدرم تب سختى گرفت و به من گفت : پسر جان !مرا به خانه بازگردان ، اين بيمارى نشانه مرگ است و به من گفت : در مورد ايناموال از خدا بترس (كه به صاحبش برسانى ) و به من وصيت كرد و بعد از سه روز ازدنيا رفت ، با خود گفتم ، پدرم وصيت نادرست نمى كرد، ايناموال را به عراق مى برم و در كنار شطّ (187) خانه اى را كرايه مى كنم و هيچ كس رااز كار خود باخبر نمى كنم ، پس اگر وجود امام زمان ، براى من آشكار شد، همانند آشكارىامام در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كهاموال را به او مى سپارم وگرنه آن را صرف در نيازها و تاءمين زندگى خودم مى نمايم .به عراق رفتم و در كنار شطّ خانه اى اجاره كردم ، چند روزى در آنجا سكونت نمودم ، تااينكه شخصى آمد و نامه اى به من داد، در آن نامه نوشته بود:
((اى محمّد! نزد تو اين مقدار و اين اندازه مال است ، همه آنچه را در نزدم بود، نام بردهبود حتّى از مقدارى از مال كه خودم اطلاع نداشتم نيز ياد كرده بود)).
من همه آن اموال را به نامه رسان دادم تا به آن حضرت (يعنى حضرت مهدى ) برساند.
چند روز ديگر در آن خانه ماندم ، كسى نزد من نيامد، اندوهناك بودم كه نامه ديگرى به منرسيد در آن نوشته بود:
((قَدْ اَقَمْناكَ مَقامَ اَبِيكَ فَاحْمِدِ اللّهَ؛ ما تو را به جاى پدرت (به نمايندگى ) نصبكرديم ، پس ‍ خدا را سپاسگزار باش )).
2 - ((محمّد بن ابى عبداللّه سيّارى )) مى گويد:((چيزهايى از طرف مرزبانى حارثى(به محل سكونت امام زمان (عليه السلام ) ) فرستادم ، در ميان آنها يك عدد دستبند طلا بود،همه آن چيزها قبول شد ولى دستبند به من برگردانده شد و به من دستور دادند كه آن رابشكنم ، آن را شكستم ، ناگهان ديدم در درون آن ، چندمثقال آهن و مس و روى وجود دارد، آنها را از درون دسبتند بيرون آوردم و طلاى خالص رافرستادم ، آنگاه پذيرفته شد)).
3 - ((على بن محمّد)) مى گويد: مالى از جانب مردى ازاهل عراق براى حضرت مهدى (عليه السلام ) فرستاده شد، آن را به او برگرداندند، بهاو گفته شد كه حق پسرعموهايت را كه چهارصد درهم است از اينمال خارج كن (و به آنان بازگردان ) آن مرد عراقى مزرعه اى را در دست داشت كه پسرعموهايش در آن شريك بودند، ولى او آنان را از آن مزرعه جلوگيرى مى كرد، پس دقيقاحساب كرد، ديد به همان مقدارى كه گفته شده يعنى چهارصد درهم ،مال آنان است ، آن را از آن اموال بيرون آورد و به آنان داد و بقيّه را به حضور امام مهدى(عليه السلام ) فرستاد، آنگاه پذيرفته شد.
4 - ((قاسم بن علا)) مى گويد: داراى چند پسر شدم ، براى امام زمان (عليه السلام )نامه نوشتم و از آن حضرت خواستم كه براى آنان دعا كند، درباره آنان جوابى به دستمنرسيد، همه آنان مردند، وقتى كه (چهارمين پسرم ) حسين به دنيا آمد، براى آن حضرتنامه نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، جواب آمد و بحمداللّه او باقى ماند.
5 - ((ابى عبداللّه بن صالح )) مى گويد:((يكى از سالها به بغداد رفتم (از ناحيهمقدّسه ) اجازه خروج خواستم ، به من اجازه ندادند، پس از رفتن كاروان به سوى نهروان22 روز ديگر در بغداد ماندم ، سپس در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد و به منگفته شد در روز چهارشنبه بيرون روم ، من آن روز از بغداد خارج شدم ولى اميد رسيدنبه كاروان را نداشتم ، وقتى به نهروان رسيدم ، كاروان را در آنجا يافتم و به آنپيوستم و پس از اندك وقتى كه شترم را علف دادم ، كاروانيان از آنجا حركت كردند و مننيز همراه آنان حركت كردم او (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) برايم دعا كرده بود كهسالم به وطن بازگردم ، بحمداللّه بدون هيچ گونه آسيبى به وطن رسيدم )).
6 - ((محمّد بن يوسف )) مى گويد: در پشتم زخم سختى پديدار شده بود، به پزشكهانشان دادم و براى بهبودى آن مال بسيار خرج كردم ، ولى مداواى من هيچ گونه نتيجه نداد،نامه اى براى حضرت مهدى (عليه السلام ) نوشتم و از او تقاضاى دعا كردم ، جواب نامهبه من رسيد كه در آن نوشته بود:((اَلْبَسَكَ اللّهُ الْعافِيَةَ وَجَعَلَكَ مَعَنا فِى الدُّنْياوَالاَّْخِرَةِ)).
((خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند و تو را در دنيا و آخرت ، با ما قرار دهد)).
هنوز هفته به آخر نرسيده بود كه زخم به طور كلّى خوب شد و درمحل آن همچون كف دستم هيچ گونه اثر زخم نبود، يكى از پزشكها را كه از دوستان ما بودخواستم و محل زخم را به او نشان دادم ، گفت : ما دارويى را براى اين زخم نمى شناسيم ،قطعا شما از جانب خداوند شفا يافته اى .
7 - ((على بن حسين يمانى )) مى گويد: من در بغداد بودم و كاروانى از يمنى ها آمادهشدند كه از بغداد (به سوى يمن ) بروند، من نيز مى خواستم با آنان بروم ، نامه اىبه ناحيه مقدّسه نوشتم و كسب اجازه نمودم ، جواب آمد با آن كاروان نرو كه نتيجه خوبىندارد و در كوفه بمان .
كاروان رفت و من در كوفه ماندم ، آن كاروان در مسير راه مورد دستبرد و غارت بنوحنظلهواقع شدند و اموالشان را بردند، من بارديگر به وسيله نامه كسب اجازه كردم تا از راهدريا (به يمن ) بروم ، اجازه رفتن به من ندادند، بعدا معلوم شد كه در آنسال ، هيچيك از كشتيها به سلامت به مقصد نرسيده اند و باند غارتگر ((بوارح ))، بهآنها هجوم آورده اند و به غارت اموالشان دست زده اند)).
8 - ((على بن الحسين )) مى گويد: من به سامره رفتم و از آنجا به در خانه (حضرتمهدى (عليه السلام ) ) رفتم ، با هيچ كس سخن نگفتم و خود را به هيچ كس نشناساندم ،سپس ‍ به مسجد رفتم و مشغول نماز شدم . ديدم خادمى نزد من آمد و گفت : برخيز، به اوگفتم كجا بروم ؟ گفت : به خانه ، گفتم : من كيستم ، مرا مى شناسى ؟ شايد تو رادنبال شخصى ديگر فرستاده اند؟ گفت :((نه ، فقط مرا نزد تو فرستاده اند، و تو((على بن الحسين )) هستى ، غلامى همراه آن خادم بود، با هم آهسته سخن مى گفتند، مننفهميدم چه مى گويند، تا اينكه آنچه خواستم برايم آوردند، سه روز نزد آن خادم ماندم وسپس كسب اجازه كردم كه از حضرت مهدى (عليه السلام ) ديدار كنم ، به من اجازه داده شد وآن حضرت را شب زيارت كردم .
9 - ((محمّد بن صالح )) مى گويد:((وقتى پدرم از دنيا رفت و كارها به دست من افتاد،پدرم قبضهايى از اموال ((غريم )) يعنى حضرت مهدى (عليه السلام ) (188) برعهدهمردم داشت .
در نامه اى به آن حضرت ، جريان را به عرض رساندم ، جواب آمد كه آن مطالبات را ازآنها وصول كن ، من از آنان كه قبض داده بودند، مطالبه كردم و همه آنان قرض خود رابه من دادند جز يكى از آنان كه قبض بدهكارى او، چهارصد دينار بود، نزد او رفتم ومطالبه چهارصد دينار نمودم ، او امروز و فردا كرد و پسرش به من اهانت نمود و فحش ‍داد از او به پدرش شكايت كردم ، پدرش گفت : چه شده ؟ چرا مرا رها نمى كنى ؟
او را گرفتم و به وسط خانه اش آوردم ، در اين هنگام پسرش از خانه بيرون رفت و ازاهل بغداد استمداد كرد و فرياد مى زد: بياييد اين رافضى قمى ، پدرم را كشت .
جمعيّت بسيارى از اهل بغداد نزد من آمدند، (من ديدم هوا پس است ) سوار بر مركبم شدم وبه آنان گفتم : احسن به شما مردم بغداد كه از ظالمى بر ضد غريب مظلومى ، حمايت مىكنيد، من يك مرد سنّى از اهالى همدان هستم و اين شخص مرا به قم نسبت مى دهد و رافضىمى خواند، تا حق و مال مرا پامال كند.
مردم به او هجوم بردند، خواستند به مغازه اش بريزند، من آنان را آرام كردم و بدهكار ازمن خواهش كرد كه قبض را به او بدهم ، و بدهكاريش را بپردازد و به طلاق زنش ‍ سوگندخورد (189) كه مال مرا در همان وقت بپردازد و پرداخت .
10 - ((على بن محمّد)) از بعضى از اصحاب نقل مى كند كه گفت :((خداوند پسر به من داد،نامه اى به ناحيه مقدّسه نوشتم و اجازه خواستم كه در روز هفتم ، او را ختنه كنم ، جوابآمد اين كار را نكن . آن پسر در روز هفتم يا هشتم مرد، سپس خبر مرگ او را براى حضرتمهدى (عليه السلام ) نوشتم ، جواب آمد: به زودى پسر ديگرى و ديگرى به جاى او بهتو داده خواهد شد، نام اوّلى را ((احمد)) و نام دوّمى را ((جعفر)) بگذار، همانگونه كهفرموده بود، داراى دو پسر ديگر شدم .
او مى گويد: عازم حجّ شدم و با مردم خداحافظى كردم ، نامه به حضرت مهدى (عج )نوشتم و اجازه حركت به سوى مكّه ، خواستم ، جواب آمد:((ما اين مسافرت را براى تودوست نداريم ، اختيار با خودت هست )).
دلتنگ و محزون بودم و نامه به آن حضرت نوشتم ، طبق دستور شما من مى مانم ومسافرت نمى كنم ، ولى از اينكه در حجّ شركت نمى كنم غمگين هستم ، جواب آمد:((دلتنگمباش و تو به زودى در سال آينده به حجّ خواهى رفت اِنْ شاءَ اللّهِ)).
وقتى سال آينده فرا رسيد، نامه نوشتم و از آن حضرت كسب اجازه كردم ، جواب آمد:((اجازهداده شد)). براى آن حضرت نوشتم : مى خواهم با:((محمّد بن عبّاس ))همسفر و هم كجاوهشويم و من به ديانت و امانتدارى او اطمينان دارم .
جواب آمد:((اسدى (190) ، همسفر خوبى است اگر نزد تو آمد هيچ كس را بر او ترجيحمده )).
اسدى آمد و با او همسفر شديم و به سوى حجّ رفتيم .
11 - ((حسن بن عيسى عُرَيْضى )) مى گويد: هنگامى كه امام حسن عسكرى (عليه السلام )وفات كرد، مردى از اهالى مصر، اموالى به مكّه آورد كه از آن صاحب الامر حضرت مهدى(اَرْواحُنا لَهُ الْفِداءِ) بود، در مورد وجود آن حضرت اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسنعسكرى (عليه السلام ) بدون جانشين از دنيا رفت و بعضى گفتند جانشين او جعفر (كذّاب )برادر اوست و جمعى گفتند: جانشين امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزند اوست . آنانمردى را كه كُنيه اش ((ابوطالب )) بود به سامرا فرستادند تا در مورد جانشين امام حسنعسكرى (عليه السلام ) بررسى كند و نامه اى نيز همراه داشت ، او به سامرا رفت و نخستبا جعفر (كذّاب ) ملاقات نمود و از او خواست تا برهان و نشانه امامتش را بيان كند، جعفرگفت :((من اكنون آماده ارائه برهان نيستم )).
سپس ابوطالب به در خانه صاحب الامر (عج ) رفت و نامه اش را به اصحاب آن حضرتكه ((سفراى او)) خوانده مى شدند داد، جواب آمد:
((خداوند در مورد مصيبت فوت رفيقت (مرد مصرى ) به تو پاداش دهد، او از دنيا رفت ،اموالش را به شخص امينى سپرد و به او وصيّت كرد، آن را هرگونه كه دوست دارد وشايسته است ، به مصرف برساند و جواب نامه را نيز داد و همانگونه كه (در مورد مرگمرد مصرى و وصيّت او) فرموده بود، بى كم و كاست ، همانطور واقع شده بود)).
12 - ((على بن محمّد)) مى گويد: شخصى از اهالى آبه (آوه محلّى نزديك ساوه ) اجناسىرا همراه خود براى صاحب الامر (عليه السلام ) (به سامرا) آورده بود ولى شمشيرى راكه قصد داشت بياورد، فراموش كرده بود و در آبه مانده بود، وقتى كه اجناس را (بهسفرا) تحويل داد، جواب كتبى به او رسيد كه :((اجناس رسيد، ولى از آن شمشيرى كهفراموش كردى آن را بياورى چه خبر؟)).
13 - ((محمد بن شاذان نيشابورى )) مى گويد: نزد من از پانصد درهم بيست درهم كمتر،(از مال امام ) جمع شده بود دوست نداشتم كه آنپول را به طور ناقص (كمتر از پانصد درهم ) به آن حضرت برسانم ، بيست درهم ازمال خودم را روى آن گذاردم و آن را نزد اسدى (نماينده امام ) فرستادم و چيزى در مورد اينبيست درهم ننوشتم ، جواب آمد كه :((پانصد درهم رسيد كه بيست درهم آنمال خودت است )).
14 - ((حسن بن محمّد اشعرى )) مى گويد: در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) از جانبآن حضرت نامه اى آمد، حقوق ((جُنَيد)) قاتل ((فارس بن حاتم بن ماهويه )) (191) وحقوق ابوالحسن و برادرم را بپردازند و پس از آنكه امام حسن عسكرى (عليه السلام ) ازدنيا رفت ، از جانب صاحب الامر امام مهدى (عج ) نامه آمد كه حقوق ابى الحسن و رفيقشهمچنان داده شود، ولى در مورد جُنيد و حقوقش ، اصلاً چيزى نوشته نشده بود. من غمگينشدم (كه چرا بايد جُنيد كه قاتل يك بدعتگذار است ، از حقوق بى بهره بماند). چندانطول نكشيد خبر آمد كه ((جُنيد)) از دنيا رفت )). (192)
15 - ((عيسى بن نصر)) مى گويد:((على بن زياد صيمرى ، نامه اى براى حضرت مهدى(عج ) نوشت كه از آن حضرت تقاضاى كفن براى خود كرد. جواب نامه آمد:((تو درسال هشتاد نياز به كفن دارى )) او در همان سال هشتاد مرد و (حضرت )قبل از مرگ او برايش كفن فرستاد)).
16 - ((محمد بن هارون بن عمران همدانى )) مى گويد:((ناحيه مقدّسه امام مهدى ( عليهالسلام ) پانصد دينار از من طلب داشت ، قادر به اداى بدهكاريم نبودم ، با خود گفتم :چند مغازه دارم ، آنها را به 530 دينار مى خرند، همين مغازه ها را به مبلغ پانصد دينار بهناحيه مقدّسه واگذار مى كنم ، همين كار را كردم ولى به هيچ كس نگفتم )).
اندكى بعد، نامه اى (از طرف حضرت مهدى (عليه السلام ) ) به ((محمّد بن جعفر)) رسيدكه :((مغازه ها را از محمّد بن هارون به جاى پانصد دينار كه از او طلب داريم ،تحويل بگير)).
17 - ((على بن محمد)) مى گويد: از ناحيه مقدسه دستور آمد كه :((شيعيان (ساكن كاظمين وكربلا به خاطر تقيّه ) به زيارت كاظمين و كربلا نروند)).
چند ماه از اين جريان گذشت ، وزير (صالح دستگاه بنى عبّاس ) باقطانى را طلبيد و بهاو گفت :((به فرزندان فرات و برس (يعنى به شيعيان سرزمين فرات و روستاىبرس كه در بين كوفه و حلّه قرار گرفته ) بگو به زيارت قبرستان قريش (كاظمين )نروند كه خليفه عباسى دستور داده زايران را تعقيب و دستگير كنند)).
روايات به اين مضمون ، بسيار است و در كتبى كه پيرامون حضرت قائمآل محمّد( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نوشته شده ، ضبط گرديده است ، ذكر همه آنهادر اينجا به طول مى انجامد و همين مقدار كه ذكر شد بحمداللّه كفايت مى كند.در اينجا به ذكر قسمتى از نشانه هاى ظهور حضرت قائمآل محمد (اَرْواحُنا فَداه ) مى پردازيم كه پيش از ظهور آن حضرت رخ مى دهد:
1 - خروج سفيانى (سفيانى ، يكى از طاغوتهاى مقدّس مآب ازنسل ابوسفيان است و در شام به دست سپاه حضرت مهدى (عليه السلام ) شكست خورده وكشته مى شود). (193)
2 - كشته شدن سيّدِ حسنى (جوان خوش صورت ازآل امام حسن (عليه السلام ) با سپاهش به حمايت از امام زمان (عليه السلام ) برمى خيزد وسرانجام ، به شهادت مى رسد). (194)
3 - اختلاف بنى عبّاس در رياست دنيا.
4 - گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان .
5 - گرفتن ماه در آخر آن ماه ، برخلاف عادت (و نظم فلكى ).
6 - فرو رفتن زمين بيداء (زمين بين مكّه و مدينه ).
7 - فرو رفتن زمين در نقطه اى از مشرق و مغرب .
8 - توقّف خورشيد، هنگام اوّل ظهر تا وسط وقت عصر.
9 - طلوع خورشيد از مغرب .
10 - كشتن ((نفس زكيّه )) در پشت كوفه همراه هفتاد نفر از نيكان .
11 - سر بريدن يك مرد هاشمى بين حجرالا سود و مقام ابراهيم (عليه السلام ) .
12 - ويران شدن ديوار مسجد كوفه .
13 - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى سياه از جانب خراسان .
14 - خروج يمانى (يمانى از مردان نيك و طرفدار امام زمان (عليه السلام ) است ) كه بهحمايت از آن حضرت ، با سپاه خود برمى خيزد. (195)
15 - ظهور مغربى در مصر و حكومت او بر مردم شام .
16 - فرود تركها به جزيره .
17 - ورود روميان به رمله .
18 - طلوع ستاره درخشان در سمت مشرق كه همچون ماه مى درخشد سپس دو جانب آن خم گرددكه نزديك شود كه آن دو جانب به همديگر متّصل شوند.
19 - پديد آمدن سرخى در آسمان كه در فضا پراكنده گردد.
20 - آتشى در طول مشرق ، آشكار شود و سه روز يا هفت روز در آسمانى باقى بماند.
21 - پاره نمودن عرب اسارت خود را و حكومت عرب بر شهرها و كشورها.
22 - بيرون رفتن عرب از تحت نفوذ سلطان عجم .
23 - كشتن امير مصر، توسّط مردم مصر.
24 - خراب شدن شام .
25 - اختلاف سه پرچم در شام (كشمكش سه گروه ).
26 - ورود دو پرچم قيس و عرب به كشور مصر.
27 - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى قبيله ((كنده )) در خراسان .
28 - آمدن اسبهايى از جانب مغرب ، تا اينكه در كنار حيره (نزديك كوفه ) بسته شوند.
29 - برافراشته شدن پرچمهاى سياه از جانب مشرق به سوى حيره .
30 - طغيان آب فرات ، به طورى كه سرازير كوچه هاى كوفه گردد.
31 - خروج شصت دروغگو كه همه آنان ادّعاى نبوت مى كنند.
32 - خروج دوازده نفر از نژاد ابوطالب (عليه السلام ) كه همه آنان ادّعاى امامت براىخود دارند.
33 - سوزاندن مردى بلند مقام از شيعيان بنى عبّاس بين سرزمين جلولاء (واقع در هفتفرسخى خانقين ) و سرزمين خانقين .
34 - بستن پلى نزديك محله كرخ بغداد.
35 - برخاستن باد سياهى در بغداد، در آغاز روز.
36 - زلزله شديد در بغداد.
37 - فرو رفتن بيشتر شهر بغداد در زمين بر اثر زلزله .
38 - ترس عمومى كه عراق و بغداد را فراگيرد.
39 - مرگهاى سريع و عمومى در بغداد.
40 - كم شدن اموال و انسانها و محصول كشاورزى .
41 - پيدايش ملخ در فصل خود و در غير فصل خود تا آنجا كه زراعتها و غلاّت را از بينببرد.
42 - كم شدن غلاّت و محصولات گياهى .
43 - اختلاف و كشمكش در ميان دو صنف از عجم و خونريزى بسيار بين آنان .
44 - بيرون آمدن بردگان از زير فرمان اربابان و كشتن اربابان .
45 - مسخ شدن جمعى از بدعتگذاران ، به صورت ميمون و خوك .
46 - پيروزى بردگان بر شهرهاى اربابان .
47 - نداى (غيرعادى ) از آسمان بر همه جهان به طورى كه هركسى در هر زبانى باشدآن ندا را به زبان خودش مى شنود.
48 - پيدايش صورت و سينه انسان در قرص خورشيد.
49 - مردگانى زنده از قبرها بيرون آيند و به دنيا بازگردند و به ديد و بازديد باهمديگر بپردازند.
50 - در پايان همه ، 24 بار، باران پى در پى مى آيد و زمين خشك را پس از مرگش ،زنده و سبز و خرّم مى كند و به دنبال آن بركتهاى زمين بروز مى نمايد و در دسترسقرار مى گيرد. (196)
و بعد از اين حوادث ، هرگونه بلا و ناراحتى و گرفتارى معتقدين به حق از شيعيانحضرت مهدى (عليه السلام ) برطرف مى گردد، در اين هنگام آنها آگاه شوند كه امامعصر (عَجَّلَ اللّه تعالى فَرَجَه الشّريف ) در مكّه ظهور كرده است براى يارى او به سوىمكّه رهسپار شوند، چنانكه روايات ، بيانگر اين مطلب است .
اين نشانه هايى كه ذكر شد، پاره اى از آنها حتمى است و پاره اى مشروط به شرايطىاست و خداوند داناتر است كه چه خواهد شد و ما آنچه رانقل كرديم ، از كتب از حديث و روايات ، گرفته شده ، از خداى بزرگ كمك مى جوييم و ازدرگاه او توفيق سعادت مى خواهيم

چند نمونه از روايات علائم ظهور
1 - ((سيف بن عميره )) مى گويد: نزد ابوجعفر، منصور دوانيقى (دوّمين خليفه عباسى )بودم ، آغاز به سخن نمود و به من گفت : اى سيف بن عميره ! ناگزير از آسمان به ناممردى از فرزندان ابوطالب ، ندا شود.
گفتم : تواين حديث را نقل مى كنى ؟!
گفت : سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ! به گوش خودم شنيده ام .
گفتم : من اين حديث را تاكنون نشنيده بودم !)).
گفت : اى سيف ! اين سخن ، حق است و وقتى كه ندايى از آسمان آمد ما نخستين كسى هستيم كهبه آن پاسخ مثبت مى دهيم بدان كه اين ندا به نام يكى از پسر عموهاى ماست .
گفتم : از فرزندان حضرت فاطمه (سلام اللّهُ عليها).
گفت : آرى ، اى سيف !
اگر من اين سخن را از شخص محمّد بن على (امام باقر (عليه السلام ) ) نشنيده بودم ، اگرهمه مردم روى زمين به من مى گفتند، نمى پذيرفتم ، ولى محمّد بن على (امام باقر (عليهالسلام )) گوينده اين سخن است .
2 - ((عبداللّه بن عمير)) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )فرمود:((روز قيامت برپا نمى شود تا وقتى كه مهدى از فرزندان من خروج كند و اوخروج نمى كند تا اينكه شصت نفر كذّاب ، كه همه آنان مى گويند: من پيغمبر هستم )).
3 - ((ابوحمزه ثمالى )) مى گويد: به امام باقر (عليه السلام ) عرض كردم : خروجسفيانى (197) از امور حتمى است ؟
فرمود:((آرى و نداى آسمانى از امور حتمى است ، و طلوع خورشيد از مغرب ، از امور حتمىاست و اختلاف بين بنى عباس در سلطنت از امور حتمى است و كشته شدن ((نفس ‍ زكيّه ))حتمى است . و خروج قائم (عليه السلام ) از آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) حتمىاست )).
گفتم : نداى آسمانى چگونه است .
فرمود: در آغاز روز، منادى از آسمان ندا مى كند:
((الا ان الحق مع على وشيعته ؛ آگاه باشيد، حق با على (عليه السلام ) و شيعيان اوست )).
سپس در آخر روز، در زمين ندا مى شود:
((اَلا اَنَّ الْحَقَّ مَعَ عُثْمانِ وَشِيَعتِهِ ؛ آگاه باشيد حقّ با عثمان و پيروان اوست )).
در اين هنگام رهروان راه باطل به شك مى افتند.
4 - ((ابى خديجه )) مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود:((قائم (عليه السلام )خروج نمى كند تا دوازده نفر از بنى هاشم قبل از او مى آيند و هركدام از آنان ، مردم را بهسوى (امامت ) خود دعوت مى نمايد)).
5 - اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((در آستانه ظهور قائم (عليه السلام ) مرگسرخ و مرگ سفيد به وجود مى آيد و ملخهايى كه همانند رنگ خون ، قرمز هستند درفصل و در غير موقع ، آشكار مى شوند، اما مرگ سرخ عبارت از كشتن با شمشير است و امامرگ سفيد، عبارت از بيمارى طاعون مى باشد)).
6 - ((جابر جُعفى )) مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((در زمين قرار گير ودست و پايت را حركت مده تا نشانه هاى (ظهور) را كه براى تو مى گويم بنگرى ، ولىگمان ندارم عمر تو كفاف كند و تو به آن زمان برسى (مقدارى از آن نشانه ها عبارتنداز:) اختلاف بنى عباس ، نداى آسمانى ، فرو رفتن قريه اى از قريه هاى شام به نام((الجابيه ))، ورود تركها به جزيره ، ورود روميان به رَمْله ، اختلاف و كشمكش بسيار درهمه نقاط زمين تا اينكه شام ويران گردد و علّت خرابى آن ، جمع شدن سه گروه داراىسه پرچم در آن است كه عبارتند از: 1 - پرچم اصهب 2 - پرچم ابقع 3 - پرچم سفيانى)).
7 - ((ابوبصير)) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه اين آيه را خواند:
(اِنْ نَشَاءْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ اَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ ). (198)
((اگر ما اراده كنيم (مى توانيم ) از آسمان براى آنان نشانه اىنازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد)).
سپس فرمود:((به زودى خداوند اين نشانه را براى آنان مى فرستد)).
عرض كردم : براى چه كسى مى فرستد؟.
فرمود:((براى بنى اُمَيّه و پيروان آنان )).
گفتم : آن نشانه چيست ؟
فرمود:((توقّف خورشيد از آغاز ظهر تا وقت عصر. و ديده شدن سينه و صورت مردى درقرص خورشيد كه حسب و نسبش معلوم باشد و اينها در زمان سفيانى رخ مى دهد و در اينهنگام ، سفيانى و پيروانش نابود مى شوند)).
8 - ((سعيد بن جُبَير)) (مفسّر عاليقدر شيعه ) مى گويد: در آن سالى كه حضرت مهدى (عليه السلام ) در آن قيام مى كند، 24 روز باران مى آيد و آثار و بركات باران در آنسال آشكار مى گردد.
9 - ((ثعلبه اَزُدى )) مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((دو نشانه ،قبل از ظهور قائم (عليه السلام ) پديد مى آيد:
1 - گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان .
2 - گرفتن ماه در آخر همان ماه )).
عرض كردم : كسوف خورشيد در آخر ماه رمضان و خسوف ماه در نيمه ماه مى باشد؟
فرمود:((من به آنچه مى گويم آگاهتر هستم و اين دو حادثه ، نشانه اى است كه از زمانهبوط آدم (عليه السلام ) تا حال اتفاق نيفتاده است )).
10 - ((محمّد بن مسلم )) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم فرمود:((پيش ازظهور قائم (عليه السلام ) از سوى خدا، بلا و آزمايش به وجود مى آيد)).
عرض كردم : فدايت شوم ! آن بلا چيست ؟ اين آيه را خواند:
(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَى ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الاَْمْوالِ وَالاَْنْفُسِ وَالثَّمَراتِ ...). (199)
:((قطعا همه شما را با چيزى از ترس ، گرسنگى ، زيان مالى و جانى و كمبود ميوه هاآزمايش مى كنيم )).
سپس (معناى آيه را توضيح داد و) فرمود: ترس از شاهان بنى فلان (بنى عباس )گرسنگى از گرانى قيمتها و كمبود اموال ، از كساد و ركود تجارت و بهره اندك از آن وكاهش ‍ ميوه ها و محصول به خاطر خشگى زمين و كمى بركت ميوه ها.
سپس دنبال آيه فوق را خواند:(وَبَشّرِ الصّابِرينَ) ؛ ((و به صابران مژده بده )) مژده ازاينكه در آن هنگام ، حضرت قائم (عليه السلام ) به زودى خروج كند. (200)
11 - ((منذر جوزى )) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم فرمود:((مردم درآستانه قيام حضرت قائم (عليه السلام ) از گناه دست مى كشند به خاطر آتشى كه درآسمان آشكار شود، و سرخى اى كه سراسر صفحه آسمان را فرا گيرد و فرو رفتنزمين در بغداد و در بصره و خونريزى و خرابى خانه ها در بصره و نابودى مردم آن وترس ‍ همگانى بر عراق كه مردمش را پريشان و نگران كند)).

سال و روز قيام قائم (ع )
در مورد آن سالى كه حضرت قائم (عليه السلام ) قيام مى كند و همچنين در مورد روز قيامنيز رواياتى نقل شده است ، به عنوان نمونه :
1 - ((ابوبصير)) مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود:((حضرت قائم قيام نمىكند مگر در سال طاق مانند: سال يك ، سه ، پنج ، هفت و نه )).
2 - نيز ((ابوبصير)) مى گويد: امام (عليه السلام ) فرمود:((در شب بيست و سوم (ماهرمضان ) به نام قائم (عليه السلام ) ندا داده مى شود (اعلام مى گردد) و در روز عاشوراقيام مى كند و آن روزى است كه امام حسين (عليه السلام ) در آن كشته شد، گويى اكنون آنحضرت را در روز شنبه ، دهم محرّم مى نگرم كه بين حجرالا سود و مقام ابراهيم (كنار كعبه) ايستاده و جبرئيل در سمت راست او ندا مى كند:((اَلْبَيْعَةُ للّه ؛ بيعت براى خدا (كه صداىاو به همه جهانيان مى رسد)).
پس پيروان آن حضرت از همه نقاط زمين ، به سوى او رهسپار مى گردند و زمين براىآنان پيچيده مى شود (و در نتيجه آنان زودتر به محضر آن بزرگوار مى رسند) و با آنحضرت بيعت مى نمايند و خداوند به وسيله او سراسر زمين را پر ازعدل و داد مى كند، همانگونه كه پر از ظلم و ستم شده بود)).

حركت حضرت مهدى (ع ) از مكّه به كوفه
از روايات استفاده مى شود كه حضرت مهدى (عليه السلام ) پس از ظهور، از مكّه حركت مىكند تا به كوفه مى آيد و در قسمت بلنديهاى كوفه استقرار مى يابد و از آنجالشكرهاى خود را به شهرها و اطراف گسيل مى دارد، به عنوان نمونه :
1 - ((ابوبكر حضرمى )) مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((گويا قائم(عليه السلام ) را مى نگرم كه از مكّه با پنج هزار فرشته به سوى نجف كوفه ، حركتكرده در حالى كه جبرئيل در سمت راست او و ميكائيل در سمت چپ او و مؤ منان پيش رويش هستندو آن حضرت لشكرهاى خود را به سوى شهرها و اطراف مى فرستد)).
2 - ((عمرو بن شمر)) از امام باقر (عليه السلام )نقل مى كند كه نزد امام باقر (عليه السلام ) از حضرت مهدى (عليه السلام ) سخن بهميان آمد، فرمود:((آن حضرت وارد كوفه مى گردد و در آنجا سه پرچم (و سه گروه )وجود دارد كه هركدام پرچم خود را به اهتزاز درآورده ، همه آنان گروه واحد شده و در خطّآن حضرت قرار مى گيرند، او در مسجد كوفه ، بالاى منبر مى رود و سخنرانى مى كند،آنچنان از مردم گريه بلند مى شود كه بر اثر صداى گريه ، كلام امام را نمى فهمند،وقتى كه جمعه دوّم مى شود، مردم از آن حضرت مى خواهند كه نماز جمعه را اقامه كند و بااو نماز جمعه را بخوانند، حضرت دستور مى دهد كه در سرزمين نجف ، نقشه اى به ناممسجد مشخّص كنند. آنگاه در آنجا با مردم ، نماز جمعه را اقامه مى كند.
سپس دستور مى دهد، نهرى از پشت كربلا تا نجف ، احداث نمايند به طورى كه آب در نجففراوان گردد و بر دهانه آن نهر، پلها و آسيابها بسازند كه گويى پيرزنى را مىنگرم زنبيل گندم بر سر گرفته و به آن آسيابها مى برد تا به طور رايگان به آردتبديل كند)).
2 - ((صالح بن ابى اسود)) مى گويد: در محضر امام صادق (عليه السلام ) سخن ازمسجد سهله (نزديك كوفه ) به ميان آمد، فرمود:((اِنَّهُ مَنْزِلُ صاحِبِنا اِذا قَدَّمَ بِاَهْلِهِ ؛ آنمسجد، منزل صاحب ما (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) است ، آنگاه كه بااهل خانه اش به آنجا آيد)).
3 - ((مفضّل بن عمر)) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم ، فرمود:((هنگامى كهقائم آل محمَد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قيام كند؛ در پشت كوفه ، مسجدى بسازد كهداراى هزار در است و وسعت شهر به قدرى زياد مى شود كه خانه هاى كوفه به نهرهاىكربلا، متصل مى گردد)).

دورنمايى از حكومت حضرت مهدى (عج )
در اينجا به چند نمونه از رواياتى كه بيانگر مدّت حكومت حضرت مهدى (عليه السلام )و روزهاى حكومت او و وضع پيروان او و اوضاع زمين و مردم آن است ، مى پردازيم :
1 - ((عبدالكريم جُعفى )) (يا خثعمى ) مى گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض ‍كردم :((امام قائم (عليه السلام ) چند سال حكومت مى كند؟)).
فرمود:((هفت سال ، و روزها براى آن حضرت ، طولانى گردد به طورى كه هرسال از سالهاى حكومت او برابر ده سال از سالهاى شماست ، بنابراين ، آن حضرت هفتادسال از سالهاى شما، حكومت مى نمايد و در آستانه قيام آن حضرت در ماه جمادى الاُخرى و دهروز از ماه رجب (جمعا چهل روز پى در پى ) باران مى بارد كه مردم نظير آن را نديده اندو خداوند گوشت بدن مؤ منان را در قبرها بروياند (و آنان را زنده كند) و گويى آنان راهم اكنون مى نگرم كه از سمت جهنيه (ناحيه موصل ...) مى آيند در حالى كه از سر وصورتشان خاك مى ريزد)).
2 - ((مفضّل بن عمر)) مى گويد: شنيدم امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
((هنگامى كه قائم ما قيام كند، سراسر زمين به نور پروردگارش روشن گردد و مردم ازنور خورشيد، بى نياز شوند و تاريكى از ميان برود و يك انسان در حكومت آن حضرتبه مقدارى عمر مى كند كه داراى هزار پسر شود كه در ميان آنان هيچ دختر نيست ، زمينگنجهاى خود را آشكار كند به طورى كه مردم ، آن گنجها در را روى زمين بنگرند و انسانبه جستجوى فقيرى مى پردازد كه به او از مالش احسان كند و يا زكاتش را به او بدهد،كسى پيدا نمى شود كه اين اموال را از او بگيرد و مردم بر اثر رزق و روزى فراوانِخداوند عطا بخش ، بى نياز هستند)).

چهره پرفروغ حضرت قائم (ع )
رواياتى در خصوص شمايل و خصوصيّات چهره حضرت قائم (عليه السلام ) و شيوه آنبزرگوار آمده است كه در اينجا به چند نمونه اشاره مى شود:
1 - ((جابر جُعفى )) مى گويد: از امام باقر (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود:
عمر بن خطّاب از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پرسيد:((مرا از نام مهدى (عليه السلام )آگاه مكن )).
حضرت على (عليه السلام ) فرمود:((درباره نام او حبيبمرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با من عهد كرده كه نامش را براى كسى نگويمتا وقتى كه خداوند او را ظاهر كند و برانگيزد)).
عمر گفت : از چهره او مرا آگاه كن .
امام على (عليه السلام ) فرمود:((او (هنگام ظهور) جوانى است چهارشانه با اندام متوسّط،خوش صورت و خوش مو، موهايش بر شانه هايش ريخته و نور درخشان صورتش برسياهى موى محاسنش و بر سياهى موى سرش چيره شده (و سياهى مو تحت الشّعاع نورقرار مى گيرد) پدرم به فداى فرزند بهترين كنيزان )).

شيوه زندگى امام مهدى (ع )
اما پيرامون شيوه زندگى آن حضرت ، هنگام قيام و ظهور او و روش حكم كردن او و نشانههايى كه خداوند براى او آشكار مى نمايد، نيز روايات بسيار آمده است كه در اينجا بهذكر چند نمونه مى پردازيم :
1 - ((مفضّل بن عمر)) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم فرمود:
((وقتى كه خداوند اجازه خروج به حضرت قائم (عليه السلام ) دهد او بالاى منبر رود ومردم را به قبول امامت خود، دعوت نمايد و آنان را به خدا سوگند دهد و به (اداى ) حقّخويش ، بخواند. آن حضرت همچون كردار و روشرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مردم رفتار نمايد،جبرئيل (عليه السلام ) به فرمان خدا، نزد او آيد و در كنار حجراسماعيل (در كنار كعبه ) با آن حضرت ملاقات نمايد و به او بگويد:((مردم را به چهراهى دعوت مى كنى ؟)).
حضرت قائم (عليه السلام ) خط و راه خود را به او خبر دهد آنگاهجبرئيل به آن حضرت مى گويد:((من نخستين شخصى هستم كه با تو بيعت مى كنم ، دستترا باز كن ))، پس جبرئيل دستش را به دست آن حضرت (به عنوان بيعت ) بگذارد و بيش ازسيصد و ده نفر (يعنى 313 نفر) مرد از مردان مخصوص به حضور آن حضرت آيند و با اوبيعت كنند، او در مكّه مى ماند تا يارانش تكميل مى شوند، سپس از مكّه به سوى مدينه حركتمى نمايد.
2 - ((محمد بن عجلان )) مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود:((هنگامى كه حضرتقائم (عليه السلام ) قيام كند، مردم را از نو به سوى اسلام دعوت مى كند، به چيزى(يعنى اسلام حقيقى كه ) كهنه شده و بسيارى از مردم از آن گم و دور گشته اند، هدايت مىنمايد و او را از اين رو ((مهدى )) نامند كه مردم را به روشى كه از آن دور و گمراه شدهاند، هدايت مى كند و او را از اين رو ((قائم )) مى نامند؛ چون بر اساس حق و اجراى حق قيامكند)).
اين كتاب (متن عربى ) به يارى خدا و توفيق نيك او، در همينجا به پايان رسيد و تنظيمو تعليق اين كتاب در تاريخ ساعت آخر روز دوشنبه بيست و چهارم ربيعالاول سال 682 هجرى قمرى پايان يافت . اين كتاب ، در 11 صفرسال 982 هجرى قمرى نوشته شد و آن را كمترين خدمتگذاراهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) ابوالخير محمد بن عيسى رفيع الامامى به تحريرچاپ آراست و با خط خود نوشت .
و بعد (متن عربى ) اين كتاب به خط كمترين خدمتكار علماء، حاج عبدالرحيم بن مرحومابوالفضل افشارى زنجانى در نيمه شعبانسال 1393 هجرى قمرى برابر با 1352 شمسى ، نگارش يافت . (201) الحمدللّهاولاً وآخراً
((پايان ))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر